اینجا آفتاب می میرد!
نگاهی به نمایشنامه " میم، واو، شین، موش " نوشته بهمن فرسی : اوايل سال های چهل كه نمايشنامه هايی از « بكت » و« يونسكو» ترجمه شد و به روی صحنه رفت ، نمايشنامه نويسانی همچون بهمن فرسی ، وام گيری هايی را چه از لحاظ نوع نگاه به نمايشنامه نويسی و چه از لحاظ موضوع و بكر بودن و نو بودن و خارج بودن از قواعد سنتی و كلاسيك ، انجام دادند. گرچه بهمن فرسی شخصاً طی مصاحبه يی متذكر شده بود كه : « تئاتر پوچ ، مفهومی است درخور زمان و مكان خودش ، به زمان و مكان ما دقيقاً نمی خورد » و داشتن تئاتر ابسورد را در ايران بعيد و محال می دانسته ، اما در ادامه ی همین مصاحبه آن را تعريف و حيطه های آن را مشخص و حتی از آن دفاع هم می كند. در نقطه ی مقابل، كسانی چون « اکبر رادی » به نقد و تحليل ايشان می پردازد : « در ايران ، فرسی ، و بعد يكی دو تن ديگر چند گامی در اين قلمرو برداشته اند و به عبارتی ، تا حدودی به ادب و رفتار پوچی نزديك شده اند. اما صرف نظر از همه ی كم و كاست ها ، به دليل مناسب نبودن زمنيه ، فعلاً سر در لاك كرده اند ». و هم چنين متذكر می شود كه اين نوع نمايش « عجالتا يك تفنن است . گرچه رادی نيز دلايل خود را آماده نبودن بسترهای آن در ايران ذكر مي كند ، اما نمی توان صحبتی از نبود و نداشتن حضورش کرد و يا حتی در مورد نقاط ضعف و قدرت این سبک خاص نمايشی نظری نداد. آنها به مسايلی چون زوال ، زمان و بازی های زمانی، زبان و تغییر در کاربرد و استفاده از آن، تكرار، ماشينيزم، بزرگنمايی اشياء و جان دادن به آنها به عنوان يك كاراكتر ، تشخص بخشیدن به سکوت به عنوان یک عنصر قابل تأمل و کارآمد نمایشی، تنهايی و ... كه مشخصه ی تئاتر مدرن (خصوصاً ابسورد ) می باشد، پرداختند و...
به دلیل فیلترینگ وسیع این روزها، این وبلاگ تا اطلاع ثانوی بدون عکس و تنها با متن می آید ...