و ما...
پدر می گفت :پیر که می شوی خون کمرنگ می شود. و ما خونمان کمرنگ شده بود. خون رنگ می باخت و خاطرات جاندار می شد و روزها رنگشان بی رنگ می شد. یکی گفت: مردان همه رفته اندو دیگری می گفت: مردان سوار بر مرکبان رفتند. آنها رفتند و دنیا خالی از صدای سم ناله های آنان سکوت و خستگی را بر دوش خود بار می کشید و خونها رنگ می باخت تا همه چیز کمرنگ شود. پیر می شدیم . خانه پیر تر از ما با ما و در ما انتظار مرگ را در خستگی ملات ریز شده ی آجرهایش آونگ می کرد.تابوت در کنار خیابان رنگ پریده و منتظر ((سور عزای)) ما را به چله نشسته به هیچ / همانجا که میعاد گاه بی رنگی است خیره شده/ ما را به انتظار نشسته و ما در نقطه ی آخرین تا پله ی آخر در شش و بش رفتن و ماندن چسبیده به خاطرات در نای فضای گم و خفه ی زندگی پیر شده نفس می کشیدیم و دنیا می رفت که رفته باشد و ما باید می ماندیم و می مردیم/ چون باید می مردیم . مردیم.
تابوت بر دوشها می رفت و ما بر دوش ما شنا کنان از این دنیا به آن دنیا/ خاک / سرازیر می شد و سنگ/ سنگ لحد فاصله ای بود بین من دنیا و من آخرت . چشم که باز کنی کمرنگی تمام دنیا را در رگ خاک خواهی دید. خاکی که بر سر و بر چشم ما ریخت تا دست و دلمان را از این دنیا بشویا ند. در غرقا به ی مرگ فرو رفته و بی دفاع
در رگ زمین پوسیدگی و انجماد و انحلال خویش را درکم رنگ ترین چیز ها با حس مرگ خود احساس می کردیم و ما رفته/ خاک شده بودیم.
خاک کم رنگ و سرد از ما قد می کشید و خاک بر خاک تلنبار می شد و دنیا در زیرش دنیا می شد و گیاه بر ما می رویید تا آنجا که دست و دل و دهان ما گل شد/سرخ رنگ بر پهنه ی خاک کمرنگ خاکی رنگ. شیره ی جان ما در شیره ی گلها بنهفته در نیش زنبوری بنشسته و بر کام مردی فرو رفته.
ما قدر و قدرت خویش بر رگان مردی می کنیم که دیگر نه از ما که با ما است. او نه خود ما که از خود ما است.. دنیا ادامه دارد و ما هم ادامه داریم. هر چند کمرنگ شده/ اما هستیم. ما هستیم تا دنیا هست و دنیا هست تا ما هستیم. میگویم. پیر که می شوی خون کمرنگ می شود. می گوید. و ما خونمان کمرنگ شده بود!