همسر یهودی

نمایشنامه ی تک‌پرده‌ای از برتولت برشت: سرشب است، زنی درحال بستن چمدان سفر است، اشیائی را که در نظر دارد با خود ببرد جدا میکند، هرازگاهی شیئی را که قبلاً در چمدان گذاشته دوباره بیرون می‌آورد و سرجایش می‌گذارد تا بتواند چیز دیگری را در چمدان جا بدهد. زمان درازی جلو قاب عکس شوهرش که روی میز آرایش قرار دارد درنگ می‌کند و عاقبت هم از برداشتن آن منصرف می‌شود. چند لحظه‌ای روی چمدانی می‌نشیند و سر را روی دست تکیه می‌دهد. بعد بلند می‌شود می‌رود به طرف تلفن. همسر: من جودیت کیت هستم. شمائین دکتر؟ عصر بخیر. فقط خواستم تلفن کنم بگم برای بازی بریچ باید یه پای تازه واسه خودتون پیدا کنین... آره، دارم میرم سفر... نه، نه، خیلی طول نمی‌کشه، یه چند هفته... میرم آمستردام ... همین‌طوره، شنیدم بهارآمستردام معرکه‌س. اونجا دوستانی دارم... دو هفته‌ای میشه که بازی نکرده‌ایم... حتماً فریتز هم سرما خورده بود. با این سرما بازی بریچ هم غیرممکنه، من هم همینو گفتم... اوه، نه، دکتر. چه‌طور می‌تونستم و ...

ادامه نوشته

جیجک علیشاه (پرده دوم)

نمایشنامه ای از ذبیح بهروز:
وزیر دواب
: - گوربانت گردی...
شاه: - می‌دانم... حالا بَسّه. (به‌صدر اعظم:) صدراعظم! اخبارات مملکت چه است؟
وزیر دواب: - گور...
شاه (با اخم): - هیس!
صدراعظم: - قربانِ خاکپای جواهر آسایت گردم... اخبارات و اوضاع ممالک محروسه از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب همه بر حسبِ مرام و آیاتِ انتظام و رفاهیّت در اطراف و اکناف حکمفرماست... هر کجا شهریست، چون روی عروسان آراسته؛ و هر کجا بنده‌ئی‌ست از همگنان در آئینِ بندگی گوی سبقت برده. چندان که در سراسر خطّهٔ واسعهٔ این کشور چیزی جز زلف خوبان پریشانی ندارد و ...

ادامه نوشته

جیجک علیشاه (پرده اول)

نمایشنامه ای از ذبیح بهروز:
اشخاص این پرده:

بیگربیگی: حاکم شهر، با سرداری و کلاه تخم‌مرغی و صدای کلفت و تکبیرآمیز.
حاجی‌علی اصفهانی: تاجر، با عبا و عمامهٔ شیر و شکری و لهجهٔ اصفهانی. عارض است، مالش را در راه دزدها برده‌اند.
یک زن: با چادر و چاقچور. عارض است.
یک دختر: به‌سن هشت سالگی، دختر زن پیش.
فراش‌باشی: با لباس معمولی فراشی.
چندین نفر عارض زن و مرد: با لباس‌های مختلف و متداول و ...  

ادامه نوشته

کشیش و مرد محتضر

داستان واره ای از مارکی دوساد: اما ای کشیش ! حس می کنم که توانم را دارم از دست می دهم. تعصباتت را کنار بگذار ، انسان باش، بدون ترس و بدون امید. عقاید و الوهیت ها را رها کن که هرگزانسان را به چیزی مجهز نکرد. اسامی محض خدایان مخوف و ایمان های شنیع تنها باعث خونریزی ، جنگ و غضب بیشتر بر روی زمین می شوند. دست از ایده ی جهان دیگر بردار که پوچ و عبث است. اما آیا به لذاتت برنمی گردی تا خودت و دیگران را شاد سازی. این تنها ابزاری است که طبیعت برای توسعه و پیشرفت در زندگی به تو اعطا کرده است. آقای عزیز شهوت از تمامی داشته هایم برای من عزیز تر است. تمام زندگی ام ، در پیشگاه بت های شهوت تعظیم کرده و خواسته ام که روزهایم را در آغوش آن به پایان برم. زمان من به پایان می رسد. شش زن زیبا تر از نور آفتاب در این اتاق مجاور اند. همه را برای این لحظه نگاه داشته ام. سهمت را از آنها بردار و در آغوش آنها جای بگیر. همانطور که گفتم سعی کن سفسطه های بیهوده ی خرافات و خطاهای احمقانه ی متظاهرانه را فراموش کنی و ...

ادامه نوشته

اتاق

نمایشنامه ای از هارولد پینتر: اتاقی در یک خانه بزرگ. دری در پایین اتاق سمت راست، یک بخاری پایین سمت چپ، یک اجاق گاز و سینک ظرف‌شویی بالا سمت چپ. پنجره‌ای در قسمت بالای صحنه. یک میز و تعدادی صندلی در مرکز اتاق. صندلی پدربزرگ در مرکز سمت چپ. در بالا سمت راست، از شاه‌نشین قسمت  ِ جلو، یک تخت دو نفره نمایان است. برت پشت میز نشسته است، کلاه لبه‌داری بر سر دارد، یک مجله رو به روی خود نگه داشته، رز مقابل اجاق گاز است.
رز: بفرما، این می تونه سرما رو ازت برونه.
تخم مرغ‌ها و بیکن را در یک بشقاب قرار می‌دهد ، گاز را خاموش می‌کند و بشقاب را به سمت میز می‌برد.
بهت می‌گم بیرون خیلی سرده، این جنایته و ...

ادامه نوشته

روز باشكوه آقاى گوركن

نمایشنامه ای از سوسانا روطونيان: سربازها در حال جنگند ... كمى دورتر ازجبهه جنگ گوركن و سرباز نشسته‏اند ونظاره‏گر جنگ هستند. گوركن از جاى خودبلند مى‏شود و زمین را مى‏كند. گوركن: چه خاكى، چه خاك خوبى،گوش كن كه چطور زیر بیل خش خش‏مى‏كند. نمى‏دونستم كه در ارمنستان چنین‏خاك نرمى وجود داره. (خم مى‏شود، مشتى‏خاك برمى دارد و در مشتش نگه مى‏دارد)بدون اینكه خسته بشى مى‏تونى مدام زمین‏را بكنى. آه، اینو مى‏گن خوشبختى، بكن،بكن بدون اینكه خسته بشى و ...

ادامه نوشته

جهيدن خون

نمایشنامه ای (اروتیک) از آنتونن آرتو:
مرد جوان :
من عاشقِ تو هستم و همه چيز زيباست.
دختر جوان : (با صدايي مرتعش) تو عاشقِ من هستي و همه چيز زيباست.
مرد جوان : (با لحني آرامتر) من عاشقِ تو هستم و همه چيز زيباست.
دختر جوان : (با صدايي حتي آرامتر) تو عاشقِ من هستي و همه چيز زيباست.
مرد جوان : (به سرعت او را رها ميكند.) من عاشق تو هستم. (سكوت) با من رو به رو شو.
دختر جوان : (مثل قبل روبه روي او ايستاده است.) آنجا و ...
ادامه نوشته

فیلم ساز

نمایشنامه ای از یوجین اونیل: صحنه: [اتاق اصلي خانه‌اي در حومه شهري بزرگ در شمال مكزيك. سمت چپ، ديوار سفيدكاري‌شده‌اي ‌ست كه روي آن صليب كوچك سياهي آويخته شده است. بر ديوار عقب، يك درگاه باز رو به خيابان وجود دارد و بر هر دو طرف درگاه، يك پنجره باز. سمت راست اتاق، دري ديگر تعبيه شده كه بسته است. بالاي در روي ديوار، تصوير زني ديده مي‌شود. در گوشه سمت چپ، چندين قبضه تفنگ چيده شده و كنار آن‌ها روي زمين، قطارهاي فشنگ ريخته شده است. در گوشه سمت راست هم تنها چند زين اسب به چشم مي‌خورد. وسط اتاق، ميزي زهواردررفته وجود دارد كه روي آن قلم، كاغذ و جوهر قرار گرفته است. سه يا چهار صندلي حصيري محكم و ...

ادامه نوشته

جعفر خان از فرنگ برگشته

نمایشنامه ای از حسن مقدم: داستان نمایش از این قرار است كه جعفرخان فرزند یكی از اعیان تهران پس از هشت سال به ایران برگشته است، مادرش مصمم است زینب دختر عمویش را به عقد وی درآورد تا ببیند: ببیندد دور ورش هفت هشت تابچّه جیر و یر می كنند، بدوند جیغ بزنند، شلوغ كنند و آن وقت بمیرد، و«زینب» به درد این كار می خورد، زیرا هر چیزی را كه زن برای راحتی شوهرش باید بداند، می داند “می تونه توی خونه كمك بكنه، سبزی پاك كنه، چیز میز وصله كنه، اطو بكشه، قرآن بخونه، وسمه بكشه، حلوا بپزه، فال بگیره، جادو بكنه....” اصلاً افراد این خانواده، همه از زن و مرد به طلسم و جادو و جنبل و صبر و جخد و نظر قربانی و قمر در عقرب اعتقاد دارند و ...

ادامه نوشته

توپ لاستیکی

نمایش در یك پرده از صادق چوبک:
آدمهای نمایش:
میرزا محمد خان دالكی وزیر كشور
مهتاب زن دوم او
سرتیپ مهدیخان ژوبین نژاد داماد دالكی
پوران دختر دالكی (از زن اول)
فرهاد میرزا پینكی مدیركل وزارت پیشه و هنر (شوهر پوران)
اسدالله خان سوسو سرهنگ شهربانی (برادر مهتاب)
خسرو پسر دالكی (از زن اول، شاگرد حقوق) و ...
ادامه نوشته

بانو آئویی

نمایشنامه ای از یوکیو میشیما: اتاقي در يك بيمارستان دير وقت شب. سمت راست صحنه پنجره يي بزرگ پرده پوش. در عقب ،تخت خوابي كه آيويي بر آن خفته. سمت چپ يك در. هيكارو وارد مي شود .در معيت پرستار.باراني به تن و كيفي در دست دارد.به شكلي غير عادي و عجيب خوش قيافه است..خيلي آهسته حرف مي زند و ...

ادامه نوشته

پيشنهاد براي خواندن ...

LA VALSE DU HASARD DE VICTOR HAIM

در ادامه معرفي كتاب هاي رسيده، اين بار نمايشنامه «‌ ويولون هاتان را كوك كنيد »، نوشته « ويكتور هائيم » با ترجمه اصغر نوري، منتشر شده در نشر نيلا را خدمتتان معرفي مي كنم. هائيم دراين نمايشنامه با ترسيم فضايي بسته و دوزخي، انسان معاصر و زندگي او را ترسيم مي كند.
ویکتور هائیم متولد 1931 در حومة پاريس است. قبل از آغاز جنگ، پدرش به نانت نقل مكان كرد و ويكتور كودكي و نوجواني‌اش را در اين شهر گذراند. در طي جنگ، با اشغال اين شهر توسط آلمان‌ها، او به همراه خانواده‌اش سه سال پنهاني در شهر اُورني زندگي كرد و ...

ادامه نوشته

قوی تر

آگوست استریند برگ  August Strindberg

شخصيت هاي نمايش:

خانم ايكس: هنرپيشه، متاهل

دوشيزه ايگرگ: هنرپيشه، مجرد

پيشخدمت

 

صحنه: گوشه اي از كافه ي بانوان. دو ميز كوچك فلزي و يك نيمكت با روكش مخمل، چند صندلي. خانم ايكس با لباس زمستاني وارد مي شود، يك زنبيل ژاپني در دست دارد.

دوشيزه ايگرگ نشسته، يك بطري نيمه خالي آبجو در مقابلش قرار دارد. مجله اي مصور را ورق مي زند، كه بعد آن را با مجله ي ديگري عوض مي كند و ...

ادامه نوشته