اختتامی نیکو ؟!

با اینکه کشور های در حال توسعه پروسه و مرحله ی گذار به سمت صنعتی شدن را به طور کامل طی نکرده و در حال گذر از آن هستند و شرایط ایجاد کننده سبک ها و بدعت های ادبی و هنری نو را پشت سر نگذاشته و خیلی دیر تر و دور تر به ماشینیزم و جدایی از سنت ها تن داده و احساس محوری غالب بر خرد محوری بوده و هست، اما سبک ها و شیوه های نو را همچون کالایی وارداتی قبول کرده و بعد از مدتی سعی در وطنی کردن و همرنگ کردن آن با شرایط محیط و اجتماع و جریانات ادبی، هنری و فکری فرهنگی خویش میکنند.
تاثیراتی که سبک های مدرنی چون« نیهیلیسم »، « اگزیستانسیالیسم »، « سورئالیسم »، « اکسپرسیونیسم » و... بر نویسندگان این کشورها گذاشته و همچنین تأثیرات فضا و شرایط سیاسی و اجتماعی زمانه و تلاش برای ابداع و بسط سبکهای جدید ( در تمام زمینه های هنری و ادبی ) در رسیدن به نوعی مدرنیته وطنی، همه و همه سبب خلق محصولات هنری با سبک و سیاق خاص خود می شود. مدام تازه شدن و خود را نفی کردن و به قلمرو تازگی ها گام نهادن ،شعار مدرنیته، شعار اینان شده و با آن همسو و هم جهت پیش می روند. این تأثیرات در اکثر زمینه ها مشاهده شده و به نوعی انقلاب و تحول ادبی و فرهنگی و هنری محسوب می شود. آشنایی نمایشنامه نویسانی چون « نعلبندیان »،« فرسی »،« کیا»،« خلج »و... با درام نویسانی چون « یونسکو »،« بکت »،« فریش »،« دورنمات »و... باعث خلق نمایشنامه هایی با فضایی جدید، نو و دنیایی متفاوت و خارج از قواعد معمول در نمایشنامه های آن دوره می شود.
« عباس نعلبندیان »متولد ۱۳۲۶ و متوفی به خرداد ۱۳۶۸ خورشیدی است. نام نعلبندیان بعد از مسابقه کمیته تئاتر( گروهی متشکل از خجسته کیا، داوود رشیدی، منوچهر انور و فریدون رهنما ) به زبان ها افتاد. منتخب دوم دومین جشن هنر شیراز که تا آن زمان هرگز تئاتر ندیده بود و فقط نمایشنامه های رادیویی را شنیده بود با خلاقیت و تأثیری که از ادبیات ایران و ملل( خصوصاً ادبیات نمایشی ) گرفته بود به خلق آثاری چون« پژوهشی ژرف و سترگ... »،« قصه شاد غریب... »،« هرمس »،« صندلی را کنار پنجره بگذاریم...» و... پرداخت. نعلبندیان در نگارش رمان نیز از این قاعده مستثنی نبوده و در بطن جریان به جریان سازی و در ادامه جریان های فکری گذشته و برای ایجاد حرکتی نو تلاش می کند .
تلاشی که آثار متفاوت، غریب و تا حدی پیشرو از زمان مکان را به بار آورده و به تجربه ای بزرگ در زمانی اندک بدل می شود. زمانی که دو رمان « ص.ص.م از مرگ تا مرگ » و« وصال در وادی هفتم » را بر خلاف آثار دیگر نویسندگان به فراموشی کشانده و تفکر رمانش نوعی خود سوزی در بطن را سبب می شود. آثاری که فقط یکبار چاپ شد و دیگر حتی اسمی از آن به میان نیامد. این دو رمان حتی در گاهشمار تاریخ ادبیات داستانی نیز مهجور مانده و کمرنگ و بی رنگ جلوه می کند. نعلبندیان پیشتر از آنکه به عنوان رمان نویس شاخص باشد به نمایشنامه نویسی متفاوت و نو پرداز مشهور است. رد نویسندگان قبل تر از او مانند« هدایت »،« چوبک »،« صادقی » و حتی « ابراهیم گلستان » را در آثارش می توان یافت و تأثیرش بر نویسندگانی چون« رضا قاسمی »( همنوایی شبانه ی ارکستر چو بها ) مبرهن و واضح است. نویسنده ای آرام و منزوی و مرگی خاموش تر از زندگیش. مرگی که در سکوت مطلق مطبوعات نسبت به بازتاب آن رقم خورد و او را از مرگی به مرگ دیگر کشاند. نعلبندیان آغاز گر راهی است که در ذات خود جریان ساز و بدعت گذار است. او سبکی مستقل و منفرد و یگانه، سوای تمام تأثیرات گرفته از نویسندگان دیگر، دارد. عباس نعلبندیان نویسنده ای است که می میرد تا بداند مرگ چیست. او در عین توجه به سبک نگارشی نو به جایگاه تفکر در آثارش توجه دارد. تفکری که در بطن و خلال اثر خواننده را هم سو و هم جهت با خود به دنیای نا شناخته و شناخته ها، مرزی بین خیال و واقعیت می برد.
وادی اول: ص. ص. م از مرگ تا مرگ رمانی که با نیاز و حس و علاقه ی آقای ص. ص. م به کشتن کسی، فرق نمی کند چه کسی و در کجا؛ درست مانند شخصیت « اروسترات » سارتر، شروع شده و با مرگ خود به پایان میرسد. ص. ص. م نمی داند که این حس کشتن از کجا و چگونه بر او وارد شده است. او هیچ اراده ای از خود ندارد و مثل خوابگرد ها، مثل کسانی که هیپنوتیزم شده اند ، درست مانند آدمکش ماشینی سعی در اجرای نقشه ای گنگ از جایی گنگ تر و مبهم تر دارد. او می داند که هیچ کس را نخواهد کشت و می داند که لیاقت این کار را ندارد، اما به خیابان گردی خود ادامه داده تا مقتولی برای خود دست و پا کند تا مبادا پیش وجدان اجیر شده اش شرمنده باشد. او می خواهد به خود ثابت کند که« من تلاشم را کردم.اما نشد». در نهایت او خود کشی کرده و این حس موهن انجام به قتل را در خود فرو می نشاند. به دنیای مردگان می رود. در دنیای مردگان همچون دنیای مردگان« دوزخ »(در بسته) سارتر از شکنجه و آتش و... خبری نیست.
مردگان روح هایی سرگردان چون روح های فیلمنامه ی « کار از کار گذشت » سارتر، در هم می لولند و زندگی پس از مرگ خود را در وضعی پوچ سر می کنند. زمین را خوب می داند چون دروغ ، خیانت، جنایت، تجاوز و... از الزامات زندگی در آن است و او این را خود زندگی تعریف و تفسیر می کند. با ترفندی بر می گردد و با کفن از گور خود برخاسته و جای جای شهر را در خیال و رویاهایش پشت سر گذاشته و پنهانی ها و نهانی های بسیاری را سرک کشیده و از راز بسیاری از مسایل که عمدتا در مورد انسان و هستی است پرده بر می دارد. او در این سیر و تکوین با پیام آور و مأمور مرگ که سردی و سرما را به همراه دارد ملاقات کرده و مرگ مجدد خود را از او خواستار می شود. در تاریخ فرو رفته و از دید سه شخصیت امیرالمومنین، ابن ملجم مرادی و قطام در سحرگاه نوزدهم رمضان سه دید مختلف به مرگ، عمل و دستور به آن را حکایت می کند.
ص. ص. م انسانی متفکر و اندیشمند است. او در بحث با ملک و دیگر هم حزبانش ( انسانهایی با اسامی نمادین و استعاری، توسل، سرفراز، هدایت و... )دید و نگاهش را به هستی ، زندگی، مرگ و... وا گویه می کند. در پایان هم توسط همین افراد به گور خود برده می شود. گوری که برایش نشان از« اختتامی نیکو» است. او « مورسو» نیست که به سبب بی اهمیتی نسبت به مرگ مادر( به قول کامو ) به مرگ و اعدام با گیوتین محکوم شود، اما خویی مور سو وار دارد. ص. ص. م در مرگ و نیستی غوطه ور است. رمان در اکثر فصلها، خصوصا فصلهای پایانی به هذیان بدل شده و خط سیر عجیب و غریبی را در پیش می گیرد. رمان از چند فصل مجزا و مشترک نسبت به هم تشکیل شده و همچون رمان« سنگ صبور » چوبک از نمایشنامه، شعر، ( خصوصا در این اثر )فیلمنامه و اندیشه ها و عمل های سینمایی تشکیل شده است. سیر روایت به صورت « دیزالو» موازی، جلو رفته و در فصل اول که به جرئت می توان مهمترین و منسجم ترین فصل رمان به شمار آورد، حرکتی ساعت وار از ساعت هفت تا نه و نیم می شود. رمان در بعضی قسمتها سخت، دشوار و گیج کننده می شود. طوری که ممکن است سختی خوانش و دلزدگی و خستگی را برای خواننده به بار بیاورد. داستان و فضای داستانی تا حدی ، البته نه از نظر روایت و تنش های داستانی، بلکه از نظر مفهومی و اندیشه ای به رمان« میرا » نوشته ی « کریستوفر فرانک » نزدیک شده. با این تفاوت که شخصیت میرا بر ضد آنچه هست، حکومت مطلقه ی استبدادی، سر به عصیان گذاشته و پوسته مسخ کننده اش را می شکافد، اما در این رمان ص. ص. م بر ضد خود و بر ضد افکار و درو نیات خود، خود را می کشد و تن به جدایی اعضای اصلی بدن از تنش می دهد و به مسخ در این جهان تن نداده و مسحور آن دنیا، مسخ عالم دیگر می شود. او از خود به در شده و چون روحی، خوابگردی در این سر و آن سر شهر سرک کشیده و بر هر بالینی راه پیدا می کند. از« مالون » بکت پر تحرک تر و از او کم گوی تر است. مالون در انتظار مرگ و ص. ص. م در جستجوی مرگ.
وادی دوم : هفت مرتبه کیهانی، هفت روز هفته، هفت وادی عرفان و هفت... .« وصال در وادی هفتم » سلوکی است از مرز بودن تا نبودن، آنجا که همه چیز تمام می شود. سلوکی که به طلب عشق، معرفت، استغناء، توحید، حیرت و فنا ختم می شود. سالک رهرو نعلبندیان در انتهای این راه، در وادی هفتم به دیگری، سگ بدل شده و در آیینه ی چشمان او زندگی سگی را آغاز می کند. زندگی که از اول تا انتهای داستان چیزی غیر از آن نبوده و نیست. رسیدن به وادی هفتم رسیدن به خود است. رسیدن به آن چیزی است که حقیقت مطلق، حقیقتی که صوفی صافی رهرو به خود، ذات و وجود ش می رسد. سلک سالک نعلبندیان با طلب آغاز و با فنا تمام می شود. هر وصل با فصلی آغاز شده و با وصل شخصیت وصال در وادی هفتم به فنا به فصل و جدایی او از آنچه که هست می انجامد. وصل و رسیدن از پس رهایی و جدایی از قبل و قبل ترها. او به دنبال فنا در سیری خود خواسته با باری عظیم از تنهایی شهر به شهر با چمدانی پر از واژه، آیینه و... طی طریق می کند. او می داند و اذعان دارد که بریده و در حال سقوط به نا پیدا است. در آیینه دیده نمی شود.
آیینه نه او را که دیگری، گذشته اش را نشان می دهد. او در بطن هر چیز خودش را ، خود جای از خود را می بیند. آرزو می کند گنجشکی بود آزاد که شادی اش را تیر و کمان پسرکی کوچک به مرگ بدل می کرد. او غمگین است از این سرمای مداوم. برف بی انقطاع و این راههای ناگزیر. برف تقریبا ایستایی ندارد و شدت بارش آن کم و زیاد می شود. اما سرما در فضای رمان حاکم و غالب است. در سفری در خیال و ذهنش، در خواب، به آن دنیا، دنیای ما وراء، جایی سرد که بوی تعفن در هوایش موج می زند و مملو از کرمها و حشرات گزنده است میرود و با «علی قلی » دیداری می کند، در خونی که سبز است غوطه ور شده و با بویی از تعفن، بوی به یادگار مانده از آن دنیای ما وراء که همه چیز و همه کس را از او دور می کند بر می گردد، از خواب بیدار می شود.
علی قلی، لیلا، پدر، مادر، عبدالرحمن و... (شش نفر توسط قاتلی کشته شده اند)، مقتول قاتلی هستند که به قاتل بودنش شک و در قتلش تردید می شود داشت. قاتلی که خود نمی داند و نمی فهمد و فقط در آیینه است که می بیند آنچه را مرگ و قتل نام دارد. او در هذیان ها و وهم هایی که به حقیقی بودنش تردید است، سرگردان، زندگی مسافرخانه ای، زندگی ای در گذر دارد. زندگی که « آرتور میلر» سالها بدان طریق زندگی کرد و زندگی را بودنی موقت در جهانی به نام هتل می دانست، با توجه به این نکته ی مهم که مسافر رفتنی است و فردا مسافری جدید خواهد آمد. او « گره گوار سامسایی » دیگر است که مسخ شده زمان و محیط و جبر زندگی به سگ بدل می شود. سگی که در آرزوی لقمه ای غذا به هر زباله سرک می کشد. داستان در اکثر بخش ها به شبوه ی « مونولوگ » تک گویی است و در طی این تک گویی هاست که گره از معمای وهم آلودش باز می شود.
وصال در وادی هفتم نسبت به رمان ص. ص. م از مرگ تا مرگ روند داستانی تری پیدا کرده و گرچه نا متعارف و خارج از قواعد و فرمهای داستان نویسی آن دوره تاریخی ادبیات داستانی است اما به بن مایه های رمان نزدیک تر شده و قواعد جدیدی را بنیان می نهد. قواعدی نامتعارف که از « بوف کور » هدایت شروع شده و تا« ملکوت » بهرام صادقی ادامه یافته و این اثر را هم در سبک و سیاق آنان( با نگاهی هر چند متفاوت )قرار می دهد. آثاری با ساختاری استعاری و مبتنی بر تفکیک فردیت.
وادی آخر : انسان مدرن انسانی تنها و منزوی است. آدمهایی تنها، تنهایی ظاهری نه که با بسیاری از جمله روسپیان و ولگردان و مرده شوران و در نهایت با افرادی خارج از طبقات اجتماعی در ارتباط اند. شخصیتهای نعلبندیان آدمهایی تنهایند، تنهایی اصیل و باطنی، تنهایی که از خلقت آدم شروع شده. تنهایی و انزوایی که در بطن در وجود شان موج می زند. با آنکه با هم اند؛ با هیچ کس نیستند. شخصیتها با ظاهری آراسته و کلامی متین و برخوردی مناسب و در باطن خویی عجیب و مالیخولیایی درگیر خواب و وهم و خیالی که در آن غرق شده اند. انسان تصویر شده انسانی است خسته از زندگی و روزمره گی و خود را اشباع از هر حرکت و شروعی دیگر می داند و با دلزدگی از آن به شروعی ورای در این زمان و مکان می اندیشد، مرگ.
آنها درگیر مرگ و خواهان مرگ هستند. نه از آن می گریزند و نه به فکر عقب راندن آن هستند. آنها مرگ را با تمام وجود با تمام سختی ها و مصائبش قبول کرده و همواره در جست و جو و طلب آن هستند. آدمهایی که در پس تکرار و تکرار چیزی نو را در فکر خویش طرح می زنند. نویی که مرگ است و طرحی که جنایت. مرگ اصلی ترین و مهمترین دغدغه و راه کار و مفر دنیای داستانی اوست. دنیای نعلبندیان دنیایی سرد، پر برف و خزانی، زمستانی پاییزی است. گرما نعمت است و نبودش حسرت و دریغ. در دنیایی که سرما با مرگ نیز دو چندان می شود همه در فکر گرمایی( در آغوش روسپی خیابانی، غرق در خونابه ای، خوابیدن در گوری و ... )برای فرار از این سرمای بی حد و حصر هستند. سرما اتمسفر اصلی داستانهای اوست. سرما را می توان یکی از علتهای والهی و شیدایی شخصیتها و در عین حال فکوری و هذیان گویی آنها دانست. سرما سرد است و او به دنبال گرمی. مورسو در تب و گرما است. از گرمی و از آفتابی که یکریز می تابد می نالد و او از سردی و سرمایی که استخوانها را به لرزه در آورده . گرما یک جا، آن هم در خیال، در وصال در وادی هفتم موجودیت می یابد که گرمایی است نفس گیر و بر اندازنده.
شخصیتهای داستانی نعلبندیان هذیان گوی و خویی قاتلی مقتولی دارند. در عین قاتل بودن مقتول زمانه و شرایط و در عین مقتول بودن قاتل خود و نفس خویش، که در آیینه دیگری است، می با شند. عصیان آدمهای نعلبندیان در حد مرگ و خواستن مرگ خلاصه می شود. آدمهای داستانی او خواسته ای جز مرگ و نیستی ندارند. تصویر مرگ، تصویری جدید، غریب و تا حدی هجو و راهگشای رهایی است. رنگ روانی آثارش بین سیاه و سرخ در حرکت است. گاهی سیاه مطلق و گاهی سرخ. رنگ سرخی که بار هیجانی ندارد، بلکه و خون را تداعی می کند. داستانهای او در فضایی از واقع گرایی( رئالیسم ) با بن مایه هایی از فرا واقع گرایی ( سورئالیسم ) اتفاق افتاده و نوعی از رئالیسم را که به رئالیسم جادویی نزدیک هست و نیست را ابداع و پایه گذاری می کند. زبان او زبانی ساده ، روزمره و روایتش روایتی پیچیده و در هم است.روایتی که گاهشمارانه و خاطره وار است. عباس نعلبندیان راوی داستانهایی است که مرگ را هر چند دهشت بار، تصویر می کند. او نه مرگ که انسان و سرنوشتش را تصویر می کند.
به دلیل فیلترینگ وسیع این روزها، این وبلاگ تا اطلاع ثانوی بدون عکس و تنها با متن می آید ...