آی دزد، دزد زندگی‌ات کدام است؟

داستانی از ژان ماری لوکلزیو: به من بگو، از کجا شروع شد؟ نمی‌دونم، دیگه نمی‌دونم، خیلی وقت گذشته، حالا دیگه خاطره‌ای از اون زمون‌ها ندارم. من تو پرتقال به دنیا اومدم، تو اریسیرا، اون وقت‌ها یه روستای کوچیک ماهیگیر‌ها بود، نزدیک لیسبون، سفیِد سفید، لب دریا. بعد پدرم به دلایل سیاسی مجبور شد اون‌جا رو ترک کنه و با مادر و عمه‌ام تو فرانسه ساکن شدیم. و من دیگه هیچ‌وقت پدربزرگمو ندیدم. ولی اونو خوب به یاد می‌آرم، ماهیگیر بود. برام قصه می‌گفت، ولی حالا من تقریباً دیگه پرتقالی حرف نمی‌زنم. مثل یه شاگردبنا با پدرم کار می‌کردم. بعد اون مُرد و مادرم مجبور شد کار کنه؛ من وارد یه شرکت شدم، کار مرمت خونه‌های قدیمی، اوضاع خوب بود. اون وقت‌ها، من مثل همه بودم، یه کار داشتم، ازدواج کرده بودم، چندتا دوست داشتم، تو فکر فردا نبودم، به مریضی فکر نمی‌کردم، همین‌طور به حوادث. زیاد کار می‌کردم و پول کم بود، فقط می‌دونستم که خوش‌شانسم. بعد کارهای الکتریکی یاد گرفتم، مدارهای الکتریکی رو تعمیر می‌کردم، لوازم‌خونگی و روشنایی نصب می‌کردم، سیم‌کشی می‌کردم. از این کار خیلی خوشم می‌اومد، کار خوبی بود و ...

ادامه نوشته

نظم

داستانی از چارلی چاپلین با ترجمه احمد شاملو: هنگامی که افسر جوان در راس جوخۀ اعدام قرار می‌گرفت، تنها سپیده‌دم بود- سپیده‌دم پیام‌آور مرگ- که در سکوت حیاط کوچک این زندان اسپانیایی جنبشی داشت. تشریفات مقدماتی انجام شده بود. افراد مقامات رسمی نیز دستۀ کوچکی تشکیل داده بودند که برای حضور در مراسم اعدام ایستاده بود. انقلابیون از ابتدا تا انتها این امیدواری را که ستاد کل در مورد حکم اعدام تخفیفی قایل شود از دست نداده بودند... محکوم که از انقلابیون نبود و با افکار آنان مخالفت می‌کرد لیکن از مردان ملی اسپانیا به شمار می‌رفت، از چهره‌های درخشان ادبیات آن کشور بود. هزل‌نویسی استاد بود و در نظر هم‌میهنان خود مقامی والا داشت. افسر فرماندۀ جوخۀ اعدام شخصاً او را می‌شناخت: پیش از آنکه جنگ داخلی درگیر شود آن دو با یکدیگر دوستی داشتند. دورۀ دانشکده را در مادرید به اتفاق طی کرده بودند. برای واژگون کردن کلیسا دوشادوش یکدیگر مبارزه کرده بودند. چه بسا که جام به جام یکدیگر زده بودند. چه شب‌ها که به اتفاق یکدیگر، در می‌خانه‌ها و ...

ادامه نوشته

لکان و تفاوت جـنسی

مقاله ای از شان هومر: موضوع تفاوت جنـسی به احتمال زیاد یکی از پیچیده ترین و موردبحث ترین حوزه های روانکاوی لکانی است . تفکر لکان درباب تفاوت جنـسی میتواند به دو مرحله تقسیم شود . اولی تفاوت جنسی را در ارتباط با ذکر تعریف میکند : مردانگی از حیث داشتن فالوس تعریف میشود ، درحالی که زنانگی از حیث بودن فالوس . آنچه که در ارتباط با این موضع اهمیت دارد این است که ذکر یک خدعه است ؛ مردان نمیتوانند ذکر را داشته باشند به همان نسبت که زنان نمیتوانند ذکر باشند . در مرحله دوم کار لکان ، او بیشتر بر مردانگی و زنانگی بعنوان ساختارهائی که هم بر روی مردان و هم زنان گشوده هستند ، متمرکز میشود . بدین معنا او از “ذکرمحوری” نظریه اولیه اش دور میشود و بطور آشکار تلاش میکند تا آرزومندی زنانه را توضیح دهد . این چنین ، در لکان متاخر ، زنانگی و مردانگی در ارتباط با نوع ژوئیسانسی که فرد قادر به تحصیل آن است تعریف میشوند . مردانگی بوسیله ژوئیسانس فالیک که همیشه شکست میخورد تعریف میشود و ... 

ادامه نوشته

گرگ

داستانی از هوشنگ گلشیری: ظهر پنجشنبه خبر شدیم که دکتر برگشته است و حالا هم مریض است. چیزیش نبود دربان بهداری گفته بود که از دیشب تا حالا یک کله خوابیده  است، هر وقت هم که بیدار می‌شود فقط هق‌هق گریه می‌کند. معمولاً بعد از ظهر‌های چهار شنبه یا پنج شنبه راه می‌افتاد و می‌رفت شهر، با زنش. این دفعه هم با زنش رفته بود. اما راننده باری که دکتر را آورده بود گفته: «فقط دکتر توی ماشین بود.» گویا از سرما بی‌حس بوده. دکتر را دم قهوه خانه گذاشته و رفته بود. ماشین دکتر را وسط‌های تنگ پیدا کرده بودند. اول فکر کرده بودند باید به ماشینی، چیزی، ببندند و بیاورندش ده. برای همین با جیپ بهداری رفته بودند. اما تا راننده نشسته پشتش و چند تا هم هلش داده‌اند راه افتاده. راننده گفته: «از سرمای دیشب است وگرنه ماشین که چیزیش نیست» حتی برف پاک کن هاش هم عیبی نداشته تا وقتی هم که دکتر نگفته بود: «اختر، پس اختر کو؟ هیچ کس به صرافت زن نیفتاده بود.» و ...

ادامه نوشته

چتر و گربه و دیوار باریك

داستانی از رضا قاسمی: هرگز نخواسته بودم نویسنده باشم. همه چیز با یك ساعت مچی"وست اند واچ" شروع شد. تقصیر هم تقصیر گاو بود. كلاس چهارم بودم یا پنجم دبستان. از مدرسه كه آمده بودم كز كرده بودم گوشه‌ی اتاق و یكی دو ساعتی می‌شد دفترم را باز كرده بودم و، به جای نوشتن، ته مدادم را می‌جویدم. پدر كه با جدیت و علاقه‌ی زیادی وضع درسی مرا زیر نظر داشت، گمانم حالت غیرعادی مرا دیده بود كه گفت: "چرا مثل خر توی گل گیر كرده‌ای؟" من نمی‌دانستم خر چطور توی گل گیر می‌كند. اما خودم یكی دو بار توی گل گیر كرده بودم. احساس كردم پدر چه خوب وضع مرا درك كرده. با خوشحالی دفتر را برداشتم و رفتم كنار او. آن روز درس تازه‌ای داشتیم كه تا آن هنگام حتا نامش هم به گوشم نخورده بود. مشق را می‌فهمیدم چیست، چیزی را باید عینا رونویس می‌كردیم. نه یك بار، نه دو بار، گاهی بیست سی بار. حساب را هم می‌فهمیدم چیست، چیزی را باید در چیزی ضرب می‌كردیم یا از چیزی كم می‌كردیم یا به چیزی اضافه می‌كردیم. و مگر در زندگی روزمره كار دیگری غیر از این می‌كردیم؟ اما نوشتن "انشاء" چیز تازه‌ای بود و ...

ادامه نوشته

پایان حکم

مقاله ای از ژیل دلوز درباره ی آنتونن آرتو: از تراژدی یونان تا فلسفه ی مدرن یک مجموعه دکترین حکم بسط و توسعه یافته است. آنچه تراژیک است بیشتر بسته به حکم است تا کنش و آنچه تراژدی یونان در ابتدا بنیان اش را نهاد یک محکمه بود. کانت ابداع کننده  ی نقدی حقیقی بر قوه ی حکم  نبود، بر عکس، آنچه کتابی به این  اسم بنایش را گذارد محکمه ای بود شخصی و خیالی. این اسپینوزا بود که با جدا شدن از سنت یهودی-مسیحی نقد حکم را شروع کرد و چهار شاگرد بزرگ داشت تا این نقد را دوباره از سر بگیرند و به پیش برانند: نیچه، دی. اچ. لارنس، کافکا، آرتو. این چهار تن هر یک به نوعی شخصی و منحصر بفرد از حکم رنج برده و آن لحظه ی بی انتهایی را تجربه کرده بودند که در آن اتهام با بررسی و رای یکی می شود. نیچه همانند انسانی محکوم از اتاقی به اتاق دیگر رفت که برعلیه اش مقاومتی باشکوه به راه انداخت. لارنس تحت اتهامات بی اخلاقی و پـورنـوگرافی زندگی کرد که علیه بی اهمیت ترین نقاشی های آبرنگش برخاسته بودند و ...

ادامه نوشته