نقاشی از اکرم احمدی توانا... پس از آزادی پاریس، همینگوی از خانه پیکاسو دیدار کرد. زمانی که او می رسد، پابلو نزد مایا ( دخترش ) و مادرش بود. کلفت منزل پابلو زنی افتاده بود، اما به  هیچ وجه خجالتی نبود. او هیچ شناختی از همینگوی نداشت؛ اگر چه می دانست بسیاری از دوستان و طرفداران پابلو، حتی در زمان غیبت وی، هدایای برایش می گذاشتند. وقتی که دوستان آمریکای جنوبی اش در زمان جنگ به او کالباس و دیگر مواد غذایی را هدیه می کردند، او بخشی از آن  ها را به این خانم می بخشید. زمانی که همینگوی قصد داشت برای پابلو پیغامی بگذارد، کلفت از او پرسید: « آیا مایل هستید هدیه ای برای آقا بدهید؟» همینگوی نیز پاسخ  داده بود: « اصلا به این مسئله فکر نکرده بودم. ایده بدی نیست ». او به سمت ماشینش رفت و جعبه ای پر از نارنجک آورد و  روی جعبه نوشت : « برای پیکاسو از همینگوی !» وقتی که مستخدم متوجه شد محتوی درون جعبه چیست، از خانه خارج شد و تا وقتی که  آن جعبه بیرون برده نشد، بر نگشت ...