چندگانگى قرائت رمان: سازمان اجتماعى تفسیر (2)
برگزیدن و ترجمه و تبدیل
در یكى از صحنههاى دنیاى فقید بورژوایى، لیز در عینآنكه پسرش "بوبو" را در مدرسه او ملاقات مىكند تا مرگ پدرش را بهوى اطلاع دهد، زندگى خانوادگى قبلى و بىمسئولیتى ماكس را مفصلا بهخاطر مىآورد. قطعه زیر نمونه كوتاهى از ملاقات لیز و "بوبو" است:
بوبو مثل بیشتر پسرها ماشین را چیزى مثل مكان مىداند و هر وقتسوار ماشین مىشود، تقریبا مثل این است كه وارد خانه شده باشد. به تمام كهنهورقهایى كه روى قفسه زیرین داشبورد جمع شده سرك مىكشد و حتى جعبه دستكشها را هم دنبال قرص نعناع یا بلیط اتوبوس مىگردد. همیشه درباره همه چیزها و كارهایم از من توضیح مىخواهد.
كنار من نشسته و با دستگیره لق در ماشین ور مىرود، شاید با بخشى از مغزش به این فكر مىكند كه یك روز باید آن را تعمیر كند. ناگهان مىگوید: "فكر نمىكنم دردى، چیزى كشیده باشد."
"اوه نه، تو نباید از این بابت نگران باشى."
او در تمام طول زندگىاش، ضرورت تشخیص و تسكین درد را شناخته بود، این چیزى بود كه وى فراتر از هر چونوچرایى آموخته بود; از هنگام زیر گرفتن اولین بچه گربه واز هنگام دیدن اولین گدایى كه زخمهایش را بهرخ مىكشید. (P. 17)
این قطعه براى من تصویرهاى آشنایى از تجربههاى مرتبط با نقشهاى مادرى و همسرى و همینطور اطلاعات مهمى درباره لیز و شكل زندگى اوست. اما بیشتر خوانندگان دیگرى كه قبلا دربارهشان بحثشده، به این قطعه اهمیتى ندادهاند; فقط یكى از بررسىكنندگان یا منتقدان مذكر یادى از پسر لیز كرده است. به نظر او در این جنبه داستان "مواد و مصالح تكرارى" بهكار رفته است: "زن رابطهاى غریب و سرد با پسر نوجوانى از ازدواج گذشتهاش دارد، رابطهاى كه در یك مدرسه پسران مجددا جلوهگر مىشود."(16) او این اطلاعات را كه درباره تجربه مادرانه لیز است، در روایتخود از داستان نمىگنجاند; بهنظر او وارد كردن این جزئیات در رمان اشتباه بوده است.
این خوانندگان بیشتر به ماكس، یعنى شوهر سابق، توجه مىكنند، اما دمدمىمزاجى نهفته در ویژگیهاى شخصى و سیاسى او را كمتر مدنظر دارند. آنها این اطلاعات را بهطور اتفاقى و گذرا بیان مىكنند و ماكس را "معشوقى خوب و شوهرى نامطلوب"(1) یا "شورشى بىخطر" مىنامند، اما این جنبههاى شخصیت او را در بخش مركزى داستان قرار نمىدهند. فقط یكى از آنها به شیوه غیرمستقیم زندگى ماكس را بهزندگى لیز پیوند مىدهد و توضیح مىدهد كه لیز "كه ابتدا یك هوادار بىرغبت است، بیشتر و بیشتر مجبور مىشود در خانواده ریاست را بهعهده گیرد."(14) این خوانندگان، عناصر داستانى برگزیده مرا انتخاب نمىكنند و لذا در پى مطرح ساختن بحثى درباره مسئولیتها و تضادهاى مذكر و مؤنث نیستند. بنابراین این بخشهاى داستان را فقط بهمنزله جزئیات زائد و بىاهمیت ذكر مىكنند.
اما براى منتقد فمینیست، همانند من، این بخشها كه توصیف پیوندهاى خانوادگى هستند، داراى اهمیت كلیدىاند. گرور از همه اشارههاى موجود در متن به مسئولیتهاى خانوادگى لیز استفاده مىكند تا تاروپود داستان خود را درباره دشوارى تركیب نقش مادرى با كار سیاسى، بهیكدیگر ببافد. او این بخشها را بهمنزله عناصر اصلى برمىگزیند و این نتایج را از آنها مىگیرد: "[ الیزابت ] پسرى دارد كه نسبتبه او كاملا احساس مسئولیت مىكند و مراقبت از او، قبلا تعهدات سیاسى او را محدود ساخته بود... این تعارض در گذشته حلناشدنى بود، اما هنگامىكه پسر مىتواند نفى سلطه سفیدان در آفریقاى جنوبى را بهعنوان عقیده مادرش درك كند و از آن هوادارى نماید، لیز بالاخره خود را آزاد مىبیند كه بهطور جدى دستبهخطر بزند."(15) این خواننده مركز ثقل داستان را جایى مىبیند كه براى دیگر خوانندگان، اغلب مذكر، عنصرى حاشیهاى است. او این بخشهاى رمان را از اینرو برمىگزیند تا در روایتخود از داستان بگنجاند كه بهسبب علاقهمندى به موضوع خاصى بهسراغ رمان رفته است و آن اینكه "چگونه دو دلمشغولى رایج زمان ما - مبارزه انقلابیون و زنان براى رسیدن به آزادى سیاسى و شخصى - بهصورتى تفكیكناپذیر به هم گره خوردهاند؟" پاسخگویى به این پرسش مستلزم توجه به زندگى شخصى كاراكترهاست. علاوه بر این، او این عناصر داستانى را بهگونهاى متفاوت با دیگر بررسىكنندگان بازگو مىكند: با نوعى آگاهى دستبه این قرائت مىزند، آگاهیى كه به وى در بازشناسى مسئولیتهاى خانوادگى لیز كمك مىكند. از آنجا كه او در مقام یك مؤنث پرورشیافته، وظایفى را كه در فرهنگ وى به زنان منتسب مىكنند آموخته است و مىداند (یا بهآسانى مىتواند تصور كند) كه به عهده داشتن مسئولیت كودكان - حتى در صورت غیبت فیزیكى آنها - موجد چه احساسى است. كمتر احتمال مىرود كه خوانندگان مذكر مسئولیتى در قبال كودكان را تجربه كرده باشند و به احتمال بیشتر درباره نقشهاى مراقبتى زنان بهصورتى قراردادى فكر مىكنند و توجه چندانى به جزئیات تصویرسازى گوردیمر از لیز در مقام مادر ندارند; بنابراین به احتمال بیشتر، حضور پسر او را در یك مدرسه تمام روزانه، نشانه شانهخالىكردن از مسئولیتهاى خانوادگى مىدانند.
رابطه لیز با معشوقش گراهام نیز براى من جالبتوجه بود. مثلا از بخشهایى مثل بخش زیر لذت بسیار بردم. در اینجا گوردیمر به تفصیل افكار و حالات درونى لیز و چیزى را كه من تركیب معاصر رمانس و پراگماتیسم در نگرش لیز به معشوقش مىدیدم، بازگو مىكند. لیز از گراهام خواسته براى سالروز تولد مادربزرگش مقدارى گل تهیه كند و به آسایشگاه سالمندان بفرستد، چون او باید براى ملاقات بوبو به مدرسه برود. اینك او به خانه بازگشته است:
وقتى وارد آپارتمان شدم صداى زنگ تلفن مىآمد، اما وقتى بهگوشى رسیدم قطع شد. حتم داشتم كه گراهام است. ناگهان روى میز دستهگلى پیچده در سلوفان دیدم; آیا او به گلفروشى سفارش داده بود گلها را بهجاى آسایشگاه به اینجا بفرستد. اما روى برچسب كوچك و شیك دستهگل اسم من دیده مىشد - پس او گلها را براى من فرستاده و براى بانوى پیر هم سفارش گل داده است. سامسون نظافتچى حتما موقع تحویل گلها در خانه مشغول كار بوده و آنها را به اینجا آورده است. گلها، مثل صورتهاى فشرده به شیشه، به كاغذ سلوفان چسبیده بودند; پوشش شفاف و پرسروصدا را پاره و گلها را آزاد كردم و كارت را خواندم: همراه با عشق. جى گراهام. بى هیچ نشانى از نام خودمانى یا اشاره یا كلمات عاشقانه خودمانى. ما هر وقت لازم بود واژههاى كلیشهاى بهكار مىبردیم. رایحهاى خنك و زخمى از گلها برمىخاست; اینها گل حسرت بود با ساقهها و برگهاى پیازگون و سبزینگى سرد. او مىداند من تا چه حد دیوانه این گلها و همینطور دیوانه گل زنبق هستم. آن یكهفتهاى كه در بلاكفارست، در اروپا، با هم بودیم، مرتب از آنها مىخریدم. در جمله ساده روى كارت اشكالى نبود: با عشق. گذر او به گلفروشى افتاده بود و براى من هم مقدارى گل فرستاده بود. فرستادن گل چیزى بود كه او فقط در تولد یا مناسبتى مثل این انجام مىداد. نكند بهخاطر ماكس باشد; اما خداى من، نه; یقینا نه; این كار زیادى ناشایست است، او هرگز چنین كارى نمىكند. ما شب پیش عشق ورزیده بودیم، اما هیچچیز خاصى در آن نبود. هیچكس دوست ندارد قبول كند در این زمینه از روى عادت رفتار مىكند. اما واقعیت این است كه فرداى عصر جمعهها، روزى است كه لازم نیست گراهام مغزش را درگیر دادگاه كند، من هم مجبور نیستم صبح زود براى رفتن بهكار بیدار شوم. (P.33)
اینگونه قطعات كتاب، هم در قرائتهاى آشكارا سیاسى و هم در قرائتهاى آشكارا فمینیستى، بىاهمیت دانسته شدهاند. ابهام موجود در آن چندان با یكدستى قاطعى كه منتقد فمینیستبین امور شخصى و سیاسى ترسیم كرده تطبیق نمىكند و براى تحلیلهاى ضدنژادپرستانه نیز كاملا بىربط است. منتقد فمینیست - تقریبا عجیب است كه در تحلیل زندگى شخصى لیز - هرگز نامى از معشوق لیز نمىبرد. اما او بدیندلیل چنین بخشهایى را حذف مىكند كه پرسش فمینیستى درباره زندگى سیاسى و شخصى را بسیار محدود تعریف مىكند و آن را پرسشى درباره تضاد بالقوه مسئولیتخانوادگى و مبارزه مىداند و بحثخود را براى پرداختن به همین موضوع خاص بنا مىكند. خوانندگانى كه بحثهاى ضدنژادپرستانه كردهاند، فقط بهندرت به نقش گراهام در داستان توجه داشتهاند، و در اینصورت نیز راغباند كه گراهام را بهسادگى نماینده انسانمدارى لیبرال دست و پا بستهاى ببینند كه بهصورتى روزافزون در وضع آفریقاى جنوبى معناى خود را از دست مىدهد. هر یك از این تحلیلها، گویاى داستان خاصترى است كه از متن رمان برساخته شده است، و هیچیك از این داستانهاى برساختهشده، شامل ظرایف و دقایقى كه گوردیمر از رابطه لیز و گراهام ارائه داده نیستند.
بررسىكنندگان عمومى بهصورتى چشمگیر توجه بیشترى به كنشهاى متقابل لیز و گراهام كردهاند، اما آنها نیز این بخشهاى رمان را مسالهدار دانستهاند. این رابطه، آنگونه كه در رمان تصویر شده، نه ازدواج است و نه رابطه عاشقانهاى كه بنا به قرارداد براى همه آشناست. لذا بهنظر مىرسد این خوانندگان از درك آن یا همدلى با لیز و گراهام عاجزند. اشارههاى آنها به این رابطه لحن تكذیب و تحقیر دارد: "رابطهاى دوستانه اما ناتمام"(1) ، "سازگارى جنسى بىشور و حرارت و تقریبا بالینى"(1) . كلام لیز بههنگام اندیشیدن به این رابطه - استفاده از صفتى مثل "كلیشهاى" بهجاى واژههاى رمانتیك قراردادى - ظاهرا یكى از منابع دردسرآفرین است، و همچنین لحن لیز یكى از موارد مشترك ناخرسندى بررسىكنندگان عمومى است. یكى از مفسران آزرده از چیزى است كه آن را "زمختى امكانناپذیر زبان" لیز و "استفاده مصرانه از كلمات عامیانه و چاروادارى"(16) مىنامد و دیگرى نتیجه مىگیرد كه "برازندگى شكننده لیز نه فضیلتى قهرمانى بلكه تا حد تباهى دستوپاگیر جلوه مىكند"(5) . مفسر قبلى(16) طرز سخن لیز را چنان بدآهنگ مىیابد كه كل داستان او را تكذیب مىكند: "خواننده در برابر این لافزنى ناشیانهاى كه نقاب " ركگویى" بهچهره زده، جز اینكه با بیزارى بهخدا پناه آورد چه مىتواند بكند. من چگونه مىتوانم درباره هریك از مضامین رمان به این راوى اعتماد كنم: عدالت نژادى، لیبرالیسم سفیدان، مقاومت انقلابى یا هر اقدام دیگرى اعم از شخصى و اجتماعى و سیاسى." هم براى این خواننده و هم براى دیگرانى كه كمتر از او صراحت دارند "دشواریهایى كه بهدست این راوى پیشپاى خواننده گذاشته شده، معناى وقایع را در پرده ابهام مىبرد و مانع همدلى ضرورى خواننده با راوى مىشود."
این خوانندگان نمىتوانند روابط لیز یا لحن متمایز او را بهگونهاى بازگو كنند كه با استدلالهایشان درباره رمان انطباق یابد. در تعبیرهاى آنها یك بار دیگر مىتوانیم فعل و انفعال بین برگزیدن و ترجمه و تبدیل را ببینیم. چون صحنهها و اندیشههاى مذكور چندان معنایى براى این خوانندگان ندارد، آنان در تعبیرهایى كه درباره رمان برمىسازند، از این بخشها استفاده نمىكنند. در عینحال كه نمىخواهند عناصرى از این دست را وارد روایتخود از داستان كنند، اما بهآسانى نمىتوانند آنها را نادیده بگیرند; براى اینكه بتوانند عناصر یادشده را حذف كنند، آنها را بهمنزله نوشتههاى نامربوط یا عیبناك بازگو مىكنند.
قرائتهاى گوناگونى كه در این مقاله نشان دادهام، بر مبناى تركیبهاى متفاوت عناصر برگرفته از خود رمان بنا شدهاند. روایتهایى كه ما از رمان مىكنیم، نمىتواند تمام رمان را دربر گیرد، بنابراین ما ناگزیریم از بین همه عناصرى كه در آن است، دستبه انتخاب بزنیم. برخى از تفاوتهایى كه در انتخابهاى ما وجود دارد، ظاهرا با تمایز میان حرفهاى - آماتور ارتباط دارد. من در تعبیر خود از رمان چند جنبه از آن را ذكر كردم - رابطه لیز با پسرش، زندگى خصوصى او، كارهاى روزمره و همینطور فعالیتسیاسى او - بىآنكه در پى معنایى باشم كه براى ایجاد پیوند بین این جنبههاى متفاوت داستان ضرورى است. خوانندگان حرفهاى كه براساس الگوهایشان اظهارنظرهاى رسمیتر و مدللترى درباره رمان مىكنند، ظاهرا چندان میلى بهواردساختن عناصر ناهمگون در تحلیلهاى خود ندارند. بررسىكنندگان اولیه، تلخیصهاى سریعى از رمان بهعمل مىآورند و فقط عناصرى از رمان را كه سازنده تلخیصهاى آنان استبیان مىكنند; حال آنكه منتقدان بیشتر مایلاند بر عناصرى متمركز شوند كه مىتوان در بحث درباره موضوعات خاص از آنها سود جست. تفاوتهاى دیگرى كه در انتخابهاى ما وجود دارد، ظاهرا به تفاوتهاى زمینه معرفتى مربوط است و نشانگر تاثیر متقابل برگزیدن و ترجمه و تبدیل است. برخى از عناصر داستان فقط براى خوانندگان مؤنثیا براى كسانى كه تجربه سیاسى دارند مهم است و نه براى دیگران. فقط هنگامى كه قادر باشیم با ارجاع به تجربههاى وابسته به جایگاههاى اجتماعیمان، پارهاى از بخشهاى داستان را بر زمینهاى قرار دهیم، آنگاه شاید این عناصر را بهمنزله بخشهاى مهم روایتخود انتخاب كنیم.
همراه با این انتخاب، همه ما پارههایى از داستان را حذف كردیم. مثلا، خود من توجهى به تصویرسازى مفصل گوردیمر از والدین ماكس نداشتم، چیزى كه براى منتقدان علاقهمند به تحلیلهاى ضدنژادپرستانه، عنصرى حیاتى براى نكوهش جامعه بورژوایى بود. و Wade (18) استثناهاى مهمى هستند ] اشارههاى گوردیمر به فضاپیمایى را، كه هیچیك از ما با لحن عرفانى و استعلایى آن چندان راحت نبودیم، حذف كردیم. به لحاظ نظرى همه قسمتهاى رمان اهمیت دارند. پرواضح است كه یك تفسیر نمىتواند همهچیز را دربر گیرد یا تكرار خود رمان باشد. هر بازنمودى ناقص و جزئى است و "قسمتهاى بسیارى، و در واقع اكثر قسمتهاى موضوع تصویرسازى خود را كنار مىگذارد." (Becker, 1986, p.126) بنابراین، روایت مطلوب از یك رمان، روایتى است كه شمول آن براى بناساختن بحثى كه خواننده در پى آن است كافى باشد.
ترتیب
وقتى خوانندگان رمانى را خلاصه مىكنند، باید عناصرى را كه برگزیده و ترجمه و تبدیل كردهاند، طورى مرتب كنند كه داستانى با طرح خود بهوجود آورند. این فرآیندهاى مرتبسازى را مىتوان در طرز برخوردهاى خوانندگان با صحنههاى پایانى دنیاى فقید بورژوایى دید.
وقتى داستان به اوج خود نزدیك مىشود، لیز با لوك، مبارز سیاهپوست، ملاقاتى دارد كه لوك از او تقاضاى كمك به سازمان مىكند. لیز شام مىپزد و آن دو تقریبا بىهدف گفتگو مىكنند. لیز از خود مىپرسد كه او چرا به اینجا آمده. بالاخره لوك شرح مىدهد كه دنبال كسى است تا كمكهاى مالى خارج از كشور به نهضت مقاومت را دریافت كند. آنها بهحالتى تدافعى، كه در اینگونه گفتگوها بدان عادت كردهاند، صحبت مىكنند و بهدقت واكنشهاى یكدیگر را زیرنظر دارند:
او همچنان با نیمهلبخندى به من نگاه مىكرد و از اینكه راه فرارى نداشتم خرسند بود. گفتم: "تو اصلا مرا در نظر نمىگیرى." چرند مىگفتم، اما او چرندگویى را هم تلاش دیگرى براى فرار مىدید و مرا به این احساس وامىداشت كه انگار با این حرف مىخواهم چیزى را پنهان كنم. اما چه چیزى را؟ راست است كه هیچ پولى از خارج بهدست من نمىرسد، در واقع در بانك - مابین حقوق دریافتى ابتداى ماه و صورتحسابهاى پرداختى پایان ماه - جز مقدارى ناچیز كه آن هم غالبا ته مىكشید، پولى نداشتم. بالاخره همراه من خندید، اما مىدیدم كه زیر خندهاش عزمش همچنان باقى است، خنده فقط زنگ تفریح بود.
"آه لیز، دستبردار." به او گفتم باید دیوانه شده باشد. من هیچكس را نمىشناختم، حتى كسى كه بتوانم به او نزدیك شوم. گفتم مدتها پیش از اینگونه محافل خارج شدهام. حرف مهملى بود، چون اگر جز این بود، او به سراغ من نمىآمد، نمىتوانستبیاید. حرفهایم همه مهمل بود. حرف واقعى من، كه او هم مىفهمید، این بود كه از انجام خواسته او مىترسم، مىترسم، حتى اگر "كسى" را بشناسم، حتى اگر براى پولهایى كه ناگهان بهحسابم واریز مىشود، توضیح عملى مقبولى داشته باشم. ما گفتگویمان را در سطحى كاملا عملى نگه داشته بودیم، این بازى را هر دو مىشناختیم - مثل لاس زدن و منع كردن. لاسزدن هم قسمتى از همین بازى بود; تهرنگ جنسى پنهانى در همه این چیزها وجود داشت. در رضایت گرفتن از من، در اغواكردن من و در هماوردطلبىاش در رویارویى با من اشكالى هم نداشت، همه اینها بهقدر كافى صادقانه بود. (P. 86)
لیز، در ضمن صحبت، به یاد حساب بانكى مادربزرگش مىافتد و درمىیابد كه در واقع مىتواند كمكى را كه لوك خواستار آن است در اختیارش بگذارد.
آن شب، در پایان رمان، لیز بیدار در بسترش لمیده و بهاینكه چه خواهد كرد مىاندیشد. او به مسائلى كه ممكن است پیش آید و به اینكه چنین اقدامى چه معنایى دارد فكر مىكند. و دست آخر، ظاهرا به این نتیجه مىرسد كه باید این كار را انجام دهد، چون خیلى ساده این كار براى او ممكن است. بهنظرم مىتوانیم بگوییم افكارى كه لیز غرق آنها شده، سهل و ممتنع است:
ظاهرا راهحل ساده، حساب بانكى است. نمىتوانم توضیح دهم; اما حساب بانكى وجود دارد. همین خودش بهاندازه كافى خوب است; همانطور كه بوبو عادت كرده درباره رفتار خود با یك كلمه پاسخ دهد: "براى اینكه". پس من دارم دوباره وارد سیاست مىشوم؟ دراینصورت این چه نوع فعالیتى است؟ اما چنین چیزى نمىتواند براى من دردسرى درست كند، ربطى به من ندارد. حساب بانكى آنجاست و احتمالا مىتوان بدینمنظور از آن استفاده كرد. پیرزن از من مىپرسد چه شده؟ من هم مىگویم: خوب چنین و چنان شده. لوك مىداند چه مىخواهد و مىداند از چه كسى باید آن را بگیرد. مسلما حق با اوست. یك زن سفید هوادار چیزى ندارد كه به او بدهد - جز جاى پایى در ذخیره بانكى پیرزن سربهراه سفیدپوستى. او هم در عوض با بوى دود لباسهایش بازمىگردد. آه بله، این كاملا ممكن است، او با من معاشقه مىكند، دفعه بعد یا یكى از همین دفعهها. این قسمتى از معامله است. این هم صادقانه است، مثل غرورش، دروغهایش و قرضهایش، قرضهایى كه پس نخواهد داد; همه آنچه او مىتواند به من دهد، همین است. شاید بهتر استبا قدردانى آن را بپذیرم، زیرا دیگر چیزى مدیون هم نخواهیم بود، هریك آنچه را داشتهایم، دادهایم، و اگر كسى چیزى بیش از دیگرى براى دادن داشته باشد، آن یكى مقصر نیست. و در هرحال شاید من آن را مىخواهم. نمىدانم. شاید از آنچه من دارم، بهتر باشد. فعلا كه به حال من مناسبتر است. چه كسى مىتواند بگوید این را نباید عشق نامید؟ نمىتوانى بالاتر از دادن آنچه دارى، كارى انجام دهى. (P. 94)
یك پاراگراف بعد، رمان با گوشهچشمى به اهمیت انتخاب لیز - دستكم در ذهن خود او - به پایان مىرسد، همانطور كه لیز به ما مىگوید: "ضربان آهسته و هموار قلبم، مثل یك ساعت، در وجودم تكرار مىشد: هراسان، سرزنده، هراسان، سرزنده، هراسان، سرزنده..." (P. 95)
این بخشها در ترتیبهاى گونهگونى كه بهدستخوانندگان متفاوت بهعناصر داستانى داده شده، جاهاى متفاوتى دارند. بررسىكنندگان عمومى، بهندرت این رشته وقایع را مهم دانستهاند. شاید برخى از كسانى كه یادى از تصمیم لیز نكردهاند، بهدلیل لازمه ژانرشان، از معرفى پایان داستان پرهیز كردهاند، اما چند نفرى هم كه به این بخشها اشاره كردهاند با كوچكشمردن كارى كه لیز بهعهده خواهد گرفت آن را "نوعى جبران بىمعنا"(5) ، یا داراى "ارزش مشكوك و حتى شرافت مشكوك"(13) نامیدهاند. آنها بیشتر به كنش متقابل شبهجنسى لیز و لوك در متن رمان و پیامدهاى این گفتگو علاقهمندند و هرگاه از این صحنهها ذكرى بهمیان آوردهاند، تقریبا همیشه بهاحتمال معاشقه آتى آن دو اشاره كردهاند. قرائت آنها از این بخشها، یادآور یكى از طرق معمول ایجاد سوءتفاهم بین زنان و مردان درباره اشارات جنسى بهیكدیگر در زندگى روزانه است; آنها حرفهاى لیز را نادیده مىگذارند و فرض مىكنند كه چون او از روابط جنسى سخن مىگوید، پس باید خواهان آن باشد.
ظاهرا این خوانندگان انتظار داستان سنتىترى با یك قهرمان مرد فعال را داشتهاند، و تعداد بسیار اندكى از آنها توانستهاند دید خود را چنان تغییر دهند كه لیز را محور رمان بدانند. یكى از بررسىكنندگان كه دنیاى فقید بورژوایى را "روایتى مبهم درباره ماكس" مىداند، چنین نتیجه مىگیرد كه رمان "بدون سرانجام بهپایان مىرسد."(2) البته ماكس را دشوار مىتوان قهرمان كلاسیك دانست، و این خوانندگان مىتوانند دریابند كه او خصوصیات غیرقهرمانى دارد، اما آنها معمولا در داستانهاى ساخته و پرداختهشان، همه اینها را گرد هم مىآورند. برخى هم با تقلیل نقاط ضعف ماكس، از او یك قهرمان مىسازند، حال آنكه دیگران كل كتاب را "اندوهناك"(5) و "تاریك"(9) توصیف مىكنند. حد افراط این نوع قرائت (چنان افراطى كه بهنظر من واقعا بد خواندن كتاب است)، قرائت منتقدى(16) است كه داستانى درباره ماكس اختراع مىكند و او را در طى مدت زندانىبودنش (دورانى كه گوردیمر درباره آن ساكت است) در حال اتخاذ تصمیمى حساس و "رسیدن بهحقایقى" درباره فعالیتسیاسىاش تصویر مىكند. هوف(16) كه دوست دارد نقطه اوج داستان را بهجاى دیگرى انتقال دهد، معتقد است "انقلاب درونى ماكس، اگر درست درك مىشد، باید مركز اصلى رمان قرار مىگرفت، اما یكبار دیگر "فرصت از دست رفته" است."
منتقد فمینیست، برعكس(15) براى اینكه لیز و تصمیم او را در مركز داستان قرار دهد، با هیچ مشكلى روبهرو نیست. درحالىكه بررسىكنندگان عمومى تصمیم لیز را بهمنزله چیزى عرفانى و تقریبا اتفاقى قرائت مىكنند، گرور(15) آن را انتخاب مهمى مىداند كه با عزم راسخى بهعمل آمده است. در داستانى كه او برمىسازد، لیز هوادار فعالى است كه مسائل مطرحشده در رمان را با موفقیتحل مىكند: "با تصمیم به متعهد ساختن خویش، كه سراپا بر مبناى قضاوت خودش گرفته است، رمان پایان مىیابد، درحالىكه هراس الیزابت از خطركردن، به او كاملا احساس سرزندگى مىبخشد."(15)
خوانندگانى كه تحلیلهاى ضدنژادپرستانه از رمان كردهاند، درباره تصمیم لیز نظر دیگرى دارند. آنها بهشیوهاى با لیز همدل هستند كه بررسىكنندگان عمومى نبودند، احتمالا به این دلیل كه آنها درحالى بهسراغ رمان آمدهاند كه از پیش دلمشغول موضوعاتى بودند كه در وضع لیز تصویر شده است. آنها تصمیم لیز را مهم و خود او را كسى مىدانند كه اندیشمندانه به این قضیه مىنگرد. یكى او را كسى توصیف مىكند كه "با این عمل آگاهانه به جلو، به سمت آینده"(19) حركت مىكند. دیگرى مىگوید "بدینسان، الیزابت پى به نكته منحصربهفردى مىبرد - اینكه اگر بخواهد در این بازى نقشى بهعهده گیرد، مجبور استبر طبق قواعدى بازى كند كه هیچ كنترلى بر آنها ندارد، قواعدى كه شاید حتى در حال بازى تغییر كنند."(18) این خوانندگان لیز را "آگاه به" وضع خویش توصیف مىكنند; با اینحال، همانطور كه مثال قبل نشان مىدهد، آنها برخلاف تفسیر خوشبینانه فمینیستى، بر محدودیتهاى او نیز تاكید مىكنند. گرچه تصمیم لیز از سوى آنها بهمنزله نقطه اوج رمان قرائت مىشود، اما این نقطه اوج را بدبینانه و ناخشنودكننده مىبینند، زیرا براى سؤال مطرح شده پاسخى كه به اندازه كافى آگاهانه و عامدانه باشد نمىدهد. مثلا یكى گله دارد كه "بالاخره، ظن من این است كه خانم گوردیمر، بخش اول سرلوحه خود را از كافكا گرفته باشد: "یقینا، امكاناتى براى من وجود دارد" اما بقیه سرلوحه را - : "اما این امكانات كدام گوشه پنهاناند؟" - ظاهرا بهخاطر نیاورده است."(18)
جالب اینكه، بخشى از بدبینى مذكور در تفسیرهاى این خوانندگان، پژواكى از توجه بررسىكنندگان عمومى بهامور جنسى است. آنها بر غیراصیلبودن كنش متقابل لیز و لوك تاكید دارند. یكى مىگوید "الیزابت مجبور است كه بالاخره بپذیرد، ایجاد پل بین نژادها اندیشه غیرممكنى است. او براى پذیرش اینكه ... دوستى به صرف دوستى، چیزى مختص به سفیدهاست، تحت فشار است. "(8) و دیگرى ادعا مىكند "براى [ الیزابت ] حقیقت زشت این است كه او از دید روابط انسانى چیزى براى دادن ندارد و دوست ندارد وضع بین خود و لوك را بهسطح صرفا اقتصادى تنزل دهد."(19) این خوانندگان شرایط مساله را كه وضع لیز تحمیل مىكند مىپذیرند و بر موانعى كه بسیارى از بررسىكنندگان عام را از همدلى آسان با راوى مؤنثبازمىداشت غلبه مىكنند، اما آنها كمتر از منتقد فمینیست رغبتى - یا اشتیاقى - به ساختن سرمشقى مثالزدنى از لیز دارند و از "پاسخهاى" موجود در متن نیز چندان راضى نیستند.
هر تفسیرى از تصمیم لیز مىتواند به پشتوانه بخشهایى از متن رمان متكى باشد. لیز درباره تصمیم خود مىاندیشد، اما بهصورتى گنگ و مبهم درباره چیزهاى دیگرى هم مىاندیشد. او از دید جنسى به لوك مىاندیشد; و محدودیتهایى را كه اوضاع آفریقاى جنوبى بر دوستیهاى بین نژادها و همینطور بر اقسام كنشهاى مؤثر ممكن براى سفیدها تحمیل مىكند تشخیص مىدهد. رمان با القاى این مطلب بهپایان مىرسد كه تصمیم به عمل، بهگونهاى، با "زنده" بودن در ارتباط است. اما این عناصر معین را مىتوان بهصورتى متفاوت در روایتهایى متفاوت تركیب كرد، بهصورتىكه رمان از زبان خوانندگان متفاوت، بهطرز متفاوتى سخن گوید.
من ترتیب قرائتخود را تحلیل نكردهام; منظور من از اشاره به این حلقه مفقوده تحلیل، این است كه من اجبارى به مرتبساختن پاسخ خود در قالبهاى قراردادى نداشتهام. پاسخ عادى و غیرحرفهاى من، پاسخ روشن و واضحى نیست; در واقع، من تا حد زیادى هنگامى به قرائتخود آگاهى یافتم كه متوجه شدم هنگام خواندن مقالههاى انتقادى و بررسیهاى اثر گوردیمر واكنش نشان دادهام، یعنى به شگفتى و رنجش دچار شدهام. در مقام خوانندهاى عادى، لزومى نداشت كه روایت كاملا ساخته و پرداختهاى از رمان به عمل آورم - مثلا بحثى كه پاسخگوى مباحثهاى حرفهاى باشد. من كتاب را خواندم و از بخشهاى موردعلاقهام لذت بردم و - به دلایل گوناگون - عناصرى از متن را بهیاد آوردم. فرمولبندیهاى واضحتر من (كه بخشى از این مقالهاند) نتیجه این احساس من بودهاند كه بررسىكنندگان نسبتبه گوردیمر انصاف نورزیدهاند و تحلیل سرچشمههاى همین احساس منجر به پیدایش فرمولبندیهاى مذكور شد.
بحث و نتیجهگیرى
این سخن كه رمان واحدى از سوى خوانندگان مختلف به طرق متفاوتى تفسیر مىشود، سخن تازه و شگفتى نیست. اما این سخن، بهشیوهاى نو و بهطور جدى در مطالعات ادبى و نظریهپردازى جامعهشناختى درباره معنا و تفسیر بهكار گرفته مىشود. در مقدمه گفته بودم كه این علاقه جدید، حداقل تا اندازهاى برخاسته از ناهمگونى اخیر اجتماعات علمى و نخبگان فرهنگى است. مسلم است كه همه خوانندگان، بیرون از متن حضور دارند و فعالانه دستبه تفسیر آن مىزنند. اما سنتهاى تفسیرى - كه رمانها در چارچوب آنها نوشته و خوانده مىشوند - حاصل فعالیتهاى بىوقفه گروههایى از افراد خاص است. یكى از این سنتها كه عمدتا ساخته و پرداخته فعالیتهاى نویسندگان و خوانندگان سفیدپوست و مذكر و غربى است، گرایش به بدیهىانگاشتن دیدگاههاى چنین افرادى دارد. اگر كسى با این سنتسازگار نباشد - بهگونهاى با شخص خاصى كه نماینده هنجارهاست متفاوت باشد - احتمالا با او همچون آدم عجیب و غریب و گیجكنندهاى برخورد خواهد شد (همانطور كه بررسىكنندگان اولیه با لیز برخورد كردند). وقتى این گروههاى بیگانه بیرون از سنت، كه پیش از این در حاشیههاى فرهنگ بودهاند، داعیههاى تفسیرى تازهاى پیش مىكشند، در واقع كسانى را كه در مركز فرهنگ قرار دارند، براى ارزیابى مجدد روشهاى سنتى تفسیر به مبارزه مىخوانند. در حال حاضر، هم درونیها و هم برونیها در تلاش هستند كه دلالتهاى ناهمسویى تفسیرى را تنظیم و تدوین كنند. اگر گروههاى مختلف، كه جایگاههاى مختلفى دارند، چنین اظهارنظرهاى متفاوتى كنند، در آینده، ما چگونه درباره معانى آثار فرهنگى گفتگو و فكر خواهیم كرد؟
در این مقاله یكى از اهداف من این بوده كه جایگاهى براى رویكرد جامعهشناختى به مسائل تفسیر طلب كنم. نمىگویم جامعهشناسان باید داوران معنا و قاضیان ارزشهاى زیباشناختى شوند. با اینحال، بهنظر من بررسى فرآیندهاى تفسیر مواد و مصالح متون مىتواند بهمطالعه معنا كمك كند و چنین كارى دیرزمانى است كه از علائق اصلى جامعهشناسى است. من خواستهام خطوط كلى رویكردى را ترسیم كنم كه دربرگیرنده توجه به دو مقوله باشد، یكى توجه بهخصوصیات متن كه ناشى از قراردادهاى سنت جمعى است و دیگرى توجه به اینكه چگونه این سنتها طرز استفادههاى خاصى را در این زمینه تجویز مىكنند. اگر درك كنیم كه رمانها در بستر فعالیت جمعى تولید و خوانده مىشوند، آنگاه فعالیتهاى هماهنگى كه زیربناى همه تفاسیر است هویدا مىشود و مىبینیم كه برساختن معنا از رهگذر سنت و قرارداد ادبى گونهاى از كنش متقابل اجتماعى است كه چندان تفاوتى با معناسازیهاى روزمرهاى كه مفهوم فرهنگ حاكى از آن است ندارد.
رمانها - و شاید همه متون ادبى - "چندآوایى" (Griswold, 1987) هستند. خوانندگان مختلف یك داستان، آن را بهگونههاى متفاوتى تفسیر مىكنند، حتى خواننده واحدى هم كه رمان واحدى را در زمانهاى مختلف خوانده است، در هر بار چیزهاى متفاوتى در آن مىیابد. دامنه نسبتا گسترده قرائتهایى كه بهخصوص به یك رمان مربوط مىشود، با توجه بهخصایص ژانر و كاربرد آن در یك "دنیاى" ادبى، قابلفهم است (Becker, 1982) . متن هر رمان از جزئیات بسیارى تشكیل شده كه برگرفته از مشاهده دقیق یك دنیاى خیالى است; كامیابى یك رمان خوب در غنا و پرمایگى بازنمودهاى آن است كه با شرح و تفصیل هر حادثه، و نمایش پربار خردترین مؤلفههاى آن، بهدست مىآید (Ortegga Y. Gasset (25), 1968) . طرح رمان برساختن تعبیرهاى متعددى از معناى آن را مجاز مىدارد - و حتى بدان دعوت مىكند. علاوه بر این، رمان از خواننده مىطلبد كه تجربه را بهمنزله پشتوانهاى براى تفسیر بهكار گیرد. در هر متن "شكافهایى هست كه سبب "نامتعین" بودن رمان مىشود" (Iser, 1978) خواننده باید خود را در متن قرار دهد و سپس با استفاده از اندوخته معرفتى خویش درباره دنیا جاى خالى جزئیاتى را كه در متن آشكار نیستند، اما براى فهم مطلب ضرورىاند، پر كند تا روایت كامل شود (Smith, 1978) همه خوانندگان این جنبه قرائت روایى را مىآموزند، اما هر خوانندهاى با پیشینه متفاوت اندوخته معرفتى، كه از تجربههاى وابسته به جایگاههاى مختلف اجتماعى شكل گرفته، بهسراغ رمان مىرود. هریك احتمالا چیزهاى متفاوتى در متن مىگنجانند و بسیارى از این تفاوتها به موقعیتهاى گوناگون اجتماعى بستگى دارد.
این متون نامتعین، نوعا در مجموعههایى مورد بحث قرار مىگیرند كه در آن مجموعهها وجود تفسیرهاى ناهمسو تقریبا معضلى بهبار نمىآورد. اگر از یك مقاله علمى تعبیرهاى متفاوتى بشود، مسالهاى براى دانشمندان بهوجود مىآید: این مقالهها نوشته مىشوند تا گویاى "واقعیات" باشند و فقط یك تفسیر باید درستباشد. همچنین اگر نقشههاى جغرافیایى از سوى ملل مختلف بهصورتهاى گوناگون تفسیر شوند، این ناهمسویى باعث مناقشهاى مىشود كه باید آن را حل كرد (Volberg, 1984) در مقابل، تعبیرهاى متفاوت از رمانها مایه شگفتى نیست. منتقدان، رمانها را بهگونهاى متفاوتى قرائت مىكنند و بسیارى از تفاوتهاى موجود را تجلى رویكردهاى انتقادى متفاوت، اما بهیكسان مشروعشان، محسوب مىكنند. حتى بسیارى از اهل ادب وجود تفسیرهاى متفاوت را گواه بر "زنده و فعال و زایا" بودن رمان مىدانند (Lessing, 1973) خوانندگان عادى براى بحث درباره قرائتهاى خود، یا حتى بیان آنها، در هیچیك از محیطهاى عمومى فرصتى نمىیابند. بنابراین اكثر كسانى كه درباره داستانها وارد بحث مىشوند، انتظار ندارند كه مساله ناهمسویى قرائتها حل شود.
بحث من درباره سه نوع روایت كاملا متفاوت، كه هر سه از دنیاى فقید بورژوایى اقتباس شدهاند، ضرورتا به این معنا نیست كه سازندگان آنها از رمان غیرمسئولانه استفاده كردهاند; اكثر قرائتهاى موردبحث، هرچند با تفاوتهایى، آنقدر به متن وفادار باقى ماندهاند كه قرائتشان قابل دفاع باشد. اگر ناهمسویى تا اینحد مجاز باشد، پس بدخواندن و سوءتعبیر چیست و چگونه شناخته مىشود؟ من در برخى موارد داورى كردهام كه فلان خواننده جزئیات خاصى از داستان را بد فهمیده است (مثل چند تن از بررسىكنندگان كه ظاهرا فكر مىكنند لیز براى پول مادربزرگش نقشه مىكشد، درحالىكه بهسادگى قرار است از خارج پولى را كه بهحساب پیرزن واریز مىشود دریافت كند و به مبارزان بدهد). دو نفر از مفسران نیز بحثهایى كردهاند كه بنا به دلایل پیشگفته از نظر من "واقعا بد خواندن" هستند: مثل قرائت هوف Hough,(16) كه مدعى است رمان درباره انقلاب درونى ماكس در دوران زندان است; و گرور Grever (15) كه مىگوید فرزند لیز، بهخاطر گفتگوى كوتاهى، مواضع سیاسى او را "درك" مىكند و از او "هوادارى" مىنماید. درحالىكه بسیارى از بررسیهاى دیگر اختلافهاى بارزترى با قرائت من دارند، من فقط این دو قرائت را "غلط" دانستهام كه این امر ظاهرا حاكى از مجاز بودن ناهمسویى در قرائت روایتهاى داستانى است.
و "استدلال"، (argument) مىتوانند سودمند باشند. برخى از متون، مثل مقالههاى علمى، بدینمنظور نگاشته مىشوند كه بهعنوان استدلال قرائتشوند، استدلالى كه از رهگذر عرضه مصالح فقط كافى - و نه بیشتر - بهنتیجهگیرى واحدى منتهى شود. متون دیگرى، مثل نقشهها، براى این تهیه مىشوند كه بهعنوان پروندههاى اطلاعات مورد استفاده قرار گیرند و مصرفكنندگان بنا به مقاصدشان در آن غور كنند. هیچ بازنمودى بهخودىخود "استدلال" یا "پرونده" نیست: یك مقاله علمى را مىتوان مجموعهاى از نتایج تحقیقى دانست، مثل وقتى كه دانشمندان از دادهها براى مقاصدى استفاده مىكنند كه متفاوت از مقاصد جمعآورى آن دادههاست; همچنین نقشه را مىتوان بهمنزله داعیه سیاسى بهكار برد، مثلا مردم اعتراض كنند كه فلان نقشه طورى رسم شده كه اروپا و آمریكاى شمالى را مركز جهان نشان مىدهد. بنابراین مفاهیم پرونده و استدلال، ناظر به انواع اسناد نیست، بلكه به روشهاى استفاده از اسناد اشاره مىكند. الگوهاى عرفى در جریان كنش و واكنش با نحوه استفاده نوعى از اسناد و در اجتماعاتى كه به آن نوع استفاده دست مىیازند تحول مىیابند. مثلا یك متن علمى براى منتهىشدن به نتیجه واحدى طراحى مىشود و شكل و خصوصیات سبك آن بهگونهاى است كه خواننده را تسخیر و بهسمت اندیشه واحدى كه نویسنده مىخواهد هدایت مىكند (1984 ، (Latour در چنین متنى هیچ جزئیات اضافى یا بالقوه مزاحمى نباید گنجانده شود; با اینكه دادهها نمایش داده مىشوند - مثلا خطوط یك نقشه - اما این نمایش با دستورالعملهاى روشنى براى تفسیر آنها همراه است كه خود بخشى از همان شیوه استدلال است.
اگر استفاده از مقالههاى علمى و نقشهها را دو حد متقابل یك طیف بدانیم، پرواضح است كه رویكرد معمول به خواندن یك رمان جایى بین این دو واقع شده است. متن داستانى را مىتوان در حكم "استدلال" قرائت كرد، كه معمولا همینطور است; با اینحال، رمان كاملا شكل استدلال ندارد، بلكه مشاهداتى از یك دنیاى خیالى است. قراردادهاى رئالیسم ادبى حاكى از این است كه وضع داستانى بهگونهاى ترسیم مىشود كه جزئیات آن بسیار بیش از اطلاعاتى است كه براى استدلال ضرورت دارد. خوانندگان با استفاده از پارهاى از اطلاعات موجود در متن، در تعبیرهایشان از رمان استدلالهایى را برمىسازند. آنها با جستجو بهدنبال شواهدى براى برخى استدلالها، و نه براى بیان واضح یك استدلال، امیدوارند قرائت فعالى بهعمل آورند.
با توجه به بحثهاى قبلى، در اینجا تا حدى نشان دادهام كه چگونه وجود واكنشهاى گوناگون - در مقایسه با هر نوع بازنمایى دیگرى - عمدتا ویژگى متون ادبى است. اما واكنش به داستان، مثل پاسخ به هرگونه بازنمودى، از قراردادهاى جمعى شكل مىپذیرد. خوانندگان مىدانند چگونه به عناصر داستانى خاصى توجه كنند و داستانها را در حكم نمونههایى از ژانرهاى مانوس بدانند. این نوع مهارتها، همراه با هم، شیوههاى قرائت اقسام گوناگون متون را تشكیل مىدهند. مثلا، بررسىكنندگان اولیه موردبحث من مىدانستند كه چگونه دنیاى فقید بورژوایى را به عنوان رمان مدرن و جدى رئالیستى قرائت كنند - كه متعلق به سرزمینى "بیگانه" است، اما داعیهاى جهانى دارد. منتقدان بعدى نیز همین دیدگاه را داشتند، اما متكى به روشهاى دیگرى هم بودند; آنها بهاحتمال قوى، رمان را بهمنزله انتقاد اجتماعى قرائت مىكردند. ظاهرا خوانندگان عادى بیش از منتقدان حرفهاى در تفسیر رمانها برحسب علائق خاص یا انفرادى خود آزادى دارند. اما چارچوب جمعى بر خوانندگان عادى نیز تاثیر مىگذارد; مثلا، رائتخود من از دنیاى فقید بورژوایى وابسته به در دسترس بودن روش تفسیرى است كه آن را از بحثهاى فمینیستى درباره رمانهاى دیگر آموختهام.
بنابراین حاصل بحث من این بوده كه قرائت همواره فعالیتى است كه جایگاهى اجتماعى دارد و از تاریخ و زمینه "اجتماعى - سازمانى" و نیز از پسزمینه اجتماعى خواننده شكل مىگیرد. با توجه به این خصوصیت مكانمند، هر قرائت - به خصوص قرائتهاى كسانى كه نسبتبه فرهنگ معینى بیرونى محسوب مىشوند - امكانپذیرى معناى مشترك را بیشتر مىكند. قرائت در مقام كسى كه بیرون از چارچوب فرهنگ غالب است (كه در این تحلیل "در مقام یك زن" بود، اما همچنین، بهصورت بالقوه، قرائت در مقام هركسى كه بهگونهاى از حقى محروم شده است) فرآیندى است كه مىتواند داعیه معناى جهانى را وارد میدان كند. این فرآیند شامل مطرح ساختن دركى از متن است كه متكى بر اندوخته معینى از معرفت و تجربه فرهنگى است وتمایلات پیشینى را كه بهظاهر سنگبناى تعبیرهاى جهانى هستند آشكار مىكند. بههرحال، قرائت در مقام یك "برونایستاده" نیز - همانند خود قرائتیا همانند "پرداختن" به مساله جنس یا نژاد (West & Zimmerman, 1987) - از اجتماع آموخته مىشود. قرائتهاى جدید زاییده دریافتهاى مشترك درباره متون هستند و این قرائتها، فقط در صورتى همگانى مىشوند كه فرصتهایى براى بیان آنها باشد. بحثى كه در این مقاله ارائه شد نشان مىدهد با اینكه قراردادهاى رایج در تفسیر سبب قرائتهایى مىشوند كه رمانها را به سنتهاى استقراریافتهاى نسبت مىدهند، اما گروههایى از خوانندگان كه تجربههاى متفاوتى دارند مىتوانند چارچوبهاى تفسیرى جدیدى پدید آورند. براى آن دسته از خوانندگان كه تفسیرهاى جدیدى بنا مىكنند، ممكن است رمان پشتوانهاى براى حمایت از داعیههاى این شناخت نوین درباره جامعه باشد.(19)
تحلیل حاضر براى فهم مجادلههایى كه درباره ارزیابى آثار هنرى مىشود حائزاهمیت است. قرائتیك روایت مستلزم این است كه فرد، خود را درون اثر قرار دهد، اما این كار فرآیند پیچیدهاى است. بحثهاى من درباره بررسىكنندگان اولیه رمان گوردیمر نشان داد كه خوانندگان مذكر نتوانستهاند بهراحتى خود را در دنیاى فقید بورژوایى جاى دهند و براى این كار مشكلاتى داشتهاند. آنها فاقد زمینه معرفتى لازم براى ایجاد همدلى با زن مجرد و باهوش و درونگراى اواسط دهه 1960 بودند و از ترجمه و تبدیل داستان او به چیزى كه موردعلاقهشان باشد ناتوان بهنظر مىرسیدند. بهجاى اینكه خود را در موقعیت راوى قرار دهند، جاى دیگرى معناى رمان را مىجستند. در نتیجه، بسیارى از مطالب كتاب كه به عقیده من محورى و معنادار بوده، از دید آنها نوشتههایى سست و ضعیف محسوب شده است. چنین برخوردهایى جنبه حساسى از فرآیندهاى ارزشگذارى را روشن مىكند كه در ایجاد شهرت و منزلت نویسندگان زن نقش دارند (Tuchman, Fortin, 1984)
این تحلیل بر آن است كه اگرچه متون، تفسیرهاى خوانندگان را شكل مىدهد و محدود مىكند، اما باید به بحثهایى كه بیش از حد به قدرت چیزى در "درون" متن تكیه مىكنند، بهدیده تردید بنگریم. مثلا گرسولد (Griswold, 1987) مدعى است مادامى كه رمانها در عین برخوردارى از "انسجام" بتوانند معانى چندگانهاى نیز را موجب شوند "قدرت فرهنگى" دارند. مطالعه موردى خانم گرسولد، كه به تحلیل تفاوتهاى معانى برگرفته از یك اثر در جوامع مختلف مىپردازد، بیانگر این است كه توان متون معین در اجتماعات تفسیرى مختلف متغیر است. اما متاسفانه او با تلاش براى اندازهگیرى قدرت متون خاص در جوامع مختلف، تحلیل خود را خراب مىكند; شرحى كه خود او درباره قرائتهاى ناهمسو داده، نشان مىدهد كه سؤال مناسبتر این است: قدرتمند براى چه كسى؟
فرآیندهاى تفسیرى مورد بحث من، براى درك فرآیندهاى ارتباطى مردم با یكدیگر كاربردهایى دارد. پیشتر گفتهام كه خوانندگان در رمانها بهدنبال اطلاعات درباره زندگى كسانى مىگردند كه شبیه خودشان نیستند. غناى مشاهده، كه بنیان رمانهاى واقعگراست، یعنى اینكه اطلاعاتى در آن هست كه پیش از این به شكل عمومى دیگرى در دسترس نبوده و به ما احساس تماشاى دنیاى متفاوتى را مىدهد. اما تفسیرها را قالبهاى عرفى تفسیر معین مىكنند و همچنین چشماندازهایى كه جایگاههاى اجتماعى متفاوت موجد آنها هستند تفسیر را محدود مىسازند. خوانندگان مختلف رمان، آن را در پرتو معلومات قبلى خود بهصورتهاى متفاوت قرائت مىكنند. مثلا آنچه من از دنیاى فقید بورژوایى بهوام گرفتهام، عمدتا دربرگیرنده آگاهى والاى نویسنده به جنبههایى از تجربه خود من بوده است - تجربههایى كه بازتاب آنها را در زندگى خیالى زنى دیدم كه مشتركاتى با وى داشتم. بررسىكنندگان و منتقدان مورد بحث، بنا به مفروضات متناسب با تجربه و دستور كار خود، مضامین متفاوتى یافتهاند; بهاستثناى منتقد فمینیست، كانون توجه آنها روى داستانهایى درباره مردان رمان یا مسائل سیاسى دامنگیر انسان - و نه مختص به یك جنس - است. بنابراین شاید خوانندگان، به احتمال بیشتر، هر متن را برحسب علائق خود بفهمند نه بر مبناى علائق دیگران. با اینحال، شاید توجه به این ویژگى تفسیر، بهخودىخود، گامى بهسوى آگاهىیافتن از تجربههاى دیگران باشد، زیرا حاكى از ایناست كه خوانندگان مىتوانند آنچه را تفسیرهاى خودشان فاقد آن است و نیز این امر را كه ایجاد معنا همواره باید اقدامى جمعى باشد در نظر گیرند.
در این مطالعه موردى، شاهد تنش پویاى تفسیر بهمنزله فرآیند و همچنین منش اساسا اجتماعى هر تفسیر بودیم. هم بازنماییها و هم تفسیرها، ضرورتا از رهگذر عرف عمل مىكنند كه آن هم با عملكرد جمعى ایجاد و آموخته مىشود. عرفها، همراه با رشد سنتهاى جدید، كه باز هم از طریق فعالیت جمعى میسرند، دما دم دستخوش بازنگرى و تغییر مىشوند. من به بعد سیاسى فرآیند تفسیر نیز اشاره كردهام، به این معنا كه "قرائت رمان" مىتواند از تجربهها و چشماندازهاى مشترك گروههایى پدید آید كه جایگاهى متفاوت از مراجع انحصارى تفسیر دارند. هرچند كه این قرائتهاى جدید اغلب همچون پاسخهاى شخص به آثار فرهنگى تجربه مىشوند، اما پیرو بازنگرى عرفها هستند و فقط همراه با پیدایش اجتماعات تفسیرى جدید رشد مىكنند. و بالاخره، این تحلیل توصیه مىكند كه در برابر هرگونه ادعاى تفسیر "درست" از متون - كه متون جامعهشناختى را هم شامل مىشود - رویكردى عمیقا شكاكانه اتخاذ كنیم. سخن این است كه اگر ویژگى تفسیر بهدرستى و دقت توصیف گردد، آن را باید محصول اجتماع مفسران معین با جایگاه معین دانست. دستآخر، در این مقاله بر تركیب اجتماعات تفسیرى و بر استقبال فعال از داعیههاى فرهنگى بیرونىها تاكید كردهام.
این مقاله ترجمهاى است از :
Marjury L. De Vault, "Divergent Readings: Social Interpretation of Novels ",in American Jurnalof Sociology, Vol. 98(2), 1992, 117-152.
پىنوشتها:
1. این مقاله در جریان همكارى با طرح "شیوههاى بازنمایى معرفت، درباره جامعه" نوشته شده است. طرح مذكور در "مركز پژوهش خطمشىها و امور شهرى" دانشگاه نورث وسترن و به حمایت "بنیاد توسعه سیستم" انجام گرفت. من بهخاطر ایجاد فرصت انجام این كار و همچنین كمك به پروراندن این تحلیل خود را مرهون هوارد بكر مىدانم. نقلقولهاى این مقاله از رمان دنیاى فقید بورژوایى اثر نادین گوردیمر بر مبناى نسخه زیر است:
. Nadine Gordimer , (1966): The Late Bourgeois World
2. مثالهایى از هر دو نظریه را مىتوان در آثار زیر یافت:
. Burns and Burns (1973), Routh and Wolf (1977)
3. براى مقدمه سادهاى بر نظریه ادبى معاصر، ر.ك. Selden (1985)
و گارفینكل (Garfinkle [1967]) زدهاند، مراجعه كنید.
5. مثالهاى دیگرى از این دست را مىتوان از مشاهدات روزمره بهدست آورد. مثلا دانشجویان در كلاسهاى جامعهشناسى به خواندن رمان مىپردازند; نظریهپردازان اجتماعى به شواهد داستانى طورى اشاره مىكنند كه گویى به رخدادهاى واقعى و شهروندان با خواندن رمانها به مشاركت در نهضتهاى اجتماعى ترغیب مىشوند.
6. این تمایز را باید تمایزى اكتشافى محسوب كرد و نه یك تمایز مطلق; در واقع برخى از نظریهپردازان مایلاند "جامعه را همچون متن" بررسى كنند تا از این طریق معانى فرهنگى مرتبط با هر موضوع را آشكار سازند.
7. گرسولد ([81-1080 . (Griswold [1987, pp جمعبندى فشردهاى از رهیافتهاى "نهادى" و "تفسیرى" در جامعهشناسى ادبیات ارائه داده است.
8. رهیافت اجتماعى - سازمانى، به پژوهش درباره "تولید فرهنگ" مربوط است. در این پژوهش موضوعات فرهنگى بهمنزله محصولات فعالیت دستهجمعى هنرمندان و تولیدكنندگان و توزیعكنندگان قلمداد مىشود (Peterson 1976, Coser 1978, Becker 1982) مطالعاتى كه براساس این سنت انجام گرفته بهندرت كانون توجه خود را معطوف به تفسیر كرده است. براى دیدن رهیافتهاى جامعهشناختى به تفسیر متون، ر.ك. Smith (1982, 1983), Chua (1979), McHoul ( 1982).
9. این رهیافت من كه گفتههاى افراد را موضوع تحلیل فرض مىكنم، تابع منطق اسكات و لیمان (Scott and Lyman [1968]) است كه عذر و بهانهها و توجیهها را بهمنزله "تعبیر" محسوب مىكنند.
10. هدف من این بود كه مقالههاى منتشرشدهاى را كه در ایالاتمتحده در دسترس بوده است، بهطور كامل بررسى كنم. من براى یافتن بررسیهایى كه درباره دنیاى فقید بورژوایى نوشته شده منابع زیر را جستجو كردم:. Book Review Digest, Book Review Index
از بیست و سه مقالهاى كه در این فهرستها یافتم، چهارده مقاله را تحلیل كردم. هشت مقالهاى كه از قلم افتادهاند، در نشریات تجارى چاپ شده بودند و بیش از یك یا دو پاراگراف نبودند. مقالههاى انتقادى درباره این رمان را در MLA Bibliography ، فهرست 1966-1984 یافتم. با اینكه سى و شش ارجاع به نادین گوردیمر یا آثار او در این فهرستبود، اما اكثر آنها به رمانهاى دیگر او مربوط مىشد. روىهمرفته توانستم پنج منبع بیابم كه بحثهاى نسبتا گستردهاى درباره دنیاى فقید بورژوایى داشتند. این منابع شامل سه كتاب و دو مقاله انتقادى مىشد.
11. بههرحال این قرارداد براى آن دسته از متخصصان ادبى كه بهتازگى متوجه متونى شدهاند كه پیش از این مورد غفلت قرار داشتند، یعنى متوجه متونى كه بیرون از ژانرهاى ادبى سنتى قرار داشتند،چندان كارآیى ندارد.
12. ولف (Wolf [1977]) درباره این نوع مسائل جامعهشناسى ادبیات برحسب ایده "حلقه هرمنوتیكى" گادامر، بحث مىكند.
13. این سخن و اظهاراتى كه در پى آن خواهد آمد، نشانگر قرائتى است كه من با نگاه به گذشته برساختهام، یعنى بر مبناى واكنشهاى نسبتا نامعینى كه در طى نخستین عمل قرائت داشتهام و آنها را بهیاد مىآورم. من درباره مساله دو قرائتخود - قرائت ابتدایى و قرائتبعدى - در پایان این مقاله بحثخواهم كرد.
14. خلاصهاى كه بررسىكنندگان از طرح داستان مىدهند، معمولا از ماكس و لیز و گراهام یاد مىكند و سپس بوبو را به نام "پسر او" معرفى مىكنند و جمله چنان است كه فرزند لیز را بهابهام به یكى از این دو مرد منتسب مىكند. این بىدقتى دستورزبانى به نظر من نشانه دیگرى از توجه بیش از اندازه بررسىكنندگان به ماكس و موقعیت اوست.
15. از آنجا كه نویسنده سه بررسى، مجهول هستند، راهى براى تعیین جنسیت آنها نیست.
16. فرآیندهایى كه اینجا دستاندركارند شبیه فرآیندهاى نگارش (Latour and Woolgar [1979]) یا "باز - بازنمایى" ( Gerson and Star, 1984) است كه تشكیلدهنده شالوده متنى آثار علمى است.
17. تفاوتهاى موجود میان قرائتهاى حرفهاى و آماتور را بهدشوارى مىتوان جمعبندى كرد. در هر دو دوره تاریخى، مسلما قرائتهاى آماتور بهدشوارى بیشتر قابل مطالعه هستند تا شرح و تفسیرهاى منتشرشدهاى كه از سوى بررسىكنندگان و منتقدان نوشته مىشود و در اینجا من فقط تعبیر غیرحرفهاى شخص خودم را در این تحلیل گنجاندهام. یكى از الزامات آتى براى بسط مطالعهاى از این نوع، این خواهد بود كه روشهایى براى وارسى فعالیتهاى قرائت عادى یافته شود. ر.ك. (Holland, 1975) براى رهیافت پژوهش آزمایشى و (Radway, 1984) براى رهیافت مطالعه قرائت در محیطهاى طبیعیتر.
18. همانطور كه در بالا دیدیم، تطابق كاملى میان زن بودن و قرائت از دید یك زن وجود ندارد. یعنى این امكان هست كه مردان نیز بتوانند از دید یك زن قرائت كنند، كه به نظر من عملى است و ضرورتا چیز ناخوشایندى نیست، اما شاید بسیار دشوار و نامحمتل باشد، زیرا هم تجربههاى زنان در فرهنگ وسیعتر "مسكوت" مىمانند (Ardener, 1975) و هم ساختارى از انگیزهها و پاداشها، نقل داستانهاى "مذكر" را تشویق مىكند.
19. این ملاحظه، بهخصوص در بستر این تحلیل، پدیده رمان فمینیستى و همچنین راههایى را كه در دو دهه گذشته زنان از طریق آنها رمانها را همچون بخشى از فرآیند رشد آگاهى فمینیستى بهكار گرفتهاند، بهخاطر مىآورد. بهنظر مىرسد چنین قرائتى شبیه قرائت موردبحثبرانشتاین (Brownstein, 1982) است كه بهعقیده وى زنان و دختران، رمانهایى را كه قهرمان آن یك زن است طورى مىخوانند كه گویى داستانها هم انعكاسى از زندگى آنها و هم الگویى براى زندگى آنهاست.
�. Boarding School : مدرسهاى كه بچهها را از صبح تا شامگاه نگه مىدارد و غذاى روزانه آنها را نیز بر عهده مىگیرد.
ضمیمه
Commentary on The Late Bourgeois World
Reviews at the Time of Publication
1. Anderson, Patrick. 1966 : "Day on the Rand." Spectator, July 1, p.20.
2. Beichman, Arnold. 1966 : Responsibility Can Have No End." Christian ScienceMonitor, June 30, p . 13.
3. Elson, Brigid. 1966 : Review. Commonweal, November 4, pp. 149-50.
4. Fuller, Hoyt W. 1966 : Review. Negro Digest , December, pp. 51-52.
5. Hamilton, Ian. 1966 : "Sunsets." New Statesman, July 1, p. 22.
6. McCabe, Bernard. 1966 : "A Code for the Pale." Saturday Review, August 20,p .32.
7. Mitshell, Adrian. 1966 : "Climate of Fear." New York Times Book Review,September 11, p. 54.
8. " No 1s of Today: Masquerading in Many Forms.: 1966 : National Observer,August 8, p. 21.
9. Review. 1966 : Newsweek, July 4, p. 90.
10. Sharpnel, Norman. 1966 : "Dead and Dying Worlds." Manchester GuardianWeekly, June 30, p. 11.
11. Shuttleworth, Martin. 1966 : " New Novels ." Punch, July 6, p. 32.
12."On the Brink." 1966 : Times Literary Supplement, July 7, p. 589.
13. Toynbee, Philip. 1966 : "Disillusioned Heroine." New Republic , September 10,pp. 24-25.
14. Weeks, Edward. 1966 : Review. Atlantic Monthly, August, p. 116. Later Crivical Works
15. Gerver, Elisabeth. 1978 : "Women Revolutionaries in the Novels of NadineGordimer and Doris Lessing." World Literature Written in English 17:38-50.
16. Haugh, Robert F. 1974 : Nadine Gordimer. New York: Twayne.
17. JanMohammed, Abdul R. 1983 : Manichean Aesthetics: The Politics ofLiterature in Colonial Africa. Amherst: University of Massachusetts Press.
18. Parker, Kenneth. 1978 : " Nadine Gordimer and the Pitfalls of Liberalism."pp . 114-30 in The South African Novel in English, edited by K. Parker. London:McMillan
19. Wade , Michael. 1978 : Nadine Gordimer. London: Evans Brothers.
مارجرى ال. دى والت
برگردان: حسن چاوشیان
برگرفته از ارغنون - شماره ۹ و