اژدها کشان

یوسف علیخانی  فرزند خوب ملیک باز هم سر سپرده و دلباخته ی خاک اجدادی اش مجموعه داستان دوم خود را هم در جهت و با نگاه به آن آب و خاک به من مخاطب رسانیده. تنها چیزی که قبل از خواندن اثر می شود گفت، تبریک است و شاد باش به صاحب اثر و امید برای بقای قلم و تداوم اندیشه اش. تا بعد ...

 


زن و دختر هایی که شب سیزده بدر، وقت طوفان و کولاک رفته بوده اند تا وقتی آسمان غرمبه آمد قارچ جمع بکنند راه را گم می کنند و ناچار می شوند از تنها کوه نزدیکشان بالا بروند تا باران که سیل شده بود در امان بمانند می روند زیر سقف امامزاده شارشید، گروه می شوند.

می بینند که نور اژدها کشان و امامزاده ملیک یکی شدند بالای کوه الموت و بعد آمدند و رفتند توی گنبد شارشید. می گویم این هم حتی به نظر من چیز مهمی نیست که باید دید این دو تا نور چه وقتی بر می گردند سر جای شان.

راوی دیگر روایت نمی کند.

من هم چیزی نمی دانم ... *

 

 

 

*قسمتی از داستان اژدها کشان