ماجرای دریفوس و روشنفکری مدرن

این مقاله به باز خوانی و مطالعۀ یکی از تاثیر گذارترین رویدادهای قرن بیستم می پردازد. رویدادی که نقطۀ آغاز بسیاری از مجادلات قرن حاضر بوده است و تاثیری انکار ناشدنی بر مباحثات فکری و قلمی این قرن نهاد؛ پروندۀ دریفوس. ماجرای دریفوس زادگاه یکی از شگرفترین مفاهیم فکری قرن حاضر و شکل دهندۀ طبقه ای از افراد بود که ما امروزه آنان را بنام روشنفکر می شناسیم. واقعه دوازدهم ماه جولای هزار و نهصد و  شش همچنان یکی از حوادث مهم گذشته اروپا باشد. در این روز دادگاه عالی فرانسه با صدور حکم نهائی مردود بودن تمام اتهامات آلفرد دریفوس را اعلان کرده و پرده از ماجرای دریفوس برداشت. آلفرد دریفوس افسر ارتش و یهودی بود. او به اتهام خیانت دادگاهی شده و از کار در ارتش محروم شده بود و ...

ادامه نوشته

انتقام زن

زنگ در را به صدا در آوردند. نادژدا پترونا، مالك آپارتمانی كه محل وقوع داستان ماست، شتابان از روی كاناپه بلند شد و دوان دوان به طرف در رفت. با خود می‌گفت: «لابد شوهرم است …» اما وقتی در را باز كرد، با مردی ناآشنا روبرو شد. مردی بلند قامت و خوش قیافه، با پالتو پوست نفیس و عینك دسته طلایی در برابرش ایستاده بود؛ گره بر ابرو و چین بر پیشانی داشت؛ چشمهای خواب آلودش با نوعی بیحالی و بی اعتنایی، به دنیای خاكی ما می‌نگریستند. نادژدا پرسید:

ــ فرمایش دارید ؟

ــ من پزشك هستم خانم محترم. از طرف خانواده ای به اسم … به اسم چلوبیتیف به اینجا دعوت شده ام و ...

ادامه نوشته

قبا

وقتی من از واحه به مدرسۀ شهر منتقل شدم، از همان ساعات اول اشکهایم موشها را سیراب می‌کردند. آنچنان آبغوره می‌ریختم که صدای برخورد آن را با نیمکت تقریبا می‌شد شنید.
آقای معلم از من پرسید:

ترا چه می‌شود بچه کوچولو؟

به تلخی گریه کنان جواب دادم:

- به یاد والدینم افتاده ام.
 

از این جواب من بچه‌های کلاس آنچنان قهقهه زدند که آوای آن را انگار که امروز هم می‌شنوم. از شرم دیگر جرأت نمی‌کردم دهنم را باز کنم و ...

ادامه نوشته

مرد دزد چهره!

پیرمرد به تلخی گفت: "بله من یک دزدم. اما فقط یک بار در زندگی‌ام دزدی کردم. و آن عجیب ترین سرقتی بود که تا به حال روی داده. ماجرا مربوط می‌شود به یک کیف جیبی پر از پول..." ت‍‍اکید کردم: "به نظرم چیز خیلی عجیبی نیست." اجازه بدهید تعریف کنم: "زمانی که ان را توی جیبم گذاشتم نه به پولی که قبل از سرقت در جیب داشتم اضافه شد و نه چیزی از پول کسی که جیبش را زده بودم کم شد."در جواب گفتم:"این که گفتید خیلی عجیب است! چطور ممکن است کسی کیف پر از پولی را بدزدد و به جیب بزند ولی چیزی به پولی که از قبل در جیبش داشت اضافه نشود؟"پیرمرد بی اختیار تکرار کرد: "حتی یک سنت" و به نقطه ای مبهم چشم دوخت و ...

ادامه نوشته

محبوب ترین کتاب داستانی وبلاگ نویسان ایران

قرار است نه فقط زنده و سبز بمانیم که سبزبودن را زندگی کنیم. در این روزهای سخت‌گذر، وبلاگ‌نویسان فارسی‌زبان را به مشارکت در انتخاب «محبوب‌ترین کتاب داستانی سال» فرامی‌خوانیم. این یک مسابقه‌ی ادبی نیست، گونه‌ای همگرایی و گفت‌وگو ست در فضای وب، برای دمیدن روحی تازه در بخشی از این فضا، نزدیک‌تر شدن دل‌ها به هم و نیز عرصه‌ای برای شناسایی و معرفی آثاری از نویسندگان مستقل ایران که «محبوب‌تر» و به هر دلیل «خوش‌اقبال‌تر» بوده‌اند. مشارکت در این برنامه که نخستین بار است در وبلاگستان فارسی برگزار می‌شود، آیینی بسیار ساده دارد. این آیین را بادقت بخوانید و قدمی پیش بگذارید تا همه در یک ردیف، یک گام جلوتر از آن‌هایی باشیم که توقف‌مان را می‌خواهند و ...

ادامه نوشته

یکی از همین روزها

دوشنبه با هوای گرم آغاز شد و خبری هم از باران نبود. آرلیو اسکاور که دندانپزشک تجربی بود ، صبح زود سر ساعت شش مطبش را باز کرد. چند دندان مصنوعی را که هنوز در قالب پلاستیکی بودند از کابینت شیشه‌ای برداشت و یک مشت ابزار را به ترتیب اندازه چنان روی میز چید که انگار به نمایش گذاشته است. پیراهن راه راه بدون یقه‌ای را که دکمه فلزی طلایی رنگی در بالا داشت پوشید و بند شلوارش را بست. شق‌ورق و استخوانی بود و نگاهش هیچ تناسبی با شرایط محیط کارش نداشت و به نگاه مرده‌ها می‌مانست. وقتی همه چیز را مرتب روی میز چید، مته را به سمت صندلی دندانپزشکی کشید و ...

ادامه نوشته

انتلکتوئل کجا، روشنفکر کجا؟!

اگر می خواهید من خیال کنم که شما دوست من هستید، لطفاً هیچوقت صفت «روشنفکر» و «انتلکتوئل» به من نچسبانید، چون من تازگیها خیلی بیشتر از گذشته نسبت به این دو تا کلمه حسّاسیت پیدا کرده ام. جوان که بودم، خیال می کردم معنی این کلمه ها را می دانم، امّا خیلی طول کشید تا فهمیدم که آدم می تواند «انتلکتوئل» باشد، امّا «روشنفکر» نباشد، در صورتی که در مدرسه و دانشگاه، و در کتاب و روزنامه و رادیو به ما این طور فهمانده بودند که «انتلکتوئل» یعنی «روشنفکر». لابد خیلیها این را می دانستند که کلمۀ «روشنفکر» اوّل به صورت «منوّر الفکر» در جاهایی مثل ترکیه و ایران و مصر باب شد و ...

ادامه نوشته

وطن! وطن! تو سبز جاودان بمان ...

وطن٬ وطن!
نظر فکن به من که من
به هر کجا٬ غریب‌وار٬
که زیر آسمان دیگری غنوده‌ام،
همیشه با تو بوده‌ام
همیشه با تو بوده‌ام
اگر که حال پرسی‌ام
تو نیک می‌شناسی‌ام.
من از درون قصّه‌ها و غصّه‌ها بر آمدم ...
ادامه نوشته