فردا دور نیست...
این روز ها درگیر احمق ترین انسان!های جهانم! انسان که نه شبیه انسان، چیزی نظیر خوکان و ماده سگان چسبیده به توله. اینان چسبیده به حماقت ها و کم سوادی که نه بی سوادی خود، نه به خود که به تمام جامعه ضرر می زنند. از صفا و آبادی می گویند بی آن که نه پی آبادی ...ان باشند و نه پی صفا...یی، که به حق پی ویرانی و تحقیر و گذشتن از بعد انسانی من درگیر با آنانند. اینان فکر می کنند برنده این بازی احمقانه آنانند، غافل از آن که چون چنین بازی را تدارک دیدند خواه نا خواه خود بازنده اصلی هستند.
این روز مره گی مدام هم که موی دماغ شده، خفه امان کرد در این بی هوایی عشق و ادبیات. گرچه گاه گاه مرتکب گناهی، داستانی یا مقاله ای می شوم. نیمه تمام هایم چند برابر تمام شده ها پی فردایی هستم که امیدوارم همین فردا باشد!
ممنون از تمامی دوستان هم داستان که پی گیر کمرنگی من در این دو سه ماهه بوده و هستند. اگر شرایط آن بشود که باید، زودتر از این روزها به روز می شوم. تا بعد...