نامه به دوشيزهاي در پاريس (1)
داستانی از خولیو کورتاثار: آندره[1] نميخواستم براي زندگي به آپارتمان شما در خيابان سوييپاچو[2] بيايم، نه زياد بهخاطر خرگوشكها، بلكه بيشتر براي نپيوستن به نظمي بسته و بسيار دقيقي كه حتي در شبكهي ظريف فلزيِ قيم درخت اسطوخودوس منزلتان مشهود است. قوي در حال پرواز و ترنم ويولن و يولاي كوراتتي از رارا[3] عذابم ميدهد. ورود به محيط كسي كه در كمال زيبايي آنجا زندگي ميكند و همه چيز را چون بازتاب آشكار روان خود منظم كرده است، برايم تلخ است. اينجا كتابها( يكسو اسپانيايي، آنسو فرانسوي و انگليسي)، آن طرف راحتيهاي بزرگ سبز، يك عسلي گرانبها و روياش آن زيرسيگاري كريستال به ظرافت و شكنندگي حباب كف صابون و ...