بنگ

همه معلوم همه سفید بدن برهنه سفید یک متر پاها چسبیده انگار به هم دوخته. نور حرارت کف زمین سفید یک متر مربع نادیده هرگز. دیوارهای سفید یک متر در دو متر سقف سفید یک متر مربع نادیده هرگز. بدن برهنه سفید ثابت فقط چشم‌ها اندکی. رد پاها درهم ریختگی‌ها خاکستری روشن تقریباً سفید بر سفید. دست‌ها آویزان از هم باز گودی کف دست رو به جلو پاها سفید پاشنه‌ها چسبیده بر هم عمود. نور حرارت سطح‌ها سفید تابان. بدن برهنه سفید ثابت هوپ ثابت جای دیگر. رد پاها در هم ریختگی‌ها نشانه‌ها بی‌معنا خاکستری روشن تقریباً سفید. بدن برهنه سفید ثابت ناپیدا سفید بر سفید و ...

ادامه نوشته

درآمدی بر اندیشه های ولتر

فرانسوا ماری اروئه[۱]،ملقب به ولتر[۲](۳۰مه ۱۷۷۸-۲۱نوامبر ۱۶۹۶)، نویسنده، مقاله نویس، معتقد به وجود خدا و بی اعتقاد به دین، فیلسوف و روشنفکر فرانسوی، بیشتر به دلیل بذله گویی، حدت ذهن و دفاع از آزادیهای مدنی از جمله آزادی دین و حق محاکمه عادلانه،اشتهار یافته است. وی، به رغم سانسور فراوان و بیداد قوانین ناعادلانه در فرانسه، پشتیبان آشکار اصلاحات اجتماعی است. ولتر، فیلسوفی جدلی و انتقادی است، که بیشتر به انتقاد کوبنده از دگماتیسم حاکم بر کلیسای مسیحی و نهادهای فرانسوی زمان خویش می پردازد. ولتر در زندگی خصوصی خویش،علاوه بر کتب و مقالات،دارای نامه های خصوصی فراوانیست که مجموع آنان به بیست و یکهزار بالغ می گردد و ...

ادامه نوشته

احمد شاملو و عباس نعلبندیان ...

زوایای مختلف زندگی احمد شاملو در گفتگوی مفصل جواد عاطفه با آیدا سرکسیان در کتابی 800 صفحه‌ای روایت می‌شود. جواد عاطفه درباره جدیدترین فعالیت‌های ادبی خود در زمینه تالیف و ترجمه به خبرنگار مهر، گفت: نزدیک به 6 ماه است که در حال تدوین کتابی شامل گپ مفصلی با آیدا سرکسیان همسر احمد شاملو هستم که این کار برای خودم خیلی جذاب است.وی ادامه داد: در این کتاب همه جزئیات زندگی شخصی و اجتماعی شاملو از زبان آیدا مرور می‌شود و در آن با مطالبی روبه‌رو می‌شویم که با وجود اینکه کتاب های زیادی درباره شاملو نوشته شده است ولی در هیچکدام از آنها بدانها اشاره نشده است و ...

ادامه نوشته

ماه پیشانی

 يکي بود يکي نبود غير از خدا هيچکي نبود. يک مردي بود يک زني داشت که خيلي خاطرش را مي‌خواست. از اين زن دختري پيدا کرد خيلي قشنگ و پاکيزه، که اسمش را گذاشتند شهربانو و بزرگ که شد فرستاندش مکتب‌خانه پيش ملاباجي. اين ملاباجي که شوهرش مرده بود گاهي که بچه‌ها براش پيشکشي و هِل و گُلي مي‌بردند مي‌ديد مال شهربانو از بقيه سر است؛ فهميد کار و بار پدر او از باقي بچه‌ها روبه‌راه‌تر است. بنا کرد زيرپاکشي و ته و تو درآوردن، تا فهميد حدسش درست بوده: پدر شهربانو مرد چيزميزداري است و خيلي هم خوب زن‌داري مي‌کند. رفت تو اين فکر که يک جوري مادر شهربانو را از ميدان درکند خودش بشود مياندار. با شهربانو گرم گرفت و ...

ادامه نوشته

دوشیزه

همسنوسال ژوليت شكسپير است، چهارده سال دارد و مثل ژوليت سرگذشتى فاجعهبار و رومانتيك. زيباست، بهخصوص اگر ازنيمرخ تماشايش كنى. صورت كشيده و زيبايش با گونه‏هاى برجسته و چشمهاى درشت و كم بيش بادامى نشان از تبار دور شرقى دارد. دهانش نيمه باز است، جورى كه انگار دارد دنيا را با سپيدى دندانهاى سالم و بى‏نقص‏اش به مبارزه مى‏خواند، دندانهايى اندك برجسته كه‏لب بالايش را به كرشمه‏اى غنچه‏گون بالا برده است. گيسوى بسيار سياهش با فرقى كه از وسط باز شده مثل چارقد عروس گرد صورتش‏را گرفته و در پشت سر بدل به گيس بافته‏اى شده كه تا كمرش مى‏رسد و و ...

ادامه نوشته

قصه گوی به خدمت احضار شده

پرسیدم: "تو دارکوبی؟"گفت: "نه، یک دختر کوچولو هستم، حواستان کجاست، آقا؟"در بخش ادبیات کتابخانه عمومی ایستاده بودم. کتابی می‌خواندم از واتسن تی اسمیت برانلی که در آن، خیلی منطقی، این ایده را مطرح کرده بود که همه نویسندگان و شاعران باید نوشتن را رها کنند و به جایش آجر بالا بیندازند. حسابی غرق کتاب شده بودم که کسی شروع کرد به ضربه زدن روی پایم. اولین بارم بود که داشتم توی کتابخانه کتاب می‌خواندم و کسی شروع کرده بود به ضربه زدن روی پایم. کنجکاو شده بودم. پایین را نگاه کردم و دیدم دخترکوچولویی موطلایی آنجاست، با پیراهن سبز، و چشم های آبی و دارد با انگشت اشاره‌اش به پایم ضربه می‌زند و ...

ادامه نوشته

بخارا 76

نویسندگانی هستند که شاید منتقدان بتوانند، و به یقین می‌­توانند، به نقّادی چند و چونِ آثارشان بنشینند، اما در جایگاه و موقعیت آنها در ادبیات داستانی جایی برای چند و چون نمی‌یابند. محمود دولت‌­آبادی، بی‌گمان، یکی از این نویسندگان است. منتقدان ادبی می‌­توانند در بابِ فراز و فرود آثارش بحث‌های فراوان کنند، اما همگان بی‌شبهه پذیرفته­اند و می‌پذیرند که    دولت­آبادی در ادبیات داستانی ایران یکی از بی‌­همتایان است. اغراق نیست اگر بگوییم که سیمای مردم ایران، به‌ویژه خطۀ خراسان، چنان دقیق و زنده در داستان‌های او توصیف می­شود که برای همیشه در دل و جان مخاطبی نقش می‌بندد و ...

ادامه نوشته

در شهرکی غریب

صبح روزی در شهرکی غریب، در محله‌ای غریبه. همه جا آرام و ساکت است. نه، انگار صداهایی می‌آید. صداهایی که قاطعانه بیان می‌شوند. پسرکی سوت می‌زند. در ایستگاه راه آهن، ازاین جا که ایستاده‌ام صدایش را می‌شنوم. من در محله‌ای غریب‌ام. اینجا ساکت و آرام است، اما سکوت نیست. یک وقتی در دهکد‌ه‌ای نزد دوستی بودم، می‌گفت «می‌بینی؟ اینجا هیچ سرو صدایی نیست، سکوت مطلق‌ست.» می بینید؟ دوست من دیگر این صداها را نمی‌شنید: صدای وزوز حشرات، صدای جاری آبشار و از جایی دور، صدای تلق تلوق ماشین شخم زنی و آواز مردی که گندم درو می‌کند و ...

ادامه نوشته

دوستي و قهر دو فيلسوف

گفتگو با ران ارونسون، محقق آثار سارتر : ران ارونسون را در دنياي انگليسي‌زبان به‌عنوان برترين محقق فلسفه ژان پل سارتر مي‌شناسند. او روزگاري آن قدر به سارتر و انديشه ی او دلبسته بود كه يكسره آلبر كامو را نفي كند، مثل همه طرفداران سارتر، اما حالا‌ رفته رفته همه چيز تغيير مي‌كند. از پايان جنگ سرد به اين سو، ارونسون هم مثل خيلي‌هاي ديگر پي مي‌برد كه اين دنيا سياه و سفيد نيست و مي‌توان هم سارتر را دوست داشت و هم كامو را؛ آسمان هم به زمين نمي‌رسد. اما جدال سارتر و كامو نمادي از دوگانگي و فلسفه خير و شري است كه در تمام سال‌هاي پس از جنگ جهاني تا سقوط نظام كمونيستي شوروي بر دنيا حاكم شده ‌بود و ...

ادامه نوشته

ده تا سرخ پوست

« چهارم ژوئیه‌»‌ بود و نیک (Nick) شب، دیر وقت، با ارابه ی جو گارنر(Joe Garner) و خانواده‌اش به خانه برمی‌گشت که توی راه از کنار نه تا سرخ‌پوست مست گذشتند. یادش بود که نه تا بودند چون جو گارنر که در هوای گرگ‌ومیش ارابه می‌راند دهانه ی اسب‌ها را کشیده بود و پائین پریده بود و سرخ‌پوستی را از کنار شیار چرخ بیرون کشیده بود. سرخ‌پوست خوابیده بود و صورتش روی خاک بود. جو سرخ‌پوست را کشید کنار بوته‌ها و برگشت به ارابه. جو گفت: «با این یکی شدن نُه تا، همین گوشه کناران.» خانم گارنر گفت: «سرخ‌پوستا.» نیک با دو تا پسرهای گارنر در صندلی عقب بود و ...

ادامه نوشته

جلو قانون

جلو قانون، پاسبانی دم در قد برافراشته بود. یک‌مردِ دهاتی آمد و خواست که وارد قانون بشود؛ ولی پاسبان گفت که عجالتاً نمی‌تواند بگذارد که او داخل شود. آن ‌مرد به ‌فکر فرو رفت و پرسید: آیا ممکن است که بعد داخل شود. پاسبان گفت: «ممکن است؛ اما نه حالا.» پاسبان از جلو در که همیشه چهارطاق باز بود رد شد، و آن مرد خم شد تا درون آنجا را ببیند. پاسبان ملتفت شد، خندید و گفت:  «اگر باوجود دفاع من اینجا آنقدر تو را جلب کرده سعی کن که بگذری؛ اما به‌خاطر داشته باش که من توانا هستم و من آخرین پاسبان نیستم. جلو هر اتاقی پاسبانان تواناتر از من وجود دارند، حتی من نمی‌توانم طاقت دیدار پاسبان سوم بعد از خودم را بیاورم.» مرد دهاتی منتظر چنین اشکالاتی نبود؛ آیا قانون نباید برای همه و ...

ادامه نوشته