انگشت

مرد فقيري در راه با يك دوست قديمي برخورد كرد. او از قدرت ما فوق طبيعي اي برخوردار بودكه به او اجازه جادوگري داده بود.

مرد فقير از سختي هاي زندگي  شكايت كرد. به همين دليل دوستش انگشتش را به يك تكيه آجر زد و فوري تبديل به طلا شد و به او داد.

اما مرد فقير با زهم تاسف مي خورد كه اين خيلي كم است، بنابراين دوستش يك مجسمه شير چوبي را تبديل به طلا كرد و به آن تكه قبلي افزود.

مرد دوباره اصرار داشت كه اين دو هديه خيلي ناچيز هستند.

دوست با تعجب از او پرسيد؟ دیگر، چه مي خواهي ؟

مرد گفت : انگشت تو را !!!!!

 

ادامه نوشته

روزگار تلخي ‌ست ...

احمد شاملومن ‏درست‏ بيست‏ و پنج ‏سال ‏است‏ كه ‏به‏ بدترين ‏شكلى‏ مريضم. گرفتارى‏ام ‏آرتروز وحشت‏ناكى ‏است كه ‏با تنگى مهره‏هاى فوقانى‏ گردن دست‏ به ‏هم ‏داده داستان با هم ‏ساختن عسل و خربزه ‏را در مورد من تجديد كرده ‏است. تاكنون سه‏ بار جراحى ‏شده‏ام، البته ‏در حال ‏حاضر خطر حادى تهديدم ‏نمى‏كند اما موضوع ‏اين ‏است‏ كه ‏مطلقا تحركى ‏ندارم و هر چه ‏بى‏تحركى بيش‏تر ادامه ‏پيدا كند وضع وخيم‏ترى خواهم ‏داشت. ضمنا آدمى ‏به ‏سن ‏و سال ‏من ناچار بايد به ‏اين ‏هم ‏فكر كند كه ‏ديگر فرصت‏ چندانى ‏در پيش ندارد. اين ‏است‏ كه ‏من ‏در همين ‏شرايط ناجور هم ناگزير به‏طور متوسط روزى ده‏ ساعت ‏كار مى‏كنم كه ‏خسته‏گى‏اش ‏به ‏آن‏ عدم ‏تحرك ‏اضافه ‏مى‏شود... خب، اين ‏ميان ‏مسائل و موضوعات‏ ديگرى ‏هم هست كه ‏صورت ‏قوزبالاى‏قوز پيداكرده. عمل‏كردهاى بچه‏گانه‏ئى كه‏ هر قدر هم ‏آدم سعى‏ كند به ‏روى ‏خودش نياورد باز نمى‏تواند در وضع‏ عصبى‏اش ‏بى‏تأثير بماند و ...

ادامه نوشته

سگ سياه دروغ

« ژان لبادي» در مرغ‌داني ايستاده بود و مرغ‌هايش را مي‌شمرد. و با خود مي‌گفت:« آگر آبله‌مرغان جوجه‌هاي مرا تلف نکند، به جان خودم قسم که همسايه عزيز « آندره درويارد» آنها را کش خواهد رفت.» 

ژان لبادي تصميم گرفت وقتي همسايه‌اش به سراغ مرغ هایش مي‌رود مچ او را ضمن دزدي بگيرد. پس سه شب تمام، تفنگ شکاري در بغل در مرغداني خوابيد. اما اين سه شب آب از آب تکان نخورد. مثل اينکه حس ششم آندره او را از خطر آگاه کرده بود. ژان لبادي از خوابيدن کنار مرغ‌ها خسته شد و به خانه رفت و خوابيد. اما مصمم بود که اين جوجه دزدي همسايه را متوقف بکند. منتهي نمي‌دانست چگونه اين کار را بکند. آخر که نمي‌تواند اگر همسايه‌اش مرغ دزد باشد به او بگويد که تو دزدي. پس تا مدتي ژان لبادي تصميمش را اجرا نکرد و ...

ادامه نوشته

پيغام

طرح از قباد شیوا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

زن تنها در خانه نشسته است . مي داند كه هيچ كسي در دنيا وجود ندارد؛ همه انسانها مرده اند. در را مي زنند ...

ادامه نوشته

محكوم به تكرار!

سقوط


















 

ويل دورانت : « آنان كه تاريخ نمي خوانند، محكومند كه دوباره در آن زندگي كنند! »