نه بخاطر جلال، براي يوسف!
 جايزه جلال آل احمد، دولتي ترين جايزه ايران! نهايتا به سرانجام خود رسيد. جايزه اي كه از روز اول مطرح شدنش حاشيه هاي فراواني را همرا داشت كه متن ماجرا را هم زير سوال برده بود. جايزه اي تصويب شده در شوراي عالي انقلاب فرهنگي، با 110سكه براي نفر برگزيده !!!
جايزه جلال آل احمد، دولتي ترين جايزه ايران! نهايتا به سرانجام خود رسيد. جايزه اي كه از روز اول مطرح شدنش حاشيه هاي فراواني را همرا داشت كه متن ماجرا را هم زير سوال برده بود. جايزه اي تصويب شده در شوراي عالي انقلاب فرهنگي، با 110سكه براي نفر برگزيده !!!
در روزهاي سياه و سفيد فرهنگ، هنر و سياست و... اين جايزه در ليست سياه قشر روشنفكر قرار گرفته، به نوعي تحريمش كردند. اما در اين ميانه بودند نويسندگاني كه به طور مستقل و رها با شركت در اين جايزه، خود و داستان خود را در اين آزمون قرار داده، خودشان را از منظر دولتي ها محك زدند. با آن كه پس از هر جايزه اي حرف و حديث هاي فراواني پيش مي آيد و بري بودن جايزه ها از حرف هاي پس و پيش تقريبا محال است، اما مي خواهم به دور از تمام اين حاشيه ها به اصل ماجراي نفر و اثر تقدير شده در حوزه داستان كوتاه؛ « اژدها كشان » نوشته يوسف عليخاني، كوتاه بپردازم.  
به گفته يوسف، من جزو اولين ها بودم كه كتاب را از خود يوسف گرفتم تا بخوانم و نظرم را اعلام كنم. با آن كه روزمره گي آن روز ها كه به امروز روز من هم كشيده شده! اجازه يك نقد و نظر مفصل را به من نداد، اما با خواندن اين مجموعه داستان به يك اثر خاص و مخصوص از جنس خود عليخاني برخورد كردم. اثري كه گرچه از لحاظ روايت و بن مايه هاي انديشه داستاني با منش و انديشه من در تضاد است، اما از نگاه ادبيات بومي گرا و رسيدن به بن مايه هاي اصلي فرهنگ ها در داستان نويسي قابل تأمل و تقدير است. عليخاني در اين مجموعه با محوريت قرار دادن يك اقليم نا شناخته ( مليك ) براي ما، و آشنا براي خودش و شخصيت هاي جهان داستانش، از درد ها، شاديها، سورها، عزاها و آن چيزهاي رفته به يك اقليم و فرهنگ و مردم حكايت مي كند. آن چيزي كه در دو مجموعه داستان يوسف به چشم مي خورد، تعصبي است كه او به سرزمين و فرهنگ مادري خود دارد. او تمام تلاشش را به كار بسته تا آدم هاي حاشيه اي اقليمش را كه سينه پر از حكايت ها و متل ها و داستان هاي روزگار رفته دارند، در جهان داستاني خود به بهترين وجه نشان دهد. عليخاني كه من او را به عنوان يك اقليم پژوه و فرهنگ پژوه خستگي ناپذير مي شناسم، در اغلب داستان هايش گويي به يك تحقيق ميداني از زندگي آدمهاي داستاني دست زده. بيشتر داستان ها پيش تر از آن كه داستان باشند ذكر حال مردمي خاص در اقليمي خاص هستند. بي آن كه نويسنده به فكر سر راست كردن روايت يا رسانيد داستان به جنبه هاي داستان نويسي معاصر باشد. اين منشي است كه به نظر در آثار جلال آل احمد هم به شكل و گونه اي ديگر وجود دارد.   
استفاده از چنين رويكردي در نگارش داستان خطر به محاق برده شدن داستان و نويسنده را به همراه دارد. خطري كه پس از سالها در آثار آل احمد نمود پيدا كرده و كمتر نويسنده جواني را مي شناسيم كه پي رو و رهرو جلال باشد. از سويي ديگر يگانگي و يكي بودن را دارد كه در نوع خود بد نيست. اما مرگ راه را هردم به خالق اثر گوشزد مي كند و...
 يوسف با اين اثركه به نظر داوران  داراي « تأثيرگذاری در ارتقای سطح ادبی كشور، تازگی، نوآوری در ساختار، ارزشمندی محتوايی كتاب، استحكام و زيبايی زبان » و... است، اكنون برگزيده اولين دوره جايزه جلال آل احمد شده است. جايزه اي كه به نظرم براي يوسف و روزهاي امروز يوسف به جا و به موقع بود. جايزه اي كه در سياه ترين حالتش اميد را در دل گيرنده اش ريشه دوانده راهي نو و مانا را برايش رقم خواهد زد.
در پايان، شادباش من به يوسف و اميدواريم به همواري راهش در آينده ....
 به دلیل فیلترینگ وسیع این روزها، این وبلاگ تا اطلاع ثانوی بدون عکس و تنها با متن می آید ...
	  به دلیل فیلترینگ وسیع این روزها، این وبلاگ تا اطلاع ثانوی بدون عکس و تنها با متن می آید ...