کودکانه !

بوی عیدی
بوی توپ
بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو
بوی یاس جا نماز ترمه ی مادر بزرگ
با اینا زمستون و سر می کنم
با اینا خستگیم و در می کنم

شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب
با اینا زمستون و سر می کنم
با اینا خستگیم و در می کنم
فکر قاشق زدن دختر ناز چشم سیاه
شوق یک خیز بلند از روی بته های نور
برق کفش جفت شده تو گنجه ها
با اینا زمستون و سر می کنم
با اینا خستگیم و در می کنم
عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب
با اینا زمستون و سر می کنم
با اینا خستگیم و در می کنم

بوی باغچه، بوی حوض، عطر خوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن

توی جوی لاجوردی هوس یه آب تنی
با اینا زمستون و سر می کنم

با اینا خستگیم و در میکنم
با اینا بهار و باور میکنم!

شهیار قنیری

پیچ پیچ زمان پیچ در پیچ.

هذیان درد در پیچ پیچ ذهن پیچ و تاب خورده ی تو

آشفتگی نگاه کج و موج مرا به بار می آورد.

غمگین از گذشت سالها
چین به ابرو انداخته از عمر رفته 

ساکت آرام در امروز

در فاصله ی میان دو قیلوله

که به ابدیت ختم می شود

قیلوله ی صبح قرن خویش را
با دهن  دره ای دژم به ابدیت خود بشارت می دهیم.

آه کشان و آهن وار به نظاره بنشسته ایم عمر را

و بر زبان  افسوس و دریغ و حسرت

از حرکت قرن گامی اش

                                            تنها
                                            تنها و تنها
                                            خاطره ای، یادی
                                            در پیچ و تاب ذهن پیچ در پیچ

                                            و آشفتگی نگاهی کج و موج
                                            در پیچ پیچ زمان پیچ در پیچ
                                            تا رسیدن به خط ممتد، 
                                            سکوت.

گم شدگان تاریخ و تاریخ گم شدگان!

نگاهی به رمان « رگتایم » نوشته ی « ای.ال.داکترو » ترجمه ی     « نجف دریابندری » :

« لری مک کوفری » شروع « پسا مدرنیسم » را 22 نوامبر 1963، روز مرگ « جان  اف کندی » دانسته و علت آنرا« خاتمه ی نوع خاصی از خوش بینی و ساده انگاری در آگاهی جمعی که به صورت نمادین اعلام شد » می داند. « مالکوم برادبری » هم معتقد است که ادبیات آمریکا از دهه ی شصت به بعد ادبیاتی با دغدغه گذشته ی ادبی، اجتماعی و تاریخی است. ادبیاتی که می خواهد از سیطره ی تسلط فرهنگ غالب و مسلط اروپا رهایی یابد و به نوعی از ادبیات خاص خود، ادبیات آمریکایی، برسد.

با چنیین تفکر حاکمی بر ادبیات آنچه که رخ می دهد، شرح و  بسط و گسترش ادبیات با رویکرد های تاریخی و متأثر از زمان و مکان و شرایط علمی و رویدادهای ادبی در سایر نقاط جهان و تکیه بر هنرهای تجسمی و تصویری،، سینما و تلویزیون و رسانه ها است. اتفاقی که در آثار اکثر نویسندگان این دوره رخ داده و در جهت آن می کوشند. « ادگار لورنس داکتروو » نیز با توجه به این رویکرد در ادبیات اعلام می دارد : « ما البته ریشه های اروپایی بسیاری داریم و این بخشی از بحث رگتایم است. ابزاری که ما بوسیله آن هنر و معماری اروپایی را جدا و عملا به اینجا می آوریم ».

ادامه نوشته

زندگی و دیگر هیچ!

روزها چه زود، عمر می گذرد. از دیروز به امروز می رسیم، تمام یادها و خاطرات در دیروز ما جا مانده، بیهوده امروز را از پی دیروز مان می گردیم، بی آنکه نشانی از رفته ها بیابیم امروز هم گم می شود در   فردا ها. 

می دانی که هر کس را نمی توانی به خودت، فکرت و زندگی ات راه دهی اما هستند کسانی که از تو و فکر و روحت گذشته از تو به تو نزدیکتر می شوند. با آنها هم  نفس در این زمانه ی روان و رونده می روی  تا به امروز که زمانه فاصله ها را قد یک دنیا  بیشتر کرده و از خودت که به خودت نزدیک بود دور و دورتر می شوی.  دنیا نه به كام است که تلخکامی از عمر رفته و   با تصویر دیروز در ذهنت از امروز می گذری به امید فردا.

ادامه نوشته

آگهی

شب پیش از مرگش
کوتاهترین شب عمرش بود،
این اندیشه که هنوز زنده است،
خون را در مچ دستش به جوش می آورد،
از سنگینی تنش نفرت داشت،
از نیروی خود گله می کرد،
در قعر چنین نفرتی،
لبخنده ای به لبش آشنا شد،

یک رفیق نداشت، بل

هزاران هزار که انتقام خونش را بگیرند
او بدین نکته آشنا بود،

آنگاه به خاطر او آفتاب بر آمد.

 

 

 

پل الوار
برگردان : محمد تقی  غیاثی

شب ما، شب نسل پنجم.

 

نخستین گردهمایی نویسندگان نسل پنجم به همت مجله بخارا و با همكاري جريان نسل پنجم با نام «شب داستان نویسان امروز ایران‌ــ نسل پنجم» برگزار می‌شود.

در اين برنامه كه نخستین گردهمایی بزرگ نویسندگان نسل پنجم با حضور نویسندگان نسل‌های دیگر است، ميترا الياتي، آرزو خمسه كجوري، پيمان اسماعيلي و مرتضي كربلايي‌لو به عنوان چهار داستان‌نويس جريان نسل پنجم داستان كوتاهي مي‌خوانند. همچنين محمد محمدعلي، از داستان‌نويسان مطرح و موفق نسل‌سوم درباره نسل‌هاي قبل و حركت داستان‌نويسي ايران از ابتدا تا نسل پنجم سخنراني مي‌كند. سخنراني كامران محمدي درباره نسل پنجم و بيان ويژگي‌هاي داستان‌نويسان آن از ديگر برنامه‌هاي شب نسل پنجم خواهد بود.

اين برنامه ساعت 16:30 روز چهارشنبه ۹ اسفند در تالار بتهون خانه هنرمندان برگزار مي‌شود و شركت در آن براي همه علاقه‌مندان آزاد است.

وطن، همه جا و هیچ جا!

نگاهی به رمان« همنام » نوشته ی « جومپا لاهیری » : هر چه شهروند جامعه ی مدرن از صنعت، تحول و دگرگون شدن تمام چیزهای باطل و کهنه لذت برده و آنرا ضامن پیشرفت و پویایی و بالندگی خود بداند، در جامعه ی سنتی مردم به سنتها، عقاید، کهنه گی های پرزرق و برق و چشم نواز عشق می ورزند و با تمام وجود خود سعی  در حفظ آن، حتی به صورت تقلبی و بدلی می کنند. انسان مدرن انسانی بی تعهد از نظر انسان سنتی است، انسانی که با پشت پا زدن به اعتقادات گذشته سعی در ساختن چیزی نو دارد که تمام ارزشها را زیر سوال خواهد برد. انسان جامعه ی سنتی در وطن خود در حسرت پیشرفت و قدرت جامعه ی  مدرن می سوزد و در غربت در آرزو و حسرت سنت، کهنگی، بدویت خود دست و پا زده و این تضاد او را معلق و گیج در نا کجا آبادی خواهد گذاشت که نه در وطن خودش است نه در غربت. او متعلق به « همه جا و هیچ جای » خواهد شد.

ادامه نوشته

دوستان داستان نسل پنجم.


















نسل پنجمی ها از زاویه ای دیگر.

ادامه نوشته

نسل پنچم را آب برد!

تلفن زنگ می خورد. محسن فرجی آن ور خط می گوید فردا ساعت ۴:۳۰ انتشارات ققنوس. از هفته ی پیش خبر اوضاع خراب و رو به احتضارش را شنیده بودم . سنی نداشت، نیامده داشت کوله بار می بست تا به ابدیت خودش بپیوندد. کامران کجدار و مریض تا به امروز کشانده بودش اما وقتی که کسی نباشد تیمار داری کند،  صد البته که کا از کار بگذرد، کارد به استخوان برسد و در مرگ  خودش غوطه خورده، بمیرد. تازه آنوقت می مانی با نعش زمین مانده اش چه کنی وقتی که نعش کشی  را دور و برت نمی بینی. آیا می رفتیم نعش کشی کنیم یا نه خیر امواتی که رفته اند فاتحه و میتینگ و سخنرانی و  چرا رفت و کجا رفت سر دهیم. گفته اند « چوب خط » که پر شد باید بروی، چاره ای نیست. می دانیم به  ما گفته اند « که زندگی مطابق خواسته ی تو پیش نمی رود» و ما در کج و کوج این زمانه ی نامراد نعش خودمان را تشیع خواهیم کرد. نعشی که نرفته بوی تعفن نبودش به مشام من و تو، آری تو که من را و نعش به زمین مانده ام را ندیدی و کوشیدی که  در انزوا و تنهایی مفرط م در خودم بمیرم، بپوسم و بشوم  هیچی که تو می خواستی!

ادامه نوشته