پایان شعر

مقاله ای از جورجو آگامبن: در این بخش هدف من ارائه ی تعریفی ست از امری متداول در شعر؛ امری که تاکنون ناشناخته مانده است: پایان شعر. [در این مبحث، آگامبن به طرح مساله ی پایان شعر به مثابه ی امری صوری و مکان نگارانه می پردازد و تئوری خود با نام پایان شعر را از همین رویکرد فرمالیستی وام گرفته و آنرا می فلسفد، پایان شعر دقیقا مکانی ست که شعر در آن به پایان می رسد. م] بدین منظور، کار خود را بدون وارد شدن به جزئیات با یک دعوی شروع می کنم که به مثابه ی امری بدیهی به ذهنم خطور می کند. بدین معنا که شعر تنها در امتداد (tension) و تفاوت(difference)  ( و بنابراین در نوعی تداخل (interference) مجازی) مابین صدا و معنا، درمیان دو حوزه ی (sphere) نشانه ای و معنایی- سکنی می گزیند. در اینجا تلاش من بر این است تا از برخی سویه های فنی، تعریفی را که والری از شعر ارائه می دهد بسط دهم. [در نظرگاه پل والری شاعر فرانسوی (۱۸۷۱-۱۹۴۵) شعر عبارتست از زیباترین نوع تکنیک خلاقانه، او در اشعار خود تلاش می کرد تا ایده های انتزاعی را مبدل به اموری انضمامی (concrete) کند و این عمل را از طریق صنایع سمبولیک بسیار بدیع و ایجاد ریتم های ظریف انجام می داد. مترجم] یاکوبسن تعریف والری را در مقالاتش در باب پوئتیک و ...

ادامه نوشته

«اجازه خروج» نوشته جواد عاطفه منتشر شد

مجموعه داستان «اجازه خروج» نوشته ی جواد عاطفه در لندن توسط H&S Media Publisher منتشر شد. این مجموعه با 15 داستان؛ « ... فقط‌ روشن‌ و خاموش‌ مي‌شود »، « نفر سوم ... »، « مثل‌ باد، مثل‌دريا، مثل‌ درخت‌ ...»، « ... شب است »، « تا... »، « امروز پانزدهم‌ آبان‌ است‌ «، « سال نحس »، « مرد ...‌ است‌ «، « منو مي‌شناسي‌؟ »، « ... پشت‌ در منتظر بود »، « مدفون »، « خوابش گرفت، می خوابم »، « من‌ گُم‌ شده‌ام »، « اجازه خروج »، « مقدمـه »‌ در 120 صفحه در دسترس علاقمندان قرار گرفت. «اجازه خروج» فعلا در سایت آمازون برای فروش عرضه شده، اما به مرور در تمام سایت های معتبر آنلاین فروش کتاب، از جمله: adlibris، bokus، powells، betterworldbooks،quartermelon، libreriauniversitaria، buecher، alibris، studia، borders، waterstones، در کشورهایی چون آمریکا، کانادا، ایتالیا، آلمان فرانسه، انگلستان، نروژ، فنلاند، استرالیا، دانمارک، آفریقای جنوبی، ژاپن و ...، عرضه خواهد شد و ...

ادامه نوشته

"بیگ بوی" خانه را ترک می کند ...

"مادرت اصلا شلوار پاش نیس...
این صدا با وضوح از میان جنگل بلند شد، رفته رفته خاموش گردید و صدائی دیگر شبیه طنینی دنبال آن را گرفت:
«وقتی اونو درآورد دیدمش...
و دیگری با صدائی تیز، گوشخراش و مردانه:
«و اونو تو الکل شست...
بعد چهار صدا که هماهنگ با هم می‌آمیخت، بر فراز درختها پراکنده شد:
«و آویزانش کرد تو راهرو...
چهار پسر سیاهپوست در حالی که بی‌پروا می‌خندید، از جنگل بیرون آمدند و قدم به علفزار باز گذاشتند. با پاهای عریان تبلانه راه می‌رفتند، و با چوبدستی‌های بلند پیچک‌ها و بوته‌ّای درهم را می‌کوبیدند.

«کاشکی چند خط دیگه از این تصنیف رو بلد بودم.»»

«کاشکی منم بلد بودم.»

ادامه نوشته

گدا

داستانی از غلامحسی ساعدی: يه ماه نشده سه دفعه رفتم قم و برگشتم، دفعة آخر انگار به دلم برات شده بود كه كارها خراب مي‌شود اما بازم نصفه‌هاي شب با يه ماشين قراضه راه افتادم و صبح آفتاب نزده، دم در خونة سيد اسدالله بودم. در كه زدم عزيز خانوم اومد، منو كه ديد، جا خورد و قيافه گرفت. از جلو در كه كنار مي‌رفت هاج و واج نگاه كرد و گفت: «خانوم بزرگ مگه نرفته بودي؟» گفتم: «چرا ننه جون، رفته بودم، اما دوباره برگشتم.» عزيز خانوم گفت: «حالا كه مي خواستي بري و برگردي، چرا اصلاً رفتي؟ مي‌موندي اين جا و خيال مارم راحت مي‌كردي.» خنديدم و گفتم: «حالا برگشتم كه خيالتون راحت بشه، اما ننه، اين دفعه بي‌خودي نيومدم، واسه كار واجبي اومدم.» بچه‌ها اومدند و دوره‌ام كردند و عزيز خانوم كه رفته رفته سگرمه‌هاش توهم مي رفت، كنار باغچه نشست و پرسيد: «كار ديگه‌ات چيه؟»گفتم: «اومدم واسه خودم يه وجب خاك بخرم، خوابشو ديدم كه رفتني‌ام.» عزيز خانوم جابجا شد و گفت: «تو كه آه در بساط و ...

ادامه نوشته