داستان هایی از موزیل

این داستان در جنگ ِ جهانی اتفاق افتاده است. در واقع، این اصلاً داستان نیست و تنها یک نکته و صرفاً در حد ِ یک نوک ِ کوچک است. در آلپه فُدرا وِلدای لادینی، جایی که بیش از هزار متر بالاتر از منطقه‌ی مسکونی و باز هم بسیار دورتر از آن است، کسی در هنگام ِ صلح یک نیمکت گذاشته بود. این نیمکت در طول ِ جنگ و در یک گودال ِ وسیع و روشن سالم مانده بود. گلوله‌ها به‌آرامی همچون کشتی‌ها و گَله‌های ماهی، از بالای سَرَش می‌گذشتند و در دوردست‌‌ها فرود‌می‌آمدند؛ جایی که هیچ‌کس و هیچ‌چیز وجود نداشت. در آن‌جا چندین ماه بود که گلوله‌ها با پشتکاری آهنین سرگرم ِ ویران‌ساختن ِ دامنه‌ای بی‌گناه بودند. کسی هم دلیل ِ آن‌را نمی‌دانست؛ آیا این یک اشتباه در هنر ِ جنگ بود؟ یا خواسته‌ی خدایان ِ جنگ؟ این نیمکت کاربُرد ِ همیشگی ِ خود را به‌خاطر ِ جنگ از دست داده بود؛ و خورشید نور ِ خود را در سراسر ِ روز از بلندای بی‌انتها برای همنشینی با نیمکت، به‌سوی‌‌اش می‌فرستاد و ...

ادامه نوشته

ادبیات آمریکای لاتین

اکتاویو پاز برندة جایزة نوبل در 74 سالگی یکی از بزرگ‌ترین چهره‌های آمریکای لاتین است. نخست به خاطر اهمیت شعر و تنوع آثارش، که از قصه تا مقاله را در بر می‌گیرد. سپس به خاطر نقشی که در چارچوب نشریة Vuelta در راستای آگاهی نقادانه به عهده دارد.   سال‌های درازی است که وی در عرصة ادبیات امریکای لاتین جایگاهی به کلی منحصر به فرد دارد. او تاکنون در هر نوبت، شاعر، مقاله‌نویس، قصه‌نویس و در فرصت‌هایی اهل بحث و جدل یا پولمیست بوده است. رمان تقریباَ تنها نوع ادبی است که وی در نوشته‌هایش به آن رو نیاورده است. مجموعة آثار او متنوع، گوناگون، سرشار و در کلیت خود دست‌نیافتنی است  و ...

ادامه نوشته

ببین به كى شلیك مى‏كنى!

مردم شهر غربى (وستشتات) همگى در این مسأله اتفاق نظر داشتند كه او اصلاً به آنها نمى‏خورد. پابرهنه به آنجا آمده بود با كوله‏اى روى پشتش و یك گیتار. همین‏طورى آمده بود به خانه كنسول كه حالا خالى بود و او كلید آن را هم داشت.
«از كجا آورده بود؟»
 «كلید خانه كنسول؟»
«ولى، او نخواهد...»
 همه‏اش گیتار مى‏نواخت و به بچه‏هایى كه دورش را گرفته بودند، لبخند مى‏زد. اما بچه‏ها جواب لبخندش را نمى‏دادند، جوان بود و ریش سیاهى هم داشت و ...

ادامه نوشته

چند داستان مینیمالیستی

فقرا گاهی به دلیل ِ طلاق‌هایشان می‌افتند به‌ زندان، زیرا نفقه‌‌‌هایی را که می‌بایست پرداخت کنند – به‌درستی و منصفانه – هنگفت است، و متناسب با درآمدِ آن‌ها نیست. در حالی که نفقه‌های ثروتمندان این‌طور نیست، و آن‌ها نه تنها توانایی ِ پرداختِ نفقه‌هایشان را دارند، بلکه از عهده‌ی چیزهای دیگری نیز برمی‌آیند – همسر ِ دوم، اتومبیل دوم، خانه‌ی دوم. بعد هم می‌توان پروازکردن را یاد گرفت و یک هوایپما خرید. بعد هم می‌توان با آن پرواز کرد. سپس لازم است هواپیما مسافرینی داشته باشد. آن‌ها خوشحالند که می‌توانند یک‌بار پرواز کنند و ...

ادامه نوشته

نتوانستم همه کابوس  هایم را بنویسم

گفت و گو با غلامحسین ساعدی : عده‌ای تأكيد دارند كه ما در گذشته قصه يا نوعي قصه داشته‌ایم و اشاره می‌كنند به آثاري مثل «داراب نامه» و آثاري كه در متون عارفانه‌ي ما وجود دارد.  اما به نظر من قصه‌نویسی ما بيشتر تحت تأثیر فرهنگ غربي بوده است. ‌این تأثیر در هدايت در بعضي از آثار چوبك، در گلستان ديده می‌شود.  پس يك عامل عمده در پيدايش‌ این شكل و فرم در‌ایران آشنايي با ادبيات غربي بوده است اما بر اثر عوامل گوناگون ‌این فرم يك شكل‌ ایراني پيدا كرده است. يعني درست است كه آدم‌ها به ناچار‌ایراني هستند و فضا هم ‌ایراني است اما گاهي الگو، گرته‌برداري از قصه‌نویسی غرب نيست. اگر از زاويه ديگري نگاه كنيم و ...

ادامه نوشته

کرگدن ها(2)

- به شرطی که زندگی ما  را تباه نکنند. آیا متوجه تفاوت طرز تفکر هستید؟

- خیال می‌کنید طرز تفکر ما بهتر است؟

- نه، اما ما اخلاقی خاص خودمان داریم که به نظرم با اخلاق این حیوانات ناسازگار باشد. ما فلسفه و نظام ارزش‌های والایی داریم...

- انسانیت قدیمی شده است! شما آدم امل احساساتی مضحکی هستید و مزخرف می‌گویید.

- ژان عزیزم، شنیدن چنین حرف‌هایی از شما بعید است. مگر عقل از سرتان پریده است؟

گویا واقعاَ هم عقل از سرش پریده بود و ...

ادامه نوشته

کرگدن ها(1)

من و دوستم ژان در ایوان کافه‌ای نشسته بودیم و آرام از هر دری سخن می‌گفتیم که ناگهان در پیاده‌رو مقابل، عظیم و جسیم و نفس‌زنان، کرگدنی را دیدیم که کوس بسته بود و می‌تاخت و تنه‌اش به بساط فروشندگان می‌سایید. رهگذران به سرعت خود را از مسیر او کنار می‌کشیدند تا راه برایش باز کنند. کدبانویی از وحشت نعره کشید و سبد از دستش افتاد و شراب بطری شکسته‌ای روی سنگفرش پخش شد. چند تن از رهگذران، از جمله پیرمردی، خود را به داخل دکان‌ها پرت کردند. این همه به سرعت برق گذشت. رهگذران از پناه‌گاه‌ها بیرون آمدند ، گروه‌هایی تشکیل دادند، به دنبال کرگدن که دیگر دور شده بود نگریستند ، دربارة ماجرا بحث کردند، سپس متفرق شدند و ...

ادامه نوشته

زن از ديد داستان نويسان معاصر

در آثار صادق چوبك و غلامحسين ساعدی زن موجودی است درست نقطهٌ مقابل آن كه در داستان های سه نويسندهٌ قبلی آمده است. زن های اين دو نفر معمولاً آدم هایی هستند ژنده پوش غرق در كثافت و مشغول به كارهای پست. اگر گه گاه زنی از قماشی ديگر در قصه های آن ها آفتابی شود يا آنقدر عبورش در مسير داستان زود گذر است كه رد پایی از خود نمی گذارد، يا آنقدر كم رنگ طراحی شده است كه بر ذهن خواننده اثری ندارد. زن در اسب چوبی اثر چوبك و زنان در آرامش در حضور ديگران نوشتهٌ ساعدی از اين مقوله اند و ...

ادامه نوشته

شاملو، شاعر بزرگ آزادی

فيلم‌ احمد شاملو حاصل‌ تلاشى‌ است‌ که‌ بهمن‌ مقصودلو همراه‌ با عده‌اى‌ از نويسندگان‌، کارگردانان‌ و هنرمندان‌ کشورمان‌ جهت‌ زنده‌ نگه‌ داشتن‌ ياد شاعر ملى‌ ايران‌ تهيه‌ کرده‌ است‌. آن‌چه‌ که‌ در زير مى‌خوانيد متن‌ نهايى‌ فيلم‌ است‌. فيلم‌ با اظهارنظرهاى‌ هنرمندان‌ نويسندگان‌ و شعراى‌ کشورمان‌ همراه‌ است‌. در صحنه‌هايى‌ نيز محمود دولت‌آبادى ‌ و ناصر تقوايى ‌ به‌ طرح‌ پرسش‌ از شاعر ملى‌ ايران‌ مى‌ پردازند که‌ پاسخ‌ شاعر را در پى‌ دارد. اشعار شاملو همراه‌ با موزيک‌ در فاصله‌ بين‌ اين‌ گفت‌ و گوها و اظهار نظرِ نويسندگان‌ و هنرمندان‌ مى‌آيد. ضمناً تکه‌هايى‌ از متن‌ فيلم‌ در اين‌ نوشته‌ حذف‌ شده‌ است‌ و ...

ادامه نوشته

معامله

زنان در دست باد، آهسته و سنگین به روی کوچه‌های سیاه و تاریک فرو می‌ریخت. یکی از آن شب‌ها بود که هیچ چیز محدود و منفرد به چشم نمی‌خورد، از آن شب‌ها که آدمیزاده در عناصر طبیعت محو می‌شود و اندیشه‌های مبهم و نامتناهی در سرش چرخ می‌زند. با این همه،‌ در گوشه و کنار شهر،‌پ نجره‌هایی روشن بود، از جمله پنجره اتاق زیر شیروانی «خوان»، طلبه علوم دینی، پشت شیشه، میزی دیده می‌شد و روی میز، چراغی  و نزدیک چراغ، کتابی و مقابل کتاب، طلبه خوان، اهل «پونته ودرا» نشسته بود. خوان کتاب می‌خواند، کتابی از آثار خاخام مغربی، و لاجرم زود دست از خواندن کشید و ...

ادامه نوشته

گربه سیاه

داستانی را كه می‌خواهم به روی كاغذ بیاورم هم بس حیرت‌انگیز است و هم بسیار متداول.انتظار باور آن را ندارم.انتظار باوری كه حتی حواس خود من نیز حاضر به گواهی آن نباشد، تنها یك دیوانگی‌ست، و من دیوانه نیستم.بی‌گمان خواب هم نمی‌بینم.من فردا خواهم مرد و امروز می‌خواهم روح خود را آرامش بخشم.می‌خواهم وقایع را بدون تفسیر و چكیده بازگو كنم.وقایعی كه با گذشت هر لحظه‌اش به خود لرزیدم، عذاب دیدم و گامی‌به سوی نابودی برداشتم.با این همه كوشش نخواهم كرد همه چیز را بی‌پرده بیان كنم.وقایعی كه جز نفرت و بیزاری برنمی‌انگیزد.البته ممكن است به نظر پاره‌ای بیش از آن‌كه وحشت‌آور باشد، شگرف بنماید.شاید هم بعدها ذهنیتی پیدا شود و توهمات مرا پیش پا افتاده ارزیابی كند.ذهنیتی آرام‌تر، منطقی‌تر و بسیار ملایم‌تر از ذهنیت من و ...

ادامه نوشته