خطابه ی ژاک دریدا بر مزار لوئی آلتوسر
من پیشاپیش چنان می نمود که می دانستم امروز نه توان سخن گفتن خواهم داشت و نه یافتن واژه ها. پس عذر مرا بپذیرید اگر از روی متن می خوانم، و نیز عذر مرا بپذیرید اگر آن چه می خوانم آن چیزی نیست که باور دارم می باید بگویم (آیا کسی می داند که در چنین لحظه ای چه باید بگوید؟)، ولی صرف اینکه خاموشی راه آن را نیابد که در هرچیز دیگری کرانه کند کافی است. تنها خُردک شَرری چند از آن چه می توانستم از خاموشی اش برهانم, آن هم در حالی كه در مغاكی گرفتار آمده بودم که در اعماق آن من نیز بی شك همچون شما، دچار وسوسه ی دیده فروپوشیدن از یک چنین لحظه ای می شدم. از مرگ لویی دیروز آگاه شدم زمانی كه از پراگ باز می گشتم، شهری كه نام اش حتی هم اینک در نظرم فجیع می آید، حتی قدری اِداناشدنی. اما می دانستم که وقتی بازمی گردم باید با او تماس بگیرم و ...