راوی دردهای بی نام و گمشده ...

نگاهی مختصر به قصه گویی نیمای شاعر: نيما صورتگر لحظه هاي خوب و ناخوب است. او مي بيند و دست روي درد و بي دردي مي گذارد- درد و بي دردي که يا حس نمي کنيم و يا تحمل گزندگيش را نداريم و به فراموشيش مي گذاريم. نيما، اما آنها را به ياد مي سپارد و به تصوير کلام مي کشد و آنها را با شعرش فرياد مي کند: " آه! مي گويند: چون بگذشت روزي،  بگذرد هر چيز يا آن روز./  باز مي گويند خوابي هست کار زندگاني;/ زان نبايد ياد کردن، خاطر خود را; بي سبب نا شاد کردن./ بر خلاف باور مردم،/ پيش چشم من و ليکن، /  نگذرد چيزي بدون سوز; / مي کشم تصوير آن را، ياد من مي آيد از آن روز! " نيما شايد در ديدارهاي نخستين گنگ و مبهم و مرموز باشد، اما اگر از خويش رها شوي و لحظه هايت را به دنياي اسرارآميز او بسپاري; آن وقت مي شود فهميد که چقدر آشناست و از ديروزي که آغازش را نمي داني او را شناخته اي و  ...

ادامه نوشته

تعهد در برابر زبان، نیمی از تعهد اجتماعی نویسنده است

مقاله انتقادی احمد شاملو به ترجمه آثار شولوخوف در ایران:

مقاله مربوط به شولوخوف را خوانديد و از نظريات او درباره آثار خود آگاه شديد. اكنون جاى آن است به ترجمه آثارى از او كه به فارسى برگردانده شده نيز نگاهى بكنيم. آنچه در اين صفحات مى‏آيد مقاله‏ئى است كه به سال 1350 نوشته شده و در كيهان سال 1351 به چاپ رسيده است در باب ترجمه كتاب‏هاى دُن ِ آرام و زمين ِنوآباد. اصل مقاله كه در دست نيست به دو تا سه برابر اين بالغ مى‏شد و لحن جدى‏ترى داشت. نويسنده كه نمى‏توانست دربرابر سهل‏انگارى‏هاى و قلم‏اندازى‏هاى مترجم كتاب خاموش بماند، در عين‏حال گرفتار اين محذور نيز بوده كه در آن شرايط اختناق، اين مواجهه نمى‏بايست به شكلى صورت گيرد و ...

ادامه نوشته

دویدن هیچ فایده ای ندارد ...

نگاهی به جهان متن مجموعه داستان « دیوار گذر » نوشته « مارسل امه » با ترجمه اصغر نوری: سالهای نه چندان دور، مردی از دیوار ها گذر می کرد، زنی به دفعات در خودش تکثیر می شد، کودکان در حسرت چکمه هایی هفت فرسخی بودند، کوتوله ای به یکباره قد می کشید، زندگی آدم ها در گروکوپن های حضور بود، زمان مدام تغییر می کرد و ... روزگاری غریب و شگفت آور در جریان بود و مارسل امه، نویسنده فرانسوی خالق و نویسنده دنیایی اینچنین. مارسل امه؛ نویسنده سرشناس و محبوب فرانسوی، با آثاری که در تمام حوزه های ادبیات تجربه کرده و ...

ادامه نوشته

زن از ديد داستان نويسان معاصر

در آثار صادق چوبك و غلامحسين ساعدی زن موجودی است درست نقطهٌ مقابل آن كه در داستان های سه نويسندهٌ قبلی آمده است. زن های اين دو نفر معمولاً آدم هایی هستند ژنده پوش غرق در كثافت و مشغول به كارهای پست. اگر گه گاه زنی از قماشی ديگر در قصه های آن ها آفتابی شود يا آنقدر عبورش در مسير داستان زود گذر است كه رد پایی از خود نمی گذارد، يا آنقدر كم رنگ طراحی شده است كه بر ذهن خواننده اثری ندارد. زن در اسب چوبی اثر چوبك و زنان در آرامش در حضور ديگران نوشتهٌ ساعدی از اين مقوله اند و ...

ادامه نوشته

نویسنده گم شده است ...

زننگاهی به داستان « مسئله زن ها بودند » نوشته علی صالحی :
آیا مسئله زنها هستند؟ سیمون دوبوار در جنس دوم یک اعتراف بنیادین می کند. او متذکر می شود « این دنیا، دنیایی مردانه بود. کودکی من با اسطوره‌هایی گذشته بود که مردان ساخته بودند و واکنش من در برابر آنها اصلا شبیه آن نبود که اگر پسر می‌بودم می‌داشتم. این انقلاب شخصی من در یک جمله خلاصه می‌شود: من که می‌خواستم درباره خودم حرف بزنم، به این نتیجه رسیدم که برای این کار نخست باید وضع زنان را به طور کلی توصیف کنم.» « مسئله زن ها بودند »، و داستانی آغاز می شود. نویسنده ای برای بیان خودش، زن ها را محور داستان می کند، آنها را توصیف می کند. البته این داستان نه داعیه فمینیسم وطنی دارد و نه قرار است به دفاع از زن و جنبش های مدنی و حق خواهی از آنان بپردازد. بلکه تنها و تنها تصویری است از درد زن؛ زن خطه جنوب ایران با همه سختی ها، و فراز و فرود های زندگیش. و البته درد انسان فرودست در جوامع در حال توسعه و ...

ادامه نوشته

شاید یک عصر، شاید یک داستان!

شايد اين روزها زمان مناسبي باشد تا به عقب باز گردم و نگاهي به برنامه راديويي يك عصر يك داستان، كاري از گروه ادبيات راديو فرهنگ، داشته باشم. اين برنامه در مدت حضور من ( قريب به يكسال ) به عنوان كارشناس، بدل به برنامه اي شد كه حداقل لذت بودن در يك برنامه راديويي را براي من به همراه داشت. روزهايي كه تمام تلاش من بر انتخاب بهترين هاي داستان كوتاه از چهار گوشه جهان بود، و تمام اين اتفاقات منوط بود به خوانش هاي متفاوتي كه سعي داشتم از اين برنامه داشته باشم. باز خورد اين برنامه در ميان دوستان فرهيخته و فرهنگ دوست، تنها چيزي بود كه مرا به ادامه كار تشويق مي كرد و ...

ادامه نوشته

خيال در حكايت سندباد بحري

طرح از بانگیزخيال لازمه آفرينش آثار هنري و انعكاس آن در جهان مادي و طبيعت تلقي مي‌گردد. اين عنصر در هزار و يك شب- كه يكي از آثار ادبي ماندگار و بزرگ جهان به حساب آمده و تصوير تمام‌نمايي از فرهنگ و زندگي انسان شرقي ارائه كرده است- نقش مهم و اساسي در ارتباط با خواننده ايفا مي‌كند. اين مجموعه به دليل بكارگيري عنصر خيال در تمام سطوح خود،‌ تبديل به اثري بديع و جهاني شده كه از هر سو خوانندگان خود را به جهاني تازه رهنمون مي‌سازد. عنصر خيال در حكايت سندباد بحري- به عنوان نمونه‌اي از اين مجموعه عظيم- در ابعاد بسياري قابل بررسي و تأمل است. اين عنصر به شكلي گسترده و فراگير در داستان نفوذ كرده و كيفيتي منحصر به فرد به آن بخشيده است. نبود بعد (پرسپكتيو) زماني؛‌مكان‌هاي حيرت‌انگيز؛ اشخاص و موجودات عجيب و ناشناخته و... از جمله معلول‌هاي ظهور تخيل در اين داستان است كه از منظرهاي متفاوتي قابل بررسي و مطالعه است. هممچنين استفاده از خيال، كاركرد ويژه‌اي براي اين داستان تعيين و تعريف كرده كه در هدايت ذهن و انديشة مخاطب و خواننده به منظور درك و فهم مضموني خاص مؤثر واقع مي‌شود و ...

ادامه نوشته

واقعیت؛ واقعیت پست!

خاطرات، اثر سونا هربینگاهی به رمان « مادام بواری » نوشته « گوستاو فلوبر » ترجمه « مهدی سحابی » :
« جوامع هستند که تحولات ادبی را ایجاد می کنند. آفرینش ادبی هر عصری نظیر یک اثر عظیم ناشناخته است که اندیشه مهم ولی ناگزیر تمامیت آن نسل رهبریش کرده و به وجود آورده است.» این جمله «  زولا » واقعیت و چیستی و هستی مانایی ادبیات فخیم هر ملتی را تعریف و تفسیر کرده و به نوعی سندی محکم درباره ادبیات فرانسه  در دویست سال گذشته می شود. ادبیاتی  که خلق شده ، خلق کرده و جهان متن و داستان را متحول کرده و به سیطره خود در آورده است.
شاید بعد از رنسانس و اختراع دستگاه چاپ، دو قرن لازم بود تا جرأتی بنیادین در نویسنده
و هنرمند نهادینه شده و نهایتا به نئوکلاسیک و سبک های دیگر از جمله رمانتیسیم، رئالیسم، ناتورئالیسم و ... ختم شود. این جسارت ها که محصول زمانه و شرایط اجتماعی و فرهنگی دوران خود است، به پاسخی بر پرسش های بی شمار مخاطبین آثار بدل شده  و  ...

ادامه نوشته

جنگيدن با همه چيز و همه كس براي صلح !

کافه

نگاهی به « کافه پیانو » نوشته « فرهاد جعفری» :
كافه پیانو رمانی من- روایت است. اتفاقی که باعث باور پذیری اتفاقات و اکتهای داستانی برای مخاطب خود شده و او را بیشتر از پیش به اثر و بن مایه های  اندیشه ای آن نزدیک می کند. گر چه به گفته  بالزاک : « استفاده از «من» براي نويسنده، عاري از خطر نيست. اگر چه انبوه خوانندگان افزايش يافته است، اما ميزان آگاهي جمعيت متناسب با آن زياد نشده است ... و اگر نويسنده از واژة «پررنگ» استفاده کند ممکن است همگي اين افراد او را با راوي اشتباه بگيرند...» بي شک راوی، جزو لاینفک متن است و نویسنده در انتخاب راوی « من » به جای دانای کل باید در نظر داشته باشد که فاصله خود را با شخصیت اصلی داستان حفظ کرده به نوعی به آن « من دیگر » پروستی نزدیک شده و ...

ادامه نوشته

رفقای نیمه راه در جاده بن بست!

نگاهی به مجموعه داستان « کافه پری دریایی » نوشته « میترا الیاتی » :
تنهايی و انزوا ، فضایی خاکستری، آدمهایی جدا از هم و با هم، اتفاق هایی که درعین سادگی فاجعه ای محسوب می شوند، عدم قطعیت تعاریفی چون محبت، عشق، دوستی و... زاییده فردیت دنیا و اندیشه مدرن است. انسان مدرن از ترس تنهایی حتی به مرگ و عدم رضایت داده تا تنهایی را پس زده، در یک فضای مشترک؛ با دیگران بودن را تجربه کند. او؛ انسان مدرن می داند که همچون غرق شده ای در میان امواج سهمگین بی کرانگی اقیانوس، هیچ مدد و یاوری ندارد. تنها چیزی و کسی که می تواند او را از نیستی برهاند، من انسانش است. این تصویر و تصویر هایی از این دست نمایان گر آن است که  اندیشه مدرن همسو با زندگی مدرن در یک کنش و واکنش مدام، شرایطی دهشت بار را نسبت به قبل تر ها به بار آورده و انسان اندیشمند را وا می دارد تا برای برون رفت از چنین ورطه ای، با بازنمایی و رخ گشایی چیستی و هستی آن، آرمانشهر و اتوپیای خود را در خلال آثار فریاد زده، تنهایی را به جنگ بطلبد و...

ادامه نوشته

درست پیش از مرگ ماهی ها!

پیش از مرگ ماهی ها

نگاهی کوتاه به رمان « وقت نیایش ماهی ها » نوشته « مصطفی جمشیدی » : « همه چیز ها به هم ربط دارند. ارتباط شان آن علم لدنی است که در درک بشر نیست. » و همه چیز بی  ربط و بی ارتباط به اصل موضوع،  روایتی مغشوش و بی سر و سامان را شکل می دهد که  نهایتا شاید علم لدنی  به  مخاطب کمک  کند تا به  کنیه  و بنیه اصلی نگاه  و تفکر نویسنده پی ببرد!« عبد الرحمان پستچی »، پیری که سال ها پیش به دیار باقی شتافته و دیگر برای  « خور » نامه نمی آورد ، خضر وار، پیام آور « جاسم بندری »؛ کارگری که در اعتراض به حضور بیگانگان دهنه یک معدن را گل گرفته و به زندان می افتد، به پسرش « زایر » می شود! این موضوع به خودی خود و  با اعجاز درون  متنی و عجیبی عمل و اکت داستانی، جذاب و دوست  داشتنی بوده و داستانی خواندنی و شگفت آور را به  مخاطب خود نوید می دهد.و...

ادامه نوشته

بیگانه ای از آفتاب، در آفتابی بیگانه !

بیگانهنگاهی به رمان « بیگانه » نوشته « آلبر کامو » : دو جنگ بین الملل به فاصله ای کوتاه از هم، جنگهایی که در ادامه این قرن در تمام دنیا انسانیت و معنای آن را هدف گرفته بود و از یکسو رشد بی امان علم و رسیدن و گذشتن از مرز دانش و خرد شدن زیر بار هجمه اطلاعات از سویی دیگر آدمی را با مفاهیم و تعاریف جدیدی آشنا کرد و دنیایی  نو، متفاوت و غریب را پیش روی او نمایان ساخت. دنیایی که در آن « گره گوار سامسا» ها ، « روکانتن» ها ،« ژوزف ک » ها و در نهایت « مورسو  » ها قد کشیده، جان می گیرند، و در نهایت در بی هویتی هویت مسخ شده شان به عدم می رسند. در چنین قرنی است که نویسنده و هنرمند هر لحظه به فکر پیدا کردن راهی نو برای بیان یک واقعیت؛ زندگی است. راهی که منجر به خلق و بدعت سبک ها  و مکتب های فلسفی، ادبی و هنری بی شماری شده و گونه های جدیدی از نگاه و عمل به هنر و ادبیات و فلسفه را به بار می آورد . در چنین زمانه و شرایطی دیگر نویسنده و هنرمند به اثر ادبی و هنری خود به  عنوان یک اثر تفننی و احساسی نمی نگرد. او به دنبال تغییرات معادلات سیاسی و جغرافیایی جهان که محصول همان دو جنگ بین الملل اول و دوم است و  ...

ادامه نوشته

این بازی بوی مرگ می دهد!

بازی عروس و دامادنگاهی به مجموعه داستان « بازی عروس و داماد » نوشته ی « بلقیس سلیمانی » : کتاب را باز می کنید. بازی آغاز می شود. بازی عروس و داماد! و مخاطب در یک  کارناوال داستانی با ضرباتی کوتاه، خوش رنگ، طناز و کاری روبرو شده و بی شک در تضادی معلوم نسبت به حجم داستان، زمان زیادی را درگیر این داستان های کوتاه؛ « قوطی کبریتی » خواهد شد.
داستان هایی که  ابتدا به ساکن تصویر گر ایده هایی داستانی اند و در عین بی قاعده بودن همه چیز، وارد جزئیات و علت و معلول ها نمی گردد. تنها اشاره ای کافی است تا مخاطب پی به  درون و اندرون جهان هزار توی بزرگ اما کوچک این داستان ها بکند. شخصیت  هایی با تشخص داستانی، بی آن  که به خود واقعی شان برسند در پس نقش های داستان ظاهر می شوند، می آیند، می روند، تنها برای عرضه اتفاقی که قرار است سایه وار روی بدهد.
داستان هایی ساده در عین پیچیده گی و پیچیده در عین ساده گی! جمعی از اضداد در یک لحظه از زمان رونده و ساختاری که می شکند تا متن پالایش شده و کنسرو شده نویسنده را به بار بنشاند. و در زمانی بی زمان، مکانی بی مکان و داستانی بی داستان، آزاد و رها مجموعه ای از نشانه ها و کلمات را به یاری طلبیده تا شاید از یک کلمه ماجرایی دهشت بار خلق کرده و فضایی گروتسک و گوتیک وار را تصویر کند. و به واسطه ی کوتاهی کلام که تأثیر را دوچندان می کند و کمی طنز به اضافه کمی بازی های زبانی و مقداری نگاه خاص باعث می شود تا داستان از دوام و قوام لازم برخوردار شده و ببیشتر از پیش رخ نمایی کرده و در عین کوچکی دنیایی بزرگ را به  حرکت در آورد و...

ادامه نوشته

تکیه بر ریشه ها، همچون نخل!

مقاومتنگاهی به مجموعه  داستان « لکه های گل » نوشته ی « علی صالحی » :
ادبیات اقلیمی روستایی که باید آن ها را در دو دسته جدا و منفک از هم، در عین وابستگی هایشان به هم بر شمرد، به طور عام در دو خطه ی شمال و جنوب این سرزمین شکل گرفته و به بلوغ رسیده است. دلیل این امر را هم می توان هجوم فرهنگ ها و خرده فرهنگ های بیگانه از این دو مرز وسیع کشور دانست.
بالطبع هر نویسنده ای هر چیزی را که به رشته تحریر در می آورد، تحت تأثیر و بازتاب اقلیم خودش است و این اقلیم گرایی امری غیر قابل اجتناب است. اما اینکه فضای اقلیمی و روستایی را باید منفک از هم به حساب آورد به دلیل فضای معیاری است که چون زبان معیار در داستان رخ نمایی می کند. فضایی که پایتخت و شهرهای بزرگ را معیار و چیزی جدا و سوای آن را در زیر گروه های دیگر می گنجاند.
آغاز نگارش جدی این گونه ادبیات از دهه ی چهل به بعد و آثار « آل احمد » و « ساعدی » است. از نمونه های ناب در این نوع داستان ها؛ اقلیمی به « توپ » غلامحسین ساعدی، « سووشون » سیمین دانشور، « همسایه ها » احمد محمود، « تابستان آن سال » ناصر تقوایی و ...، و داستان های روستایی  به « عزاداران بیل » غلامحسین ساعدی، « نفرین  زمین » جلا آل احمد و ... می توان اشاره کرد و...

ادامه نوشته

من گمشده ام!

 

از پوسترهای منتخب "پوستر مقاومت" تهراننگاهی به رمان « عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک یا از این قطار خون می چکه قربان! » نوشته ی « حسین مر تضائیان آبکنار » :
در جنگ هشت ساله ابران هم آن چیز که بسیار نمود داشته و دارد ادبیاتی در جهت و همسو با جنگ و به  نوعی مقاومت است و داستان هایی که در ضدیت و علیه ذات جنگ نوشته شده باشد کم بوده و هست.

نسل امروز داستان نویسی ایران با گذشت چیزی نزدیک به بیست سال از جنگ، با نگاهی متفاوت، داور مأبانه و انتقادی به جنگ و حواشی آن می پردازد. این نسل به خوبی درک  کرده که همه ما در سفریم و به آینده ای چشم دوخته ایم و برای آینده ی بهتر تلاش، نه، زندگی می کنیم. و به  همین جهت داستان هایی را به رشته ی تحریر در می آورد که خود زندگی است. زندگی آدم هایی از جنس و شکل مرتضا که در حسرت خاطره ی یک توپ، رسیدن به خانه و کاشانه، سوار بر قطاری نعش کش و خون چکان، زندگی را ترک می  کنند. آنها در دنیای داستانی خود می دانند  که در جنگ چه برنده باشی چه بازنده  یک چیز  مهم است؛ این که« همه مرده ن. همه شهید شده ن » و...

 

ادامه نوشته

دوزخ، اما سرد!

دوزخ، اما سردمادری که « عین مجسمه های گلی » خیره شده به روبرو، خواهری که لام تا کام حرف نمی زند و فقط و فقط به دنبال رهایی از زندگی؛ خودکشی  است، برادری که دور و گم، نگاهی ماتریالیستی به قضایا دارد، همسری که تنوع طلب است، آیلینی که بعد از خط تیره!، مشخص و واضح در این زندگی حضور دارد، بی آن که سهمی از آن داشته باشد، مهر انگیز؛ شخصیت اول رمان که خسته و منفعل روزگار غریبش را در زندگی با بوی ادرار، تعفن، ماندگی و کهنگی سر می کند؛ دنیای رمان « خط تیره آیلین  » را می سازند. دنیایی خاکستری و سرد که آدم ها به دنبال گرمی های پوچ و گذرا به دنبال رنگی هستند تا بر آن بزنند، اما نا موفق و خسته به فردای کم رنگ تر از امروزشان می رسند.
« عادت، زندگی را برای آدم راحت تر می کند » و شخصیت های داستانی رمان « خط تیره آیلین » به همه چیز و همه کس؛ حتی مرگ تدریجی نزدیکان خود عادت کرده اند.  خانواده « گلستان » در خزان این زندگی بر خاک نشسته، تاوان تعصب و حمیت پدر را پس می دهند. پدری که حضوری سایه وار و تأثیر گذار در عین نبودنش، در کل رمان دارد. . درست از همان روزی که تابلوی نقاشی سهراب از چهره ی فرانک پاره شد، چیزی در زندگی آن ها پاره شده، از بین می رود. چیزی فرانک را گم می کند، و زندگی خانواده را از هم می پاشاند و رد جنون و تنهایی و مرگ را بر ما ترک « عزیز گلستان  » نقش می زند و...

ادامه نوشته

انسان حیوان است، حیوان انسان است!

جاناتان سویفتنگاهی به رمان سفرنامه گالیور نوشته ی جاناتان سویفت :
« بگذارید از سر صدق و صفا با خواننده سخن بگویم و... ». این جمله ورودی
intrue جاناتان سویفت در سفرنامه گالیور است و باقی قدرت قلم و سحر کلام در قالب کلمه است که دنیای عجیب و غریب سفرنامه را تعریف و تفسیر می کند. دنیایی پس استعاره و کنایه تا بدین وسیله بتواند آنچه را که مورد نظرش هست را هدف قرار داده و نوک پیکان نقدش را بر آن بکوبد. مجموعه ای از کلمات که با هم و در هم دنیای بی کران متن را پدید می آورند و متن رونده و سیال در تمام اعصار قد علم کرده راه می پیماید و از کج و کوج قرنها به امروز ما می رسد و تازه و با طراوت هستی خود را به رخ کشانیده و در ذهن پیچ در پیچ هزار تویه ی خوانشگرانه ی خواننده نشسته و من مخاطب را در تقابلی تنگاتنگ با من نویسنده، در هر عصر و دوره ای و بدون توجه  به هم عصر بودن آن دو، قرار داده و جاودانگی تفکر و اثر را رقم  می زند. در این سفر نویسنده در دنیایی ساخته و پرداخته ی ذهن پر تب و تاب خویش وارد شده و ...

ادامه نوشته

صدایی از خاکستر!

طرح : بیژن صیفورینگاهی به مجموعه داستان "عسکر گریز" نوشته ی " آصف  سلطان زاده " :
« ... در پس مردمکشان این غم را می انداخت که حالا این آتش روی خانه ی کیست که می سوزد و می سوزاند».

 

چه کند نویسنده که بار بردار درد ملتی است که آواره و  سرگردان به دنبال آن وطن گم شده اش روزگار را به غربت می گذرانند. جامعه جنگ زده، جنگ گریخته و غربت زده، غربتی که حتی در وطن غریبانه می نمایاند. و در شرایطی که  « در دشت هایی که پایان ندارد و به هر سو که  می روند، به شرق می روند، راهی نیست؛ به شمال می روند، راهی نیست؛ به  جنوب می روند، راهی نیست. و این به شمال و جنوب رفتن ها بارها و بارها تکرار می گردد، ولی راه خروجی یافت نمی شود»، نویسنده با ادبیت ادبیات خود یکه و تنها به مقاومت در برابر همه کجروی های روزگار قد علم کرده به دنبال مفری می گردد.

گویی جنگ  چهل و چند ساله و تبعات آن راهی دیگر برای نویسنده افغان نمی گذارد که چیزی جز آن بنویسد. حتی عاشقانه ها و زنانه نویسی های ادبیات افغان هم زیر سایه ی پر هیبت جنگ رنگ باخته جزوی از بدنه ی داستان های جنگ شده اند. وطن در من نویسنده ی افغان الینه شده، جزوی از وجود داستان پردازش است. نمی توان از افغانستان و نویسنده افغان صحبت کرد و  از وطن به تاراج رفته اش چیزی نگفت. وطنی که آن چنان زیر سم ضربه های غاصبانش لگد مال شده که تنها بغض و حسرت را با تمام انقلاب متنی داستان، برای خوانندگانش به ارمغان می آورد. کودتای کمونیستی هفتم ثور 1357 افغانستان فصلی را در تاریخ این سرزمین باز کرد که سراسر وحشت، مرگ و عدم بوده است و ...

ادامه نوشته

زنجيري سست ، پایان این راه بي پايان!

نگاهي به رمان « پرومته سست زنجیر » نوشته آندره ژيد ، ترجمه غلامرضا سميعي : پرومته ، پرومته « پيش انديش » عصيانگری سركش كه بر ضد ايزدان ، زئوس طغیان كرده و به آدمیان فانی ، انديشيدن و به كار بستن خرد و استفاده از همه هنرها و دانشها را می آموزد. آدميان را از انديشه مرگ در راه رهانيده و اميد نا پيدا را در جان آنان نهاده و بذر آتش را كه در ساقه ای نهان بود در اختیار آنان قرار می دهد. آتش جهنده و گرمی بخش ، سوزاننده و انرژی زا چون در اختيار آدمی قرار گرفت او را به يكی از بزرگترين امكاناتی كه قدرت و شوكت به او می بخشد مجهز كرد . گرچه اشيل در قسمت ديگری از اين تراژدی پرومته را از بند رسته و تصويری نو و جديد و متعادل و دادگر تر از زئوس ، به نمايش می گذارد اما ژيد با تكيه بر همان قسمت به بند كشيده شدن پرومته، پرومته سست زنجير خود را خلق می كند. پرومته ای كه امروز به آن می رسيم ،عصيانگری است كه تاريخ را هم با خود به همراه دارد . او عصيانگر زمانی در بی زمانی است كه نامش  گواهی روح پر تپش انقلابی و پس زننده است و كامو این « پرومته عصيانگر » را نمونه انسان معاصر می داند . انسانی عصيانگر ، پرسنده و انقلابی در قرنی كه « پيری هراس انگيز» را برای انسان ها به ارمغان می آورد و ...

ادامه نوشته

مام وطن خسته، اما آرام!

نگاهی  به رمان « ارتش سايه ها »  نوشته ژوزف كسل با ترجمه قاسم صنغوی :

« از لحاظ شمار تلفات انسانی ، قرن بيستم بی گمان جنگ زده ترين دوران تاريخ بشر است . طی اين قرن تاكنون بيش از يك صد ميليون نفر در جنگ كشته شده اند . يعنی به طور مستمر روزی ۳۵۰۰ نفر . اكثريت اين افراد در دو جنگ جهانی كشته شده اند. اما در سراسر اين قرن جنگ كم و بيش به طور مستمر درنقاطی از جهان ادامه داشته است ». « گيدنز» با اين آمار نكته هولناكی را پيش روی خواننده خود قرار می دهد. قرن خون و آتش . قرنی كه درپی قرون ماقبل خود از اوايل قرن هيجدهم به بعد با رشد چشمگير نيروهای مسلح دراكثر كشورهای جهان و به وجود آمدن ارتش ثابت و منظم و درپی آن ساخت، تجهيز و استفاده از سلاح های مرگبار پيشرفته حركت از« جنگ محدود »  به « جنگ كامل » كه ا زمحصولات صنعتی شدن و بالطبع صنعتی شدن جنگ است را طی كرده و برشمار تلفات روز افزون خود افزايش داده و انسانيت و زندگي را به ورطه تاريك نبودن و مرگ می كشاند و جنگی كه به قول « كارل فون كلاسوتيس» نظريه پرداز مشهور جنگ « صرفاً يك عمل سياسی نبوده ، بلكه يك ابزار سياسی واقعی نيز هست . ادامه بده و بستان سياسی و اجرای همان هدف با وسايل ديگر ».

ادامه نوشته

روشن تر از روز، سهمگین تر از توفان !

نگاهی به داستانهای تلفنی  نوشته جانی روداری :

به راستی مرز بین ادبیات کودک و نوجوان با ادبیات بزرگسال و رده های سنی دیگر کجاست؟ تا کجا می توان وارد مسایل اساسی و اصلی زندگی شد و آن را به رشته تحریر در آورد و با مرز بندی آن دو گونه متفاوت ادبیات را ترسیم کرد؟ آیا باید کودکان را به وسیله ادبیات متحجر به بزرگسالی سوق داد یا آنان را در ساده انگاری های نویسنده و شرایط اجتماعی، فرهنگی جوامع مدرن در تقابل با کودک رها کرد و به دنیایی از تکرار های حماقت گونه دعوت کرد؟ آیا ادبیات کودک فقط و فقط مختص کودکان است، یا می تواند به پالایش ذهن زنگار گرفته بزرگ نمای بزرگ بین ما هم موثر واقع شود؟ آیا نمی توان کودکی از دست رفته و خشت های اولیه جهان شخصیت مان را در سطور آثاری که بالا برنده است، احیا کنیم؟ آیا باید کودک بود تا از چنین ادبیاتی لذت برد یا می توان با طبعی کودکانه در هر سنی غرق در خیال و لطافت، سبک بال و رها در فضای عطر آگین سادگی و حقیقت قدم زد و روح خود را به روح آیینه وار و صاف و حقیقی اینان نزدیک کرد؟

ادامه نوشته

صد سال دروغ!

نگاهی به رمان « آدکش کور » نوشته مارگارت اتوود :

از نیمه دوم قرن بیست که رمان نو، ضد رمان( اصطلاحی که سارتر بر مقدمه تصویر یک ناشناس اثر ناتالی ساروت داد) تثبیت شد و نویسندگانی چون« روب گریه»،« ساروت »، « دوراس »، « بکت »، « بوتور » و ... با دغدغه های خاص خود به خلق آثارشان پرداختند و به نظریه « چیز واره گی » و« شیئ محوری » « جورج لوکاچ » و دوری از تعهد ، تعهداتی که نویسندگان اگزیستانسیالیستی چون« سارتر » و « کامو » بدان پافشاری می کردند، اصرار ورزیده و به قول « بارت » به « گند زدایی » ادبیات خصوصا داستان همت  گمارده و به نوعی « ادبیات عینی » رسیده بودند و از نقطه نظر روب گریه که اعتقاد داشت « دنیا نه با معنی است، نه  بی معنی، فقط هست » و در عصر ایجاز ها و کوته نویسی ها و دوره شروع پست  مدرنیسم و رسیدن به مینی مالیسم در ادبیات، به اعتقاد بسیاری رمان به مفهوم کلاسیک مرده بود و ...

ادامه نوشته

هزار تویی با راه مستقیم!

 

نگاهی کوتاه به مجموعه ی « تو  می گی من اونو کشتم » نوشته ی احمد غلامی :

در عصر رسانه ها، در عصری که نظریه و تئوری دهکده « جهانی » به مدد و یاری رسانه ها در حال شکل  گیری است و تاثیر همه جانبه ی این رسانه ها بر تمام ارکان زندگی انسان مشهود و مبرهن است، ادبیات هم سهم خود را از آن به عناوین و گونه های مختلف بر داشته و به نوعی جزیی از بدنه ی خود در آورده و گاه نیز در حد پالایش شیوه های قبل تر خود از آن بهره جسته است.

بی شک رسانه ها نیز با وام گیری و مدد از ادبیات پا به عرصه ی هستی گذارده و رابطه انسان با ادبیات رابطه ای متقابل و دو سویه است. تاثیراتی درون متنی که منجر به خلق آثار نو، خلاقانه و بدعت گذار و در نهایت تفکر برانگیزانه شده است. تأثیری که  ادیبان از نوع نگارش روزنامه ای میگیرند ، تأثیری که سینما و تلویزیون بر ادبیات گذارده و تأثیری که از آن گرفته  اند مشخص و واضح و نمود عینی دارد.

ادامه نوشته

گم شدگان تاریخ و تاریخ گم شدگان!

نگاهی به رمان « رگتایم » نوشته ی « ای.ال.داکترو » ترجمه ی     « نجف دریابندری » :

« لری مک کوفری » شروع « پسا مدرنیسم » را 22 نوامبر 1963، روز مرگ « جان  اف کندی » دانسته و علت آنرا« خاتمه ی نوع خاصی از خوش بینی و ساده انگاری در آگاهی جمعی که به صورت نمادین اعلام شد » می داند. « مالکوم برادبری » هم معتقد است که ادبیات آمریکا از دهه ی شصت به بعد ادبیاتی با دغدغه گذشته ی ادبی، اجتماعی و تاریخی است. ادبیاتی که می خواهد از سیطره ی تسلط فرهنگ غالب و مسلط اروپا رهایی یابد و به نوعی از ادبیات خاص خود، ادبیات آمریکایی، برسد.

با چنیین تفکر حاکمی بر ادبیات آنچه که رخ می دهد، شرح و  بسط و گسترش ادبیات با رویکرد های تاریخی و متأثر از زمان و مکان و شرایط علمی و رویدادهای ادبی در سایر نقاط جهان و تکیه بر هنرهای تجسمی و تصویری،، سینما و تلویزیون و رسانه ها است. اتفاقی که در آثار اکثر نویسندگان این دوره رخ داده و در جهت آن می کوشند. « ادگار لورنس داکتروو » نیز با توجه به این رویکرد در ادبیات اعلام می دارد : « ما البته ریشه های اروپایی بسیاری داریم و این بخشی از بحث رگتایم است. ابزاری که ما بوسیله آن هنر و معماری اروپایی را جدا و عملا به اینجا می آوریم ».

ادامه نوشته

وطن، همه جا و هیچ جا!

نگاهی به رمان« همنام » نوشته ی « جومپا لاهیری » : هر چه شهروند جامعه ی مدرن از صنعت، تحول و دگرگون شدن تمام چیزهای باطل و کهنه لذت برده و آنرا ضامن پیشرفت و پویایی و بالندگی خود بداند، در جامعه ی سنتی مردم به سنتها، عقاید، کهنه گی های پرزرق و برق و چشم نواز عشق می ورزند و با تمام وجود خود سعی  در حفظ آن، حتی به صورت تقلبی و بدلی می کنند. انسان مدرن انسانی بی تعهد از نظر انسان سنتی است، انسانی که با پشت پا زدن به اعتقادات گذشته سعی در ساختن چیزی نو دارد که تمام ارزشها را زیر سوال خواهد برد. انسان جامعه ی سنتی در وطن خود در حسرت پیشرفت و قدرت جامعه ی  مدرن می سوزد و در غربت در آرزو و حسرت سنت، کهنگی، بدویت خود دست و پا زده و این تضاد او را معلق و گیج در نا کجا آبادی خواهد گذاشت که نه در وطن خودش است نه در غربت. او متعلق به « همه جا و هیچ جای » خواهد شد.

ادامه نوشته

روحی سرگردان!

 نگاهی به رمان نادیا نوشته ی آندره برتون ترجمه ی کاوه میر عباسی

« کی هستم؟ » رمان آغاز می شود، پرسشی که« کیستی » بودن « برتون » و« نادیا » را نمایان می کند.    « در جسم چه کسی حلول کرده ام؟ » و« نادیا ی حقیقی کدام است؟ ». کتاب را باز می کنید، می خوابید، خواب می بینید، بیدار می شوید، نادیا و برتون هر دو مرده اند، کتاب را می بندید.

ادامه نوشته

همچون یک خیال ساکت

نگاهی به عوامل سازنده رمان مرشد و مارگریتا نوشته  میخائیل بولگاکف

درآن عالمی که آوا ها و رنگها و رایحه ها با همدیگر هماهنگی نزدیک دارند، اشیا بی انقطاع تغییر شکل  می یابند و صورت ظاهر خودشان را وا می دهند، گلها ابر می شوند، ستارگان بر خاک می افتند و قطعه به شکل حلقه های زیبای گلبرگ در می آیند. مروارید های برف به مردمک های پرندگان مبدل می گردند و به صورت قطره ای بر دامن فضا می ریزند و مه هایی در آن پدید می آورند و تگرک شبنم و برف و نور می شوند. شیاری که گاو آهن در خاک می  کند، مثل کفن در روی زمین گسترده می شود و سرانجام اقیانوسی می گردد که افق هایش را بخار گرفته است. از قطره اشکی موجی تولد می یابد که سفینه ای را به بار می آورد. موجودات موسیقی محض می شوند. اندیشه های رویا بین برای تغییر همه مناظر و برای گشودن درهای بسته بس است و ناگهان زنبق بزرگ سفیدی به شکل نماد مار یا دیو وسوسه در می آید و...

ادامه نوشته

اختتامی نیکو ؟!

عباس نعلبندیان  نگاهی به دو رمان« ص. ص. م  از مرگ تا مرگ » و« وصال در وادی هفتم » نوشته ی عباس نعلبندیان

« عباس نعلبندیان »متولد ۱۳۲۶ و متوفی به خرداد ۱۳۶۸ خورشیدی است. نام نعلبندیان بعد از مسابقه کمیته  تئاتر( گروهی متشکل از خجسته کیا، داوود رشیدی، منوچهر انور و  فریدون رهنما ) به زبان ها افتاد.  منتخب دوم دومین جشن هنر شیراز که تا آن زمان هرگز تئاتر ندیده بود و فقط نمایشنامه های رادیویی را شنیده بود با خلاقیت و تأثیری که از ادبیات ایران و ملل( خصوصاً ادبیات نمایشی ) گرفته بود به خلق آثاری چون« پژوهشی ژرف و سترگ... »،« قصه شاد غریب... »،« هرمس »،« صندلی را کنار پنجره بگذاریم...» و...

ادامه نوشته

جهنم دیگران هستند.

نگاهی به زندگی و  آثار ژان پل سارتر:مردى كوتاه و زمخت، پيپ به دست، بد لباس با چهره اى زشت، معتقد به اخلاقيات، عاشق شهرت و زن، كله شق و انتقاد ناپذير، دشمن سرسخت بورژوازى، فيلسوف، محقق، نويسنده، ژان پل سارتر...

ادامه نوشته

خداحافظ کافه نادری

نگاهی به رمان کافه نادری نوشته ی رضا قیصریه: قهوه اول:كافه نشينى شايد در ميان هنرمندان و نويسندگان از اواسط قرن نوزدهم آغاز شد. جايى دنج و آرام در بطن جامعه. جايى كه مى توان آن را چهارراه حوادث درشت و كوچك دانست. محلى براى تبادل و تخليه اطلاعات از هر دسته و گروهى كه به كار هنرمند و نويسنده مى آيد. كم نبودند بزرگانى كه الهامات خود را از اين چنين مكان هايى مى گرفتند يا در آن به نوشتن و خلق شاهكارهاى خويش مى پرداختند. زولا داستان نانا را در كافه اى كه بدانجا رفته بود و با ديدن يكى از روسپيان فرارى كه از تعقيب پليس به ميز آنها پناه برده بود، نوشت. سقوط اثر كامو، تك گويى هاى ژان باتيست كلمانس است كه در كافه مى گذرد.

جنگ جهانى اول و اخبار آن از پشت ميز كافه هاى شهر پاريس و لوزان در رمان خانواده
ی تیبو اثر روژه مارتن دوگار پيگيرى مى شود. سارتر داستان راه هاى آزادى و اكثر مطالب كتاب هستى و نيستى خود را در كافه ها نوشت. كامو، دوراس، دوبووار هم از نويسندگانى بودند كه كافه ها را محلى آرام براى نوشتن و مباحثات خويش مى دانستند و در اين ميان كافه هايى چون كافه ميدان سن سوپيس و آزادى از اقبال بيشترى برخوردار بودند. در اتريش كافه بازار مأمن هنرمندانى چون ريچارد اشتراوس، راينهارت، استفان تسوايك، توماس برنارد و ... بود. در ايران نيز بعد از دوره قاجار و در دوره پهلوى اول كه دانشجويان ايرانى اعزامى به خارج برگشته و يا به خارج از كشور اعزام شدند، با اين پديده آشنا شده و عجيب به آن خوگرفتند. در اوايل كافه قنادى لاله زار مامن افرادى چون افراد گروه اربعه (صادق هدايت، بزرگ علوى، مجتبى مينوى و مسعود فرزاد) قرار گرفت. كافه قنادى تصاج و كافه قنادى فردوسى و باغچه كنتينانتال (هر سه در خيابان استانبول) از ديگر پاتوق هاى اين گروه بود. گاه هم آنها در كافه باغ شميران جلسات خود را برگزار مى كردند. رفته رفته كافه نشينى براى جماعت روشنفكر و انتلكتوئل ايرانى يك بخش جدانشدنى از زندگى شان شد. كافه نادرى، كافه فيروزه، پارك پالاس هتل و ... محل هايى بود براى جمع شدن، خوانش هاى شعر و داستان، نقد و گفت وگو و قرار گرفتن در بستر روشنفكرى ايران. كسانى چون رضا براهنى، صالح وحدت، م.آستيم، حسن قائميان، جلال آل احمد، صادق چوبك، منوچهر و محمدآتشى، حميد مصدق، عمران صلاحى، عبدالعلى دستغيب، خسرو گلسرخى، محمد على سپانلو، عباس پهلوان، فرهاد مهراد، جواد مجابى و... بين كافه فيروزه و كافه نادرى در رفت و آمد بودند كسانى هم چون شاملو فقط براى پيدا كردن كسى به آنجاها سرك مى كشيدند. در اين كافه روها هم دو دسته ديده مى شد. دسته اى كه در گوشه اى به كارهاى خود مى پرداخت و دور از جمع قرار مى گرفت مانند قائميان، چوبك، براهنى و دسته اى كه براى بودن با هم و خوانش كارهاى جديدتر جمع مى شدند. آل احمد نيز پير اين دسته دوم (كه اكثراً جوان ترها بودند) روزهاى دوشنبه با آن گيوه هاى سفيد و پيراهن يقه بسته سفيدش در وسط كافه فيروزه مى نشست. سيگار اشنوكشان به جوانانى كه دورش حلقه مى زدند گوش مى داد و به آنها اظهار محبت مى كرد، تا جايى كه رفتار و قيافه آل احمد به عنوان نمادى از چهره روشنفكر آن دوره در مى آيد.
اين كافه ها، سواى انجمن ها و باشگاه ها بودند. انجمن ها طرفداران و اعضاى خود را داشت، ولى در كافه ها از هر قشر روشنفكر در آن يافت مى شد. (خصوصاً شاعر و نويسنده.) چه ذوق ها و استعدادهايى كه در اين كافه ها به بار نشست و چه طرح هايى كه در اين مكان ها شكل گرفت. بحث هاى شاعران و نويسندگان و منتقدان و روبه رويى آنها با يكديگر در چنين محيط هايى تازگى و طراوت آثارشان را به همراه مى آورد. بوى قهوه، بوى گپ ها و دوستى هاى كافه اى سال ها ذهن و مشام روشنفكر ايرانى را پرمى كرد.نطفه بسيارى از انقلاب هاى ادبى و هنرى روشنفكران هم در اين كافه ها گذاشته شد. تشكيل بسيارى از گروه هاى هنرى موفق و همكارى بسيارى از مترجمان و نقادان با هم از همين همنشينى هاى كافه اى آغاز شد.

تفسير زندگى درون كافه ها را مى توان با شعر صالح وحدت تكميل كرد: مى توان گوشه يك كافه نشست
/ با درختان جهان زمزمه داشت/رودها را به خيابان طلبيد.  
قهوه آخر:كافه نادرى تنها بهانه ورود به داستان است. داستان در آن مى گذرد و نمى گذرد. برگشت هاى ذهنى پى درپى خواننده را هم در كافه مى گذارد و هم او را به گوشه ها و پنهانى هاى زندگى افراد قصه مى برد. داستان با شرح و توضيح فضاى كافه نادرى شروع مى شود و از آنجا به پاريس و انقلاب مه
۱۹۶۸ و مرگ مى رسد. كليت اثر از زبان سوم شخص و از زاويه ديد بيرونى نوشته شده و داراى سه فصل است. فصل اول را به جرأت مى توان پركشش ترين، پرمايه ترين و منسجم ترين فصل كتاب خواند. فصل دوم نسبت به فصل اول ضعيف تر و ضعف فصل سوم آن را سواى كل اثر مى كند و همين فصل است كه به كل اثر لطمه بسيار وارد كرده است. روابطى ساده و پيش پا افتاده با روايتى ساده تر و تا حد بسيار زيادى ضعيف و با پايانى غيرقابل باور و لمس و به قول رب گرى يه: «آنجا كه روابط تصنعى مى شود مرگ ها و زندگى ها هم چيزى جداى از واقعيت مى گردند و غيرقابل باور». مرگى كه به مرگ بازاروف رمان پدران و پسران تورگنيف نزديك است اما از لحاظ پرداخت ضعيف. فضاى روشنفكرى داستان مسموم و تب دار است. قشر روشنفكران در هر صنفى (نويسنده، روزنامه نگار، نقاد، تئاترى، فيلمساز، بازيگر و ...) آدم هايى لمپن و بددهن با خلق و خوى چاله ميدانى ها. آنها چشم چران، دروغگو و در بعضى موارد حتى به چاقوكشى مى پردازند. (چاقوكشى و تهديدهاى نقاش مدرن). فرزاد مفتون نماينده تام و تمام اين قشر فكرى زنباره اى كه درگير سياست هاى چپ و راست زمان خود قرار گرفته در كافه نادرى به مرور خاطراتى مى پردازد كه رسوا كننده است و ويرانگر تا آنجا كه خود در جدال بين گذشته و حال خود از بين مى رود. تينوش در فاصله بين پاك بودن وناپاك بودن معلق است. نه پاك بودنش تعريف مى شود و نه ناپاكى اش مطلق. اكثر قريب به اتفاق شخصيت ها درگير اين منفى نگرى هستند و شايد تنها يك نفر است كه جداى از كل است و در كافه نيز در سايه و هاله اى از ابهام است تا لحظه آخر: منصور فتاح. پر بيراه نيست اگر منصور فتاح را داناى كل داستان بناميم. در فصل اول چيزى براى او تمام مى شود اما براى ديگران از جمله مفتون چيزهاى ديگرى در راه است. در پايان راه مفتون دوباره منصور فتاح آغاز مى شود و اين آغازى است در پايان. نويسندگانى چون تورگنيف، داستايوفسكى، روژه مارتن دوگار را شايد بتوان بزرگترين منتقدان تفكرات توخالى و پوچ به حساب آورد. اما آنچنان كلام و انديشه در كنار هم در قالب داستان پيش مى روند كه تمام اجزاى آن قابل باور و ملموس است. در كافه نادرى گاهى روابط آن چنان برهنه و باز است كه خواننده به واقعى بودن آن شك مى كند. البته قرار نيست كه هر چيز در داستان واقعى باشد اما از آنجايى كه نه كافه نادرى مكانى خيالى در ذهن نويسنده است و نه جريان روشنفكرى جريانى دروغى و وهم آلود پس مسئله كمى بغرنج تر و حساس تر مى شود. نويسنده با اين رمان برروى لبه تيغ قدم مى گذارد. از يك طرف به نقد بزرگترين جريان فكرى و حركتى قرن اخير ايران مى پردازد و از سوى ديگر به حيطه داستان نويسى وارد شده و سعى در اجراى تمام جوانب آن را دارد. كاستى هر يك لطمه بزرگى بر ديگرى است. منتقدين وافورى، هنرمندان بى تعهد، بازيگران روسپى و هيچ گروهى از اين تيغ برنده نويسنده در امان نمى ماند و همه به يك باره به زير گيوتين نقد كشيده مى شوند. اين مرض روشنفكران در داستان به دوره معاصر هم كشيده مى شود و همه شخصيت ها محكوم به بودن در اين چنين فضايى، در جهان داستانى نويسنده هستند. اكثر آنها بى اعتقاد به گذشته اند و با شك و ترديد به آينده مى نگرند و از موقعيت حال خود بيزارند. رنگ روانى اكثر آنها خاكسترى است. مى شود تعبير كرد كه نويسنده به نقد روشنفكرنماها و هنرمندنماها پرداخته، اما وقتى كه در كل اثر اين خوى و منش عموميت مى يابد اين تعبير نيز خودبه خود غلط از آب درمى آيد و هر كس با اين تفكر زير سئوال مى رود. منتقدين هنرى اين داستان مردم را به دو دسته «آدم هايى كه خيلى بدن و آدم هايى كه اصلاً آدم نيستن» تقسيم مى كنند و عده اى منفى نگر و منفى باف كه نه تنها خود عقب مانده اند بلكه جامعه را نيز با اين فضاى مسموم و بيمار خود به عقب رانده و سعى در عقب مانده نشان دادن آن مى كنند. بنيان هاى خانوادگى اكثر آنها متلاشى شده و قريب به اتفاق در انزوا به سر مى برند. رمان كافه نادرى در نقد خود به اين جريان فكرى به سمت هجو و مطايبه پيش مى رود و به بازار مكاره اى (خصوصاً فصل دوم در ميهمانى سيندخت ناصر) تبديل مى شود كه در آن از هر قلم خلاف و خلافكار و هنرمند همه با هم و بى هم يافت مى شود. تنوع موضوعات استفاده شده و پرداخت كمرنگ آن در اين زمان باعث از هم گسيختگى بنيان آن مى شود. اگر روند روايتى و نوع روابط آدمها در فصل اول در كل كار رعايت مى شد قطعاً اين
رمان بسيار پخته تر و به مراتب سنجيده تر از چيزى كه در حال حاضر هست مى شد. رضا قيصريه كوشيده است تا پس از سال ها چراغ خاموش كافه نادرى را روشن كند و زندگى را به آن مكان پر از بوى قهوه و روشنفكرى ببرد. اما با نگاهى نه چندان مثبت و گرم خاموشى نادرى را افزون تر و آن را در زير خروارها گرد بى مهرى مدفون ساخته، جورى كه از كافه نادرى تنها بوى قهوه عزا به مشام مى رسد. خواننده مجبور است با اين فضاى مسموم در حافظه تاريخى و فرهنگى نام كافه نادرى را محو و فراموش كند، خداحافظ، كافه نادرى.



دقيقه اى با ساعت ها


نگاهى به رمان «ساعت ها» نوشته مايكل كانينگهام
«ساعت ها» با خودكشى «ويرجينيا وولف» آغاز و با مرگ «ريچارد» (شاعر) پايان مى يابد. «مايكل كانينگهام» با دستمايه قرار دادن زندگى ويرجينيا وولف و نگاهى به رمان «خانم دالووى» او همچنين تكثير فضا و ايده «وولف» بر ديگر افراد رمان به ساختارى محكم و منسجم در «ساعت ها» رسيده است.
رمان از ديد سه شخصيت (ويرجينيا وولف، لورا براون و كلاريسا دالووى) تعريف مى شود. زمان رمان در هر سه روايت يك روز از ماه ژوئن است. روزى كه به عقيده وولف، «مى تواند روز خيلى خوبى باشد.»
هر سه روايت صبح شروع و شب به پايان راه مى رسد. در هر سه روايت راوى زن است و اين بى شك تعمد نويسنده به زن محورى بودن اثر و ديدن دنيا از دريچه نگاه زن برمى گردد كه او را تا حدى وفادار و وامدار «ويرجينيا وولف» مى كند. حس غالب رمان حس همجنس خواهى شخصيت هاست.
هر كدام از شخصيت ها به نوعى درگير اين پديده عصر مدرن مى شوند. ريچارد با لوئيس، ايوان و ولتر، براون با كيتى، سالى با كلاريسا، لوئيس با دانشجوى جوان خودش.
اكثر شخصيت هاى رمان سرخورده اند و اين سرخوردگى تا آنجا پيش مى رود كه هر يك با اطمينان كامل از زندگى تلف شده و گذشته خود حرف مى زنند. ناراضى و شكوه گر از موقعيت هاى خود، هر كس به دنبال مفرى است تا از بند هاى اين زندان زندگى آزاد شود. همان قدر كه «وولف» از ديدن پرنده مرده و تابوت پر از گل ساخته دست خواهر زاده هايش مسحور مى شود، «براون» با ساختن و درست كردن كيك و «كلاريس» با انتظار ديدن ستاره سينما سرگرم و مشغولند. دلمشغولى هايى عبث و خالى از هر نوع دلبستگى به اصل آن اما با وجود اينها هر كدام از اين كار ها حس سرخوردگى را در آنان دو چندان مى كند. هر سه نگاهى متفاوت با زاويه ديدى مشترك نسبت به مرگ دارند. «وولف» مرگ و رستاخيز را مسحور كننده، «لورا» مرگ را كارى راحت همچون گرفتن يك اتاق در هتل و «كلاريسا» مراقبت هاى دخترى بزرگسال و آسايش درون يك اتاق مى داند؛ وولف در بطن مرگ، لورا در ترديد و يقين به عمل آن و كلاريسا در حاشيه اش.
مرگى كه «لورا براون» در ذهن و فكرش مى پروراند در «ريچارد» (پسرش) به كمال رسيده و از ذهنيت به عينيت تبديل مى شود. «ريچارد» حس مرگ را سال ها پيش از نگاه مادرش در كودكى به ارث برده. اين ميراث در روز جشن با خودكشى اش تمام مى شود و حس انجام مرگ كه خواسته «براون» بود فروكش مى كند. «مرگ شاعر» همان كه «وولف» در رمان «خانم دالووى» به آن اشاره مى كند در مرگ «ريچارد» شاعر تجلى مى يابد. مرگ شاعر نقطه تخليه و رسيدن به كاتارسيس (تزكيه) است. هيچ كس از مرگش ناراحت نيست. مرگ او درست نقطه شروع پس از پايان راهى است كه ابتدا و آغازش گنگ و مبهم است. مردگان رفته اند و زندگان زنده اند. بخت و اقبال مرموزى كه به آنان رو كرده تا زنده باشند، زندگى كنند و عشق بورزند. با مرگ «ريچارد»، «كلاريسا دالووى»، كلاريسا مى شود و «دالووى» (اسمى كه ريچارد براساس همخوانى اسم كلاريسا با خانم دالووى ويرجينيا وولف بر او گذاشته بود) به پايان مى رسد.
رمان ساعت ها به زبان سوم شخص و در زمان حال اتفاق مى افتد. داناى كل قصه تعريف و تفسير حالات و روان شخصيت ها به شيوه سيلان ذهن و مرور و كاوش در پس پشت هر چيزى مى پردازد كه در گذشته اتفاق افتاده يا در حال وقوع است. ورود به دنياى ذهنيت ها و تفكرات با چنان تردستى و استادى انجام شده كه هر بار دنيايى جديد و متفاوت به روى خواننده گشوده مى شود. نويسنده هم با سئوال ها و تحليل ها و دخالت هايى ريز و موجز در خلال اثر، خود را دخيل و همسو با شخصيت كرده و با او به مطالعه چيزى كه در شرف وقوع است يا اتفاق افتاده يا خواهد افتاد، مى پردازد. شى مدارى و غلبه دنياى بى جان اشيا به دنياى جاندار نيز از نكات ديگر اين رمان است.در تفسير و تعريف اشيا به كوچك ترين نكات هم توجه شده و تا جايى كه ممكن است سعى شده چيزى از قلم نويسنده نيفتد. همخوانى دنياى بيرون با دنياى درون (ذهنيت ها)، ربط و ضبط سه شخصيت وولف، براون و دالووى، پيچيدگى روابط در عين ساده مندى و بى آلايشى آن، تعريف شرايط و محيط سه نسل، سعى برالقا و ادامه راه و روش ويرجينيا وولف در نگارش داستان (سيلان ذهن، فمينيسم و...)
و جداى از اينها مجرد و مستقل بودن اثر با بن مايه هايى از آثار وولف و پروسه داستانى و ارتباط اين سه شخصيت (وولف خود را در رودخانه غرق مى كند. مادر و پسرى بر بالاى پل روى رودخانه، آشنايى پسر با دخترى همنام «كلاريسا دالووى»، شاعر شدن پسر و خودكشى شاعر، روح وولف تا اينجا هست و از اينجا به بعد ديگر همه چيز تمام مى شود.) اينها چيز هايى است كه مى شود ساعت ها در مورد «ساعت ها»ى مايكل كانينگهام بحث كرد و نوشت.
و در پايان، پايانى ابهام آ لود در عين آرامشى كه بعد از مرگ بر اثر جارى و روان است، پايانى كه علامت سئوالى را در ذهن خواننده باقى مى گذارد. «همه چيز آماده است.» براى مرگ يا زندگى؟

میهمان خسته ی راه شیری

 

نگاهی به آثار بیژن نجدی
«جمعه پشت پنجره بود»« آن روز جمعه بود. جمعه همان خونی بود که از تابستان ریخته بود روی آسفالت و آفتاب مثل باران می بارید»«از وسط خیابان آینه بلندی می گذشت. سمسار ها دنبالش می دویدند. آینه کنار دری ایستاد.زنی برایش در باز کرد.آنجا همانجا همدیگر را بغل کردند و در بسته  شد»«بشقابی پر از کلمه روی یکی از پله هاست، کلمات خیس از بشقاب می افتد روی یک چاقو»«صدای اذانی که به پشت ابر مالیده می شود»«... جهانی پر از بیگناهان ...»«آنقدر به سکوت دلشوره آوری که در گوشه های اتاق او روی هم ریخته شده بود گوش داد تا این که بالأخره زیر پلکهایش دفن شد»«صدای افتادنش را تمام گیاهان تا سینه کش کوه از لای ریشه هایشان شنیدند»»«در روی عینکش دو تکه از آسمان شیشه ای افتاده بود و کمی ابر که خط خطی می شد.صف درازی از گلهای آفتابگردان از کنارش می گذشتند و هر کدام روی او دو رکعت نماز میخواندند»«لحظه ای کف دستهایش پر از کلمه شد»«رودخانه از لنگه های باز در به اتاق آمد و ... »

 گفتگوی با پروانه محسنی آزاد

 

 

 

ادامه نوشته

نقد تا مقصد...

 

تا مقصد می خوابم، بیدارش نکن  در زیر نگاه منتقد ،نسل پنجم نویسندگان،چهارشنبه۲۲آذر ماه در تالار گفتگوانتشارات ققنوس، ساعت  ۵ بعد از ظهر.   

 

 

 

 

ردِ جنگ بر انجیر های همسایه!  نگاهی به مجموعه داستان چوب خط نوشته ی محسن فرجی  

  چرا چوب خط؟ 

شاید چوب خط آدمهای داستانی نویسنده پر شده اند یا اینکه آنها با نگاهی به چوب خط خود، نویسنده را به مدد گرفته اند تا آنها را قبل از تمام شدن بیرون بکشند، ببیند، بنویسد تا شاید قبل از آنکه تمام شوند، زندگیشان تمام شده باشد، دیده شوند، زنده باشند و... . ما دیدیم .

 

آدمهایی مسخ شده،  که در دنیایی دیگر، دنیای درونشان، درونی که متأثر از جنگ و اجتماع و ... می  باشد غوطه ورند .آدمهایی معصوم در آن داستان، و گاه خشن و بی ترحم در پس زمینه ی شخصیتی شان، آدمهایی تنها، در من خویش، منی که رنگ از روزگار می  خورد، آدمهایی که دست و پا میزنند شاید به سطح، رو بیایند، اما در لایه های زیرین روزگار شان خرد شده اند، مرده اند و یا در حال احتضارند .

پر رنگ ترین و پر تپش ترین آنها در داستانهای متأثر از جنگ فرجی به چشم می خورد . نویسنده جنگ را همچون موتیفی خشن، نسیمی گرد باد گونه و زلزله ای بر اندازنده به زندگی داستانهای خود می فرستد و با شگردی بی بدیل، فرم و روان آن را به رُخ می کشاند . جنگی که پس زمینه اش در ویلچری که به بالا هل داده می شود، پنجره ای بنفش، پنجره ای نارنجی،لنگه های جوراب TABEEAT که به یادگار مانده، اسبی که روده هایش آویزان است، قاطری موجی، پیغامی که نیامده هزار پیام می آورد،قهوهای که« لته ای »ته لیوان باقی مانده، کاغذی پرز داده که شماره تلفنی قدیمی بر آن  نوشته شده و ... نمایان است .

چه کند نویسنده که رسالتش بیان زمانه اش می باشد . یک تضاد، دولتها با هم در گیر می شوند .  جنگی شکل می گیرد . انسانها می میرند، چه  فرقی می کند با گناه  یا بی گناه! مهم  این  است که نفسی قطع می شود. ویرانی می آید . غروب انسانیت، زندگی، خاک . در این غروب نویسنده می آید، می نویسد . می نویسد، تا آنجا که شاید طلوعی، صلحی در افتد.انسانیت معنای رنگ باخته –اش را رنگی بزند از متن نویسنده ی متعهد و آنجاست که  صبح از پس غروبی دهشت بار سر بر می کشد . سالها می گذرد . ردِ جنگ بر همه چیز حتی هوا باقی می ماند . گرت جنگ همه جا منتشر، آدمها درگیر آن و نویسنده می داند که در طول زمان، هر صبح را غروبی است، پس می نویسد و خواهد نوشت تا شاید غروبی دیگر را در ناکجا آباد زمان آینده، پس براند . و آنجاست که داستانها شکل می گیرد که به جرئت می توان به آنها استناد کرد، و چون تاریخ روز دنیا به آنها نگاه کرد . داستانهایی که حداقل ۸۰ درصد ادبیت فخیم ادبیات جهان را حول خود می گرداند .

فرجی هم موفق در  ارائه تصویری تأثیر گذار و موفق از آدمهای جنگ و پس از جنگ در داستانهای خود به ایجازی می رسد که زیبایی و تأثیر گذاری اثر را دو  چندان می کند  .نویسنده بر سر اصل مطلب می رود و هر توضیح و سخنی را در جهت اصل مطلب بیان می کند . همینگوی معتقد بود:« اگر به حذفی که در متن خود انجام می دهید، مطمئن هستید، بدانید که همان قسمت حذف شده، قدرت داستان شما را دو چندان خواهد کرد» . و این همان چیزی است که جدای از موقعیت داستانی فرجی، داستانهای او را قابل تأمل و تحمل می کند . شخصیتهای داستانی فرجی آدمهایی نیستند که روده درازی کنند . آنها چنان در خویشتن خویش غر قند و درونی اند که نمی توان انتظار داشت دیالوگهایی طولانی ، کشدار، فضایی پر تنش و گاه ملال آور را خلق کنند .  البته ذکر این نکته لازم است که فضای داستانی چوب خط لخت و مرده نمی  شود . بلکه فضای داستانی نویسنده پویا، رو به جلو درباره ی آدمهایی درونی، ایستا و اکثراً غمگین درست چون صبحی که  «مثل تنهایی یک دونده ی استقامت بود . کش می آمد.»    

ردِ خون، قتل! آیا باید ماند؟ «توی جنگ چیزهایی دیده ام که اینها پیش اش هیچی نیست» . نویسنده تعریف و  پیش بری موقعیتها را به دست آدمهای داستانش  می سپارد و آنها فضا را رنگ می کنند.

و  نویسنده خود را به زور به داستان تحمیل نمی کند و این یکی دیگر از حُسن های کار فرجی است .  آدمهایی که هیچ وقت حالشان خوب نیست مطمئناً داستانهایی را می سازند که این آشفتگی درونی و حول و هراس ابدی وجود شان به ما ی خواننده منتقل شود تا خط به خط درکشان کنیم تا آنجا که چوب خط زندگیشان پر شود . 

دیگر داستانهای فرجی در این مجموعه، به مسائلی سوای جنگ و  در گیر و دار زندگی، اجتماع و آدمهای روز دوران نویسنده می پردازد. داستانهایی که  میتوان این گرت همه گیر همه جا گستر جنگ را حتی در آنها هم جستجو کرد .داستانهایی که در روایت و قدرت داستان یک پله عقب تر از داستانهای متأثر از جنگ قرار می  گیرد . اما در میان آنها هم داستانهایی یافت می شود که بکر و دوست داشتنی رُخ می نمایند . داستانهایی چون« ظلمات »، «خیلی هم عجیب نیست »  و  «روزگار برزخی آقای دُرچه پیاز » .

داستان در ظلمات، لحظه به لحظه وقوع حادثه پر تپش تر و پر     هیجان تر از قبل پیش می رود تا آنجا که حتی باد هم به کمک این فضای خاکستر وار، آتش زیر خاکستر می آید . پوسته ی خرد شده –ی  تخم مرغ، قاطی با زرده و سفیده- خیلی هم عجیب نیست- چسبیده به زندگی مرد، چون کابوسی او را به مرگ، خود کشی سوق می دهد تا شاید خلاص شود از این کابوس عمر چند هزار ساله، چند ساله ی خود . روزگار برزخی آقای دُرچه پیاز- از خجالت آب می شود، از سقف می چکد، در خانه خانم بغوسیان و دخترانش پایین می آید، خود می شود، خود « چُس فیل » ی اش، خورده میشود،  خانم بغوسیان و پدر بزرگ به هم می رسند،  «دخترها  کار و زندگی ندارند؟ » دخترها صحنه را ترک می کنند . آری او توانسته یک نمایشنامه ی« ابسورد » بنویسد.

فرجی  در داستانها و خلق شخصیتهای داستانی به« نجدی » نزدیک می شود . آدمهای او هم در گیجی، تنهایی و معصومیت همیشگی  دست و پا میزنند .  در عین قاتل بودن خود مقتول و در عین با هم بودن تنهایند . نویسنده با رنگ شاعرانه ای که در جای جای متن به اثر می زند به  نثری روان، آهنگین، کلامی دوست داشتنی و یکدست و  استعاره هایی زیبا دست می یابد . فرجی رو حرف نمی زند . از شعار زدگی -  درد امروز ادبیات ایران – تا حد ممکن پرهیز کرده و  خواننده از کنار هم گذاشتن همه چیز موجود در یک متن به غایت و هدف نهایی نویسنده میرسد . 

بی شک برخی از داستانها هم به بازنگری هایی نیاز دارد اما کلیت  اثر خوب و قابل قبول به نظر رسیده و بدون هیچ شکی بهترین داستان مجموعه ی چوب خط ، داستان « انجیر  ها مال همسایه است » بوده و توانسته تمام دغدغه های فکری و تکنیکی نگارشی نویسنده را نمایان ساخته و نماینده ی به  حق دنیای داستانی محسن فرجی شود .

و « ویلچر به بالا هل داده می شود»، « همه چیز تمام شده، همه رفته اند » ولی چوب خط  ها هنوز پر  نشده است!

 

 

صید قزل آلا یا مایونز!؟  

نگاهی به« صید قزل آلا در آمريكا» نوشته ی  ریچارد براتیگان

«... قزل آلاهایی هم هستند که بر اثر کهولت می میرند و بعد ریش های سفیدشان سمت دریا روانه می شود .»

«صید قزل آلا در آمریکا» رمانی! پسا مدرن با آمیزه هایی از خیال و تمثیل و واقعیت زاییده ذهن واقعی نویسنده ای است که به صورت غیر واقعی می نوشت . نویسنده ای هم عصر و هم مسلک «بیت ها» . بیت ها محصول دهه های میانی قرن بیستم آمریکا در زمینه ی ادبیات نوع آنارشیسم ادبی را خلق کرده و به نوعی ویرانگر و احیا کننده بودند . ویرانگر از  جهت نو بودن تازگی  و پس زدن کهنگی و احیا از آن جهت که از گذشته خویش وام های  زیادی گرفته و آن را به کار بستند . اگر گروه «تریستان تزارا» از روی اتفاق نام « دادا » را بر مرام و مسلک ادبی و هنری خود نهادند، اما بیت ها این نام را حساب شده و از جهت قطعه قطعه و تکه تکه بودن آن انتخاب کردند . «براتیگان» یکی از موفق ترین و پر آوازه ترین بیت ها بود با روایتی نا متعارف و گم و گیج در زمان مکان .  

خصوصا در همین اثر، با تمثیل های گاه شاعرانه و گاه سیاست زده و به طور کل تمثیل هایی در جهت پیاده کردن اصل موضوع ، حتی بی ربط ، قطعه هایی بی ربط وبا ربط به هم مواجه هستیم. نقطه اشتراک اصلی کل داستان صید ماهی قزل آلا در آمریکا است، وبا زبانی بر گرفته از زبان محاوره، اثری خلق شده که با خواندن آن برای مدتی مست از کلمه و فضای دنیای داستانی و سبک آن خواهید شد. 

اگر به گفته « چارلز جنکسن »معمار و نظریه پرداز «پسا مدرن» اعتقاد داشته باشیم که :« پسا مدرنیسم هم استمرار مدرنیسم است و هم  بر گذشتن از آن » و در ضمن این گفته ی پسا مدرنیستها ها را  راجع به عصر پست مدرن قبول کنیم که : «عصر پست مدرن، عصر باز تولید، تولید ها است .در این باز تولید، تولید اصلی زیر سوال رفته و بدل به  جای گزینش خواهد شد.» باید این اثر یگانه ریچارد براتیگان را جزو شاخص های پسا  مدرنیسم قرار داده و از آن به عنوان نمونه ای بی بدیل یاد کنیم . رمانی که  با تکیه بر پیشینیان خود نوعی جدید را ایجاد می کند.    

تحول در رمان از دهه های آغازین قرن بیست شروع شد و از بزرگان این عرصه می توان از مارسل پروست « در جست و جوی زمان از دست رفته »، جیمز جویس « اولیس »، ویرجینیا وولف « خانم دالووی » و ویلیام فالکنر « خشم و هیاهو » را  نام برد . اینان در قالب تک گویی داستان را پیش برده و طرح داستانی را زیر سوال می برند . این نویسندگان با آزادی دادن به تخیلات شخصیت و« اهمیت به زندگی روانی شخصیت » رمان « سیال ذهن » را ابداع کرده و به ذهن شخصیت رمان به  عنوان پرسوناژ اصلی نگاه می کنند . با زبانی در حالت ابتدایی، گفت و گویی بی وقفه، لحظه به لحظه، از اعماق ذهن که در آن خاطرات، رویاها، نقشه ها و حساسیت ها  با هم  در آمیخته است .  

رد پای گسست های زمانی و شالوده شکنی روایی فالکنر در این اثر کاملاً مشهود و مشخص است.از نقطه نظری دیگر براتیگان را می توان نوعی نویسنده سبک رئالیسم جادویی بر شمرد و در ضمن آن را رد کرد . او فقط آن چیزهایی را از رئالیسم جادویی برگرفت  که می خواست .  یعنی تمثیل ها و اعجاب مثالی از «آستوریاس » و به نوعی هزار تو بودن را از« بورخس ».

از مشخصه های پسا مدرنیسم، هجو، در این اثر به وفور به کار گرفته شده وبه جزئی از بدنه ی اصلی بدل شده است؛هجوی تلخ، گزنده و گاه مَضحکه کننده و خنده آور .

صید قزل آلا در آمریکا خود تبدیل به پرسوناژی شده که گاه و بی  گاه راوی با آن ارتباط دیالوگی و مکاتبه ای برقرار می کند. راوی به طور مشخص یکی نیست، اما می توان همه را یکی دید، چون زبان و نگاهی مشترک در بین روایتها وجود دارد .  

باید خوشحال بود که این اثر به همت مترجم(پیام یزدانجو) و ناشر آن(چشمه) به چاپ رسید و شهوت خوانش چنین اثری را فرو نشانید و خلأ نبود آن را جبران ساخت . اثری که کتاب خوان ایرانی سالها منتظر بود تا غرقش شود و آن نمونه ناب این سبک ادبی را در خلال اثر تجربه کند .

ریچارد براتیگان هم« مثل سیب هایی که باد بی حساب قرن بیستم با خود برد » در باد رفت و« همیشه به آن باد فکر می کرد » و اعتقاد داشت:« گاهی وقت ها خوش شانسی همه چیزی است که لازم داری». وما خوش شانس بودیم  که حرفهای«بارت » را شنیده بودیم و می دانستیم« وحدت یک متن نه در مبدأ آن، بلکه در مقصد آن است » و وحدت این رمان« مایونز »بود . اگر مقصد را جمله ی نهایی بدانیم فقط و فقط مایونز!

 

 

نامیرایی از پس مرگ،نگاهی به باز آفرینی «حماسه گیل گمش» نوشته احمد شاملو

زمانی که «اوستن هنری ليارد »عزم سفر از لندن به سیلان را کرد، نمی دانست که در مسیرش در بین النهرین متوقف خواهد شد. توقفی که به كاوشها ی تپه های باستانی آشور ختم خواهد شد و ویرانه های«نینوا» و «نیمروز»  از دل خاک سر بر خواهد آورد . در میانه ویرانه های نینوا بود که تندیس ها  و خشت نبشته های بیشماری کشف   شد .  شمارگان آن از بیست و هشت هزار افزون تر و در ادامه همین کاوشها بود که « هرمز درسام »  همکار و جانشین  لیارد  در سال  ۱۸۵۳ کتابخانه نینوا را که نبشته های پهلوان نامه  «گیل گمش» هم در آن  بود ، بیرون آورد. در دسامبر ۱۸۷۲  «جورج اسمیت» از خوانندگان الواح در موزه  بریتانیا  « انجمن باستان شناسی مذهبی » ، به همگان اطلاع  داد که در میان  خشت های آشوری ،به نوشته هایی در مورد طوفان بزرگ برخورده اند. با چاپ چکیده ای از گیل گمش و مطالبی در مورد طوفان بزرگ مجله «دیلی تلگراف» مبلغ یکهزار و یکصد لیره انگلیسی را در دسترس جورج اسمیت گذاشت تا او به نینوا رفته وادامه کار را از سر بگیرد ، تا آنجا که سروده های گمشده ی طوفان بزرگ  و قسمتهایی از پهلوان نامه  گیل گمش را کشف کند. در سال ۱۸۷۶ او چار چوب اصلی پهلوان نامه را آماده کرد و در همین سال هم بر اثر خستگی و گرسنگی و بیماری در سی و شش سالگی در نزدیک «حَلب» جان سپرد . با این که جورج اسمیت به پایان راه رسید اما راه جدیدی را برای کشف دنیای باستان و مرام و مسلک آنان و  همچنین تفکرات و اندیشه های زمینی و فرا زمینی آنان پیش رو ی بشریت قرار داد .  

بعدها تحقیق در مورد این حماسه افزایش یافت و باستان شناسان در سراسر دنیا از آمریکا ،آلمان، انگلیس، فرانسه، ترکیه، عراق و ... شروع به تحقیق در مورد این حماسه کردند . کامل ترین نسخه متن حماسه از قرن هفتم پیش از میلاد به دست ما رسیده . لوح ها و قطعات گلی که از بقایای کتابخانه ی «آشور بانی پال»، شاه سومری، کشف شده دارای دوازده لوح است  که هر کدام  دارای سه ستون  مکتوب و دویست تا سیصد سطر منقوش است،به غیر از لوح دوازدهم که یکصد و پنجاه سطر دارد . این لوح با دیگر قسمتهای حماسه چندان مرتبط   نیست . هر لوح با یک  مقدمه آغاز شده و اولین عبارت «  او که همه چیز را می دید » را درعنوان تکرار می کند و به مهر کتابخانه ممهور است.   در سه هزار و دویست پیش از میلاد خط در سومر آفریده شد و این درست یک قرن قبل از پیدایی خط در مصر است و از آنجا که در دنیای باستان نام نویسندگان عموما ذکر نمی شد ، به درستی نمی توان از نویسنده اصلی پهلوان نامه نام برد . ولی شواهدی در دست است که آن را به منابع سومری نسبت می دهد .همچنین نمی توان ازبابلی بودن آن نیزغافل ماند. بسیاری از صاحبنظران معتقدند که ماجراهای  داستان در ابتدای هزاره دوم در دوران بابل باستان بین پنج هزار تا دو هزار قبل از میلاد تنظیم گردیده و به رشته ی تحریر در آمده است . مشخصات این دوره پیشرفت داستان در شهر «اورک» که در کتاب آفرینش از آن به نام «ارخ» و امروزه آنرا«ورقا» می نامند، اتفاق می افتد. گیل گمش،  که مشتق از «گیل- گا- مش» است در فرهنگ بابلی به  معنای « پیرمرد ،مردی جوان  سال است» و در فرهنگ سومری « رهبر جنگجوی » یا « مردی که درخت تازه می نشاند»، دیوار اورک را بنا می نهد . او پنجمین پادشاه در اولین  دوره   حکومتی اورک است . یکصد و بیست و شش سال  حکومت می کند . مادرش  « الهه نین سان» همسر «ایزد لوگال باندا» است . اما پدرش لوگال  باندا نبود،  َبل « لیلو »  نامی بود که دیوش خوانده اند. گیل گمش  دو بعد خدایی و تک بعد  انسانی  است. در عین پهلوانی و زور مداری و سلحشوری،زیبا و پر جذبه است.  مورد حمایت «شامش» ایزد خورشید، که مهربان است و داد گر . «انکیدو»پسر وحشی حماسه گیل گمش، تولدش از خاک ُرس است  و زاده ی   طبیعت .  با حیوانات می زید و چون آنان در طبیعت خویش سرگرم . تا آنکه با ترفند و دام اندازی زنی روسپی با وی در می آمیزد . زندگی اش را در دل طبیعت از دست می دهد و پس از مراحل مختلف  چون یاد گیری پوشش تن، خوردن خوراک انسانها ،چوپانی گله ها و ستیز با  گرگ و شیر سرانجام  به  فرهنگ  شهر او رک در می آید . او دیگر به زندگی آزاد باز نمی گردد، مگر در بستر مرگ . این سیر تحول  انکیدو را به جرأت  می توان سیر تکامل انسان از غار نشینی و بدویت تا دامداری و سر انجام  شهر نشینی و مدنیت نامید  . برای همین است که  سومری ها را  پایه گذاران  دانشهای  جامعه شناسی  و مردم شناسی نامیده اند . انکیدو در اورک با گیل گمش پنجه در پنجه می اندازد . مغلوب نیمه خدا  می شود و در حلقه  یارانش در می آید .همنفس و هم قسم با هم  به رشادت ها و دلاوری ها می  پردازند . گاو خدایان را سر می برند و ایزد بانو«  ایشتار»، الهه عشق را به خشم می آورند . او شکایت  به آسمان ، در  درگاه ایزدان  می برد . مقدر می شود  یکی از دو مرد جنگی  قربانی شود . قرعه به نام انکیدو،می افتد ومرگ ، این همنفسی را در دم قطع می کند و گیل گمش را پریشان حال و متحیّر بر جای می گذارد . پهلوان با خود می اندیشد: « اکنون که انکیدو، او که آنچنان والایش می داشتم به خاک سپرده شده و من نیز سرانجام  خواهم   مرد و به   ژرفای خاک  سپرده خواهم  شد، پس دیگر چگونه می توان آرام گرفت؟ » در دنیای باستان جهان را به سه مرتبه کیهانی :زیرین، زمین،آسمان تقسیم می کردند . آسمان اریکه قدرت ایزدان، زمین محل زندگی آدمیان و جهان زیرین ،جایی پاکیزه اما تاریک که فرشتگان آن دیو رخساره اند و در میان آنها ابوالهول، حیوانات نیمه شیر و نیمه شاهین  و موجوداتی عجیب که فقط  دست و پایشان انسانی است  وجود دارد . جهانی که به خانه ای تشبیه شده  تاریک و خوراک جماعتش خاک و گوشت تنشان از ِگل ،جامه ای همانند پر پرندگان و بر در و َبست آن خانه خاک، خاموشی و فراموشی آرمیده است. جایی که مأمن بزرگانی بی نام است که به سبب لغزشهای خود از آسمان رانده شده اند  واکنون  گروه  داوران  زیرین  جهان  را می سازند. دنیایی  ناشناخته مملو از اندیشه های ترس آمیز انسان، همچون جن وانس و پری.  حماسه  گیل گمش همشکل و همرنگ و همسنگ  بسیاری از متون ادبی  بزرگ جهان است . هم تأثیر گذاشته و هم تأثیر گرفته . ماجرای سیل در حماسه گیل گمش با ماجرای سیل در تورات برابری می کند .« نوح» پیامبر در فرهنگ بابل«اوته- نه- پیش تیم» می شود که جاودانه است و بر روی دریا ها مستقر . اما با وجود این شباهتها این دو دارای پایانی متفاوت هستند که این نیز بی شک از تفاوت  پرستش ایزد یکتا و نیایش   خدایانی ساخته و پرداخته   انگارش انسانی  هستند، سرچشمه  می گیرد. از تأثیرات این اثر می توان همسویی و همشکلی کسانی چون :هرکول، آشیل، اسکندر، ادیسه و ... نام برد که از جمله آنان هرکول دارای وجه شباهتهای بی شماری است . هر دو ریشه ای  خدایی دارند،   هر دو دارای  دوست  و یاور خوبی هستند  (گیل گمش یاوری چون  آنکیدو و هرکول رفیقی مانند «یولاآ» ) ، الهگان بر هر دو بلا  نازل  می کنند (بر گیل گمش ایشتار و بر هرکول « دی یا نیرو هرا » )، هر دو قهرمان شیر می کشند و گاو مقدس آسمانی را از بین  می برند، گیاه سحر آمیز جاودانگی را می  یابند،از جزیره مرگ دیدن می کنند و .... تشابه حرکت  گیل گمش بر روی آب  تا رسیدن به  اوته - نه- پیش  تیم  همچون حرکت«ادیسوس» از روی اقیانوس تا رسیدن به« چیرچه » و یا حرکت « دانته»  با زورق  و  زورق بان  در بخشی از دوزخ . اما تفاوت اینها  در این است که گیل گمش در دنیای زندگان جایی که خورشید هر شب  فرو می رود و روز به  در می آید، اتفاق می  افتد و او سعی در گذر از مرز بین ناشناخته  ها  با  شناخت پذیری گیتی را دارد . اما  در دانته و ادیسه  این  حرکت در دنیای مردگان اتفاق می افتد بسیاری از منتقدان ادبی  معاصر گیل گمش را  قهرمان پسا مدرن  می دانند . از فرمالیستهای روسی تا بورخس و کالوینو همه  بدین  باورند که ادبیات کلیت  بی نقص و تام و  تمامی است که« در آن هیچ چیز ناپدید نمی شود، هیچ چیز آفریده نمی شود، همه چیز دگرگون می شود » بنابراین  هرگز چیز نویی  نمی نویسند، بلکه گفته ها و نوشته ها را تکرار می کنند و دوره هایی را از سر می گیرند و به شرح آنچه گذشته و نوشته شده می پردازند .  

 

                                      

                                        

کلیت اثر تراژیک است . سلوک آدمی است از بدویت تا رسیدن به کمال . آنجا که چشمش به  حقایق دنیای زیرین و زمین باز می شود  و از مرزهای جهل می گذرد و به آبادی علم می رسد. حماسه گیل  گمش نمونه کامل و بارز ادبیات باستان است  و فلسفه  انسانهای باستان  در مورد  مرگ و  زندگی .  مرگ تکرار مکرر حقیقتی  که به زندگی آدمی سایه  افکنده و راه  گریزی  نیست مگر جاودانه  شدنی از جنس جاودانگی  گیل گمش  که  پس از هزاران سال   هنوز زنده و با  طراوت  از میان هزاران خشت نبشته سر بر آورده و در میان انواع فرهنگ ها و قوم ها و ملیت ها به زبانهای مختلف  تفسیر، تعریف و ترجمه شده است .

در ایران نیز اولین برگردان گیل گمش متعلق است به  « دکتر داوود منشی زاده» که توسط انتشارات «فرهنگ سومکا» در سال  ۱۳۳۳ چاپ شد .   احمد شاملو بر اساس همین ترجمه ، متنی به فارسی  روز، سلیس و روان، تسلسل وار  و جدا از ترجمه  خط به خط در شماره ی ۱۶ کتاب هفته  (اول بهمن ۱۳۴۰ خورشیدی) به چاپ رسانید .« پهلوان نامه گیل گمش» هم برگردان وتألیف « دکتر حسن صفوی»  در سال      ۱۳۵۶ در انتشارات امیر کبیر به  چاپ رسیده  . این  کتاب  دارای  مقدمه  بسیار ارزشمند و محکمی است  که  شاملو هم در مقدمه چاپ  جدید کتاب  از آن  بهره  فراوان  جُسته . از دیگر برگردانهای اثر یکی  توسط « دکتر مهدی مقصودی » در «نشر گل آفتاب مشهد» و دیگری «گیل گمش حماسه ی بشری» نوشته ی « زهرا چاره دار» منتشر شده توسط « نشر جهاد دانشگاهی هنر»  در سال ۱۳۷۴  را  می توان  نام  برد .  دو کتاب  ارزشمند  «  پژوهشی  درمرگ وناگزیری  مرگ  گیل گمش» نوشته ی«پانیک بلان»  و« پژوهشی در اسطوره ی گیل گمش و افسانه اسکندر» نوشته ی «دکتر جلال ستاری» از نشر مرکز هم جزء آثار ارزشمند پژوهشی  و تحقیقی در مورد این حماسه  است. و اما ترجمه ی احمد شاملو ،این کتاب دارای دو روایت مستقل از حماسه گیل گمش است . روایت اول برگردان کامل از نسخه ی نینوا و روایت  دوم همان برگردان  سلیس و روان  شاملو که قبل تر ها در کتاب هفته به چاپ رسیده بود،است . ترجمه شاملو در شعر ملل دیگر، برای تمامی اهالی ادبیات مشخص ومبرهن است. ترجمه های درخشانی از آثار شاعرانی بزرگ چون  لورکا، پره ور، پاز، بیگل، هیوز و... .  از آنجا  که  ساختار نگارشی  در این  حماسه  همچون  شعر دارای  بند های  کوچک و متوالی است ، شاملو آنرا همچون  ترجمه های  شعری ، دقیق ، سلیس و روان  به فارسی برگردانده .  چاپ  گیل گمش  نیز  فرجامی  چون « دُن آرام »  پیدا کرد .  این اثر ارزنده  در زمان  حیات  بزرگ  مرد  ادبیات ایران  اجازه ی  چاپ  نیافت  و  با  تأخیری سی و  پنج ساله نسبت به ترجمه روایت اول و  چهل و دو سال  در چاپ مجدد روایت دوم  (گیل گمش کتاب هفته) اتفاق افتاد  .                                                      

 

به راستی شاملو چه خوب درک کرده بود مرگ را و میرایی آدمی را و چه  خوب جاودانه کرد خودش را و نا میرایی اش را در خلال هر اثرش، که زنده بودنش را سطر به سطر فریاد کنند . آنجا  که شاملو در «در آستانه» می گوید: « چرا که در غیاب  خود  ادامه  می یابی  و غیابت  حضور قاطع اعجاز است » و یا  انسان را «دشواری وظیفه » می داند و دنیا را  و فرصت را «کوتاه بود و سفر جانکاه بود/ اما یگانه بود و هیچ کم نداشت » می داند و در پایان جایی که  چون  گیل گمش  با دنیایی علم و شعور که از رفتن و رسیدن تا مرز فهمیدن شکل می گیرد، فهمیده و استوار با  پاهای محکم  و با  زبانی  که  فریاد است و  در پس  خستگی  این همه رهروی ، فریادی خاموش بر می آورد:« به جان منت پذیرم و حق گذارم ! چُنین گفت بامداد خسته .»