چرا چوب خط؟
شاید چوب خط آدمهای داستانی نویسنده پر شده اند یا اینکه آنها با نگاهی به چوب خط خود، نویسنده را به مدد گرفته اند تا آنها را قبل از تمام شدن بیرون بکشند، ببیند، بنویسد تا شاید قبل از آنکه تمام شوند، زندگیشان تمام شده باشد، دیده شوند، زنده باشند و... . ما دیدیم .
آدمهایی مسخ شده، که در دنیایی دیگر، دنیای درونشان، درونی که متأثر از جنگ و اجتماع و ... می باشد غوطه ورند .آدمهایی معصوم در آن داستان، و گاه خشن و بی ترحم در پس زمینه ی شخصیتی شان، آدمهایی تنها، در من خویش، منی که رنگ از روزگار می خورد، آدمهایی که دست و پا میزنند شاید به سطح، رو بیایند، اما در لایه های زیرین روزگار شان خرد شده اند، مرده اند و یا در حال احتضارند .
پر رنگ ترین و پر تپش ترین آنها در داستانهای متأثر از جنگ فرجی به چشم می خورد . نویسنده جنگ را همچون موتیفی خشن، نسیمی گرد باد گونه و زلزله ای بر اندازنده به زندگی داستانهای خود می فرستد و با شگردی بی بدیل، فرم و روان آن را به رُخ می کشاند . جنگی که پس زمینه اش در ویلچری که به بالا هل داده می شود، پنجره ای بنفش، پنجره ای نارنجی،لنگه های جوراب TABEEAT که به یادگار مانده، اسبی که روده هایش آویزان است، قاطری موجی، پیغامی که نیامده هزار پیام می آورد،قهوهای که« لته ای »ته لیوان باقی مانده، کاغذی پرز داده که شماره تلفنی قدیمی بر آن نوشته شده و ... نمایان است .
چه کند نویسنده که رسالتش بیان زمانه اش می باشد . یک تضاد، دولتها با هم در گیر می شوند . جنگی شکل می گیرد . انسانها می میرند، چه فرقی می کند با گناه یا بی گناه! مهم این است که نفسی قطع می شود. ویرانی می آید . غروب انسانیت، زندگی، خاک . در این غروب نویسنده می آید، می نویسد . می نویسد، تا آنجا که شاید طلوعی، صلحی در افتد.انسانیت معنای رنگ باخته –اش را رنگی بزند از متن نویسنده ی متعهد و آنجاست که صبح از پس غروبی دهشت بار سر بر می کشد . سالها می گذرد . ردِ جنگ بر همه چیز حتی هوا باقی می ماند . گرت جنگ همه جا منتشر، آدمها درگیر آن و نویسنده می داند که در طول زمان، هر صبح را غروبی است، پس می نویسد و خواهد نوشت تا شاید غروبی دیگر را در ناکجا آباد زمان آینده، پس براند . و آنجاست که داستانها شکل می گیرد که به جرئت می توان به آنها استناد کرد، و چون تاریخ روز دنیا به آنها نگاه کرد . داستانهایی که حداقل ۸۰ درصد ادبیت فخیم ادبیات جهان را حول خود می گرداند .
فرجی هم موفق در ارائه تصویری تأثیر گذار و موفق از آدمهای جنگ و پس از جنگ در داستانهای خود به ایجازی می رسد که زیبایی و تأثیر گذاری اثر را دو چندان می کند .نویسنده بر سر اصل مطلب می رود و هر توضیح و سخنی را در جهت اصل مطلب بیان می کند . همینگوی معتقد بود:« اگر به حذفی که در متن خود انجام می دهید، مطمئن هستید، بدانید که همان قسمت حذف شده، قدرت داستان شما را دو چندان خواهد کرد» . و این همان چیزی است که جدای از موقعیت داستانی فرجی، داستانهای او را قابل تأمل و تحمل می کند . شخصیتهای داستانی فرجی آدمهایی نیستند که روده درازی کنند . آنها چنان در خویشتن خویش غر قند و درونی اند که نمی توان انتظار داشت دیالوگهایی طولانی ، کشدار، فضایی پر تنش و گاه ملال آور را خلق کنند . البته ذکر این نکته لازم است که فضای داستانی چوب خط لخت و مرده نمی شود . بلکه فضای داستانی نویسنده پویا، رو به جلو درباره ی آدمهایی درونی، ایستا و اکثراً غمگین درست چون صبحی که «مثل تنهایی یک دونده ی استقامت بود . کش می آمد.»
ردِ خون، قتل! آیا باید ماند؟ «توی جنگ چیزهایی دیده ام که اینها پیش اش هیچی نیست» . نویسنده تعریف و پیش بری موقعیتها را به دست آدمهای داستانش می سپارد و آنها فضا را رنگ می کنند.
و نویسنده خود را به زور به داستان تحمیل نمی کند و این یکی دیگر از حُسن های کار فرجی است . آدمهایی که هیچ وقت حالشان خوب نیست مطمئناً داستانهایی را می سازند که این آشفتگی درونی و حول و هراس ابدی وجود شان به ما ی خواننده منتقل شود تا خط به خط درکشان کنیم تا آنجا که چوب خط زندگیشان پر شود .
دیگر داستانهای فرجی در این مجموعه، به مسائلی سوای جنگ و در گیر و دار زندگی، اجتماع و آدمهای روز دوران نویسنده می پردازد. داستانهایی که میتوان این گرت همه گیر همه جا گستر جنگ را حتی در آنها هم جستجو کرد .داستانهایی که در روایت و قدرت داستان یک پله عقب تر از داستانهای متأثر از جنگ قرار می گیرد . اما در میان آنها هم داستانهایی یافت می شود که بکر و دوست داشتنی رُخ می نمایند . داستانهایی چون« ظلمات »، «خیلی هم عجیب نیست » و «روزگار برزخی آقای دُرچه پیاز » .
داستان در ظلمات، لحظه به لحظه وقوع حادثه پر تپش تر و پر هیجان تر از قبل پیش می رود تا آنجا که حتی باد هم به کمک این فضای خاکستر وار، آتش زیر خاکستر می آید . پوسته ی خرد شده –ی تخم مرغ، قاطی با زرده و سفیده- خیلی هم عجیب نیست- چسبیده به زندگی مرد، چون کابوسی او را به مرگ، خود کشی سوق می دهد تا شاید خلاص شود از این کابوس عمر چند هزار ساله، چند ساله ی خود . روزگار برزخی آقای دُرچه پیاز- از خجالت آب می شود، از سقف می چکد، در خانه خانم بغوسیان و دخترانش پایین می آید، خود می شود، خود « چُس فیل » ی اش، خورده میشود، خانم بغوسیان و پدر بزرگ به هم می رسند، «دخترها کار و زندگی ندارند؟ » دخترها صحنه را ترک می کنند . آری او توانسته یک نمایشنامه ی« ابسورد » بنویسد.
فرجی در داستانها و خلق شخصیتهای داستانی به« نجدی » نزدیک می شود . آدمهای او هم در گیجی، تنهایی و معصومیت همیشگی دست و پا میزنند . در عین قاتل بودن خود مقتول و در عین با هم بودن تنهایند . نویسنده با رنگ شاعرانه ای که در جای جای متن به اثر می زند به نثری روان، آهنگین، کلامی دوست داشتنی و یکدست و استعاره هایی زیبا دست می یابد . فرجی رو حرف نمی زند . از شعار زدگی - درد امروز ادبیات ایران – تا حد ممکن پرهیز کرده و خواننده از کنار هم گذاشتن همه چیز موجود در یک متن به غایت و هدف نهایی نویسنده میرسد .
بی شک برخی از داستانها هم به بازنگری هایی نیاز دارد اما کلیت اثر خوب و قابل قبول به نظر رسیده و بدون هیچ شکی بهترین داستان مجموعه ی چوب خط ، داستان « انجیر ها مال همسایه است » بوده و توانسته تمام دغدغه های فکری و تکنیکی نگارشی نویسنده را نمایان ساخته و نماینده ی به حق دنیای داستانی محسن فرجی شود .
و « ویلچر به بالا هل داده می شود»، « همه چیز تمام شده، همه رفته اند » ولی چوب خط ها هنوز پر نشده است!