واقعیت؛ واقعیت پست!
نگاهی به رمان « مادام بواری » نوشته « گوستاو فلوبر » ترجمه « مهدی سحابی » :
« جوامع هستند که تحولات ادبی را ایجاد می کنند. آفرینش ادبی هر عصری نظیر یک اثر عظیم ناشناخته است که اندیشه مهم ولی ناگزیر تمامیت آن نسل رهبریش کرده و به وجود آورده است.» این جمله « زولا » واقعیت و چیستی و هستی مانایی ادبیات فخیم هر ملتی را تعریف و تفسیر کرده و به نوعی سندی محکم درباره ادبیات فرانسه در دویست سال گذشته می شود. ادبیاتی که خلق شده ، خلق کرده و جهان متن و داستان را متحول کرده و به سیطره خود در آورده است.
شاید بعد از رنسانس و اختراع دستگاه چاپ، دو قرن لازم بود تا جرأتی بنیادین در نویسنده و هنرمند نهادینه شده و نهایتا به نئوکلاسیک و سبک های دیگر از جمله رمانتیسیم، رئالیسم، ناتورئالیسم و ... ختم شود. این جسارت ها که محصول زمانه و شرایط اجتماعی و فرهنگی دوران خود است، به پاسخی بر پرسش های بی شمار مخاطبین آثار بدل شده و برخی آثار که در زمانه خود پیشرو و آوانگارد بوده اند به تضادی اساسی در سطح جامعه و در برخور با اندیشه زعمای قوم بدل کرده و پس زده گی را برای اثر به ارمغان آورده است. اما پس ازمدتی، گذر زمان چون پالایشگاهی صره را از ناصره جدا کرده، مهر جاودانگی این آثار را بر رویشان حک می کند.
« مادام بواری » نخستین اثر « گوستاو فلوبر » هم در آغاز با چنین مسئله ای روبرو شده و نهایتا به امروز روز ما رسیده، لذت یک متن ناب و جهان داستانی عمیق و مانا را به مخاطب خود ارزانی داشته، پس از یک قرن ونیم، زنده و پر انرژی نفس می کشد. نگارش رمان که از سپتامبر 1851 تا آوریل 1856 به طول انجامید برای اولین بار در 1856 به صورت پاورقی در مجله « روو دو پاری » به چاپ رسید. بازخورد های خوانندگان و بزرگان دستگاه حکومتی با این اثر، فلوبر را در 24 ژانویه 1857 به اتهام توهین به اخلاق و مقدسات مذهبی و اخلاق حسنه به دادگاه احضار کرد. گرچه فلوبر از اتهامات تبرئه شد، اما در دادگاه به او متذکر شدن که : او « به قدر کافی متوجه این نکته نبوده است که حتی در کتاب های ادبی هم حدی وجود دارد که نباید از آن تجاوز کرد.» جنجال دادگاه نتیجه معکوس داشته و فلوبر را به نویسندگان و خوانندگان بیشتری شناساند. و نویسنده را در موقعیت و وضعیت جدید تری قرار داد. فلوبر باتأکید بر این نکته که نقش اخلاق در اثر هنری به نظرش شرط لازم اما هدف نیست، دوره جدیدی از ادبیات را در تاریخ ادبیات جهان رقم می زند.
فلوبر که نه رئالیست ها او را قبول داشتند چون رمانش را فاقد احساس و هیجان و حیات می دانستند و نه سنت گرایان، آنان نیز این اثر را « خارج از سنت قرار داد ها » می خواندند و از سویی خودش ناتورالیست ها را مور د انتقاد مدام خود قرار می داد( ناتورالیست ها فلوبر را به عنوان پدر معنوی خود دانسته و چیزی نزدیک به دو دهه بعد از انتشار مادام بواری به استقلال خود رسیدند )، با این اثر با داشتن وجهه هایی از سه سبک ادبی بزرگ جهان به اثری با بن مایه های عاشقانه، احساس گرایانه؛ رومانتیسیمی، پردازش رئالیستی شخصیت، موقعیت و ابعاد آن و همچنین رخ نمایی و ریشه یابی دردها و حقارت های بورژوازی ناتورالیست ها دست می یابد. سمبولیست ها هم با تأثیر از مادام بواری معتقد بودند که : « برجسته کردن روزهای یکنواخت و بی رنگ و بو و در همان حال اوج گرفتن سرنوشت محتوم اما بواری می تواند مدلی برای قصه سمبولیسم باشد.»
با قدرت گرفتن بورژواها و جایگزینی طبقات متوسط به جای اشراف در سطح کلان اجتماع، جوامعی یک دست تشکیل یافته و اداره نهضت صنعتی به دست این طبقه می افتد. طبقه ای که بالطبع به خوراک فرهنگی نیاز داشته و حضورش پیشروی این آثار را تضمین می کند. نویسندگان رئالیستی و ناتورالیستی با دست مایه قرار دادن همین اجتماعات، نقاط ضعف آن ها را به آنان گوشزد کرده و ارزش های تثبیت شده ی آن را به باد انتقاد می گیرند. و هم پای نویسندگان رمان های عامیانه، نویسندگانی چون : اوژن سو، هوگو، دیکنز، بالزاک و...، « از مردم برای مردم حرف می زنند و نیز برای بورژوازی عصرشان از مردم کوچه و بازار و از اعماق اجتماع لندن و پاریس حرف می زنند و در واقع با کشف و شناساندن تیره روزی های موجود، بورژوازی را در برابر مسئولیت خود قرار می دهند.»
کینه تاریخی فلوبر نسبت به بورژوازی که به نوعی دلیل زندگی ادبی او است! باعث می شود تا او هم در کنار نویسندگانی چون : « برادران کنگور »،« ایبسن »، « استریند برگ »، « تورگنیف » و « تولستوی »، بورژوازی عصر خود را متهم کند و به آن « وحدت عمیق اندیشه و عقل » که به مدد هنر قابل عرضه و تجلی است برسد. او به واقع بینی هنر و اولویت بخشیدن به زیبایی که حقیقت با آن در می آمیزد و نمایان تر می شود اعتقاد داشت و سراسر زندگی اش را در جستجوی بیان بی نقص صرف کرد. فلوبر می دانست که رئالیسم در پی کشف همه واقعیت ، سعی در تولید این احساس در خواننده اش را دارد که این واقعیت است که ظاهر می شود؛ واقعیتی ملموس، فارغ از رویا و تخیل مفرط، درست مانند خود زندگی.
فلوبر کوشید رمان مادام بواری؛ « کتاب مقدس رئالیسم »، فقط داستان نباشد، بلکه ادعا نامه ای باشد علیه جامعه بورژوا و بی مایگی حیات شهرستانی؛ همه بلاهت و سنن و قرار دادها و باورهای بی مایه و افکار شخصی، ادعا نامه ای که قدرتش در بیان عینی و دقیق و واقع بینانه آن است و ... .
▄
می گویند در مادام بواری سبکی وجود ندارد! علت را هم فصیحی و زیبایی صحنه های خلق شده توسط فلوبر عنوان می کنند. از سویی دیگر عده ای قصه داستان را پیش پا افتاده و سطحی برشمرده و جذابیت ذاتی و نهانی را در آن نمی یابند. منتقدانی هم هستند که تشریح جزئیات و مو به موی قصبات و دهستان های داستان را بی مورد می خوانند و هزاران هزار نقد دیگر. پس به راستی علت مانایی و جاودانگی مادام بواری در چیست؟ جواب ساده است! این شخصیت پردازی محکم و منسجم، استفاده صحیح از کلمات، به جا گویی و درست گویی مطابق شخصیت سخن گو، توصیف های جزئی نگر، فضایی واقعی و ملموس، این اثر را به اثری یگانه و بدیع چون نقاشی « مونالیزا »ی « داوینچی » بدل کرده و زندگی پر تپش، الوان، حقیقی با شخصیت هایی زنده و فضایی پویا در عین خستگی روزهای ملال آور اما، را به ما عرضه کرده است.
اما بواری دختری روستایی، زیبا، جاه طلب، کتاب خوان، عاشق درام، دلگیر از محیط و موقعیت جغرافیای خود، در« انتظار حادثه ای » که زندگیش را متحول کند، در رویاهایش « به جستجوی بادبانی سپید در میان افق بود » که با « شارل بواری » آشنا می شود. شارل پزشکی که جاه طلب نیست، کم رو، بی خبر از همه جا و درگیر بیمارهایش، مردی با عقاید و تفکری سترون از نظر اما، کسی که « هیچ چیزی به آدم نمی آموخت، هیچ چیزی نمی دانست، دلش هیچ چیزی نمی خواست »، نهایتا با او ازدواج کرده و مسئله اصلی داستان آغاز می شود؛ تضاد شخصیتی. آن جا که اما در خلوت خود فریاد می زند : « آخر چرا ازدواج کرده ام ای خدا» و به بیزاری از خود و نفرت نسبت به شارل می رسد. و برای رهایی از این تنفر مدام، به ورطه هرزه گی و نیستی رسیده، تمام خانواده را نیز با خود به سقوط کشانیده، مرگ را بر فضای زندگی متن داستان وارد می کند.
مسئله این است که آیا نویسنده خود وابسته اما نیست؟ آیا گاهی به اما بی مورد حق نمی دهد و شارل را متهم نمی کند؟« مادام بواری خود منم »! و فلوبر، با این پاسخ به منتقدی که پرسیده بود : اما بواری کیست؟ علاقه و عشق خود را نسبت به شخصیت خلق شده خود نشان داده، مرعوب اما و مسحور داستانش، شارل را در عین صداقت، احمقی تصویر می کند که تمام نیاز های اما را در زنده بودن و شادی های آنی و لحظه ای می داند. او از داشتن رفتاری مدام در عشق نسبت به اما عاجز است و همین مسئله زندگی او را به نیستی و مرگ می کشاند. شارل در انفعالی ذاتی دست و پا زده، گویی در خواب مستی غوطه ور است. نه چیز هایی را که باید می بیند، نه سعی در فهم و درک کنیه و بنیه فکر و اندیشه ی اما دارد. او تنها می داند که « باید به هر چیزی محکم تر از عشق متکی باشد »!
اما مطمئن است که آدم به خوشبختی کامل نمی تواند برسد. او تمام بدبختی خود را پس ازدواج با شارل می داند و چون « خانم دالوی » وولف، از عذاب بواری بودن خسته شده؛ وام دار نامی است که متعلق به او نیست. اما در پی یک زندگی ایده آل به « رودولف » و« لئون » برخورد کرده و تمام کاستی های شارل را در آنان محیا دیده، از زندگی و فرزندش بریده، سرانجام به شادی ها ی عشق دست می یابد و به آن نسبت شادکامی که دیگر از آن نا امید شده بود رسیده، ادای خوشبختی را در می آورد و به دیگران هم می باوراند که خوشبخت است و در پس وجدان خود شارل را « مرد بی نوا » می داند.
تنها نقطه عطف زندگی تخت، روزمره و یکدست شارل، عمل جراحی بر روی پای « هیپولیت » است که شکست او در این عمل، وضعیت زندگی اما و او را گویی یکسره کرده و آخرین پیوند ها را هم می گسلد.
« شما مرد ها در زندگی آزادید هر کاری که خواستید بکنید.» اما با این جمله تمام خواسته خود را از زندگی و کمبود های آن به من مخاطب رسانیده، آن خلأ تحکمی شارل را فریاد می زند. در جامعه مرد سالار اما در جستجوی هویتی مردانه، برای فرار از روزمره گی ها در آغوش رودولف و لئون، از عشق به هرزه گی می رسد. روانش مغشوش و مظطرب، غریبه با فرزند، دشمن شارل و مادرش، غرق در زیاده خواهی هایی که در برخی موارد حق اولیه و طبیعی یک انسان است، چون غریقی در باتلاق به همه چیز و همه کس چنگ می اندازد تا نهایتا به مرگی خود خواسته برسد و بزرگترین بوسه ی عاشقانه تمام عمرش را در لحظه آخر بر مجسمه مصیح مصلوب شده بزند. مرگی که خیلی ها را به آرامش می رساند. قبل از آن که کسی از خانواده بواری بمیرد رابطه بین آن دو مرده بود. دنیا می گذرد و روزهای دیگری در پیش است. روزهایی که « دیگر امایی نبود» و شارل با خواندن نامه ها ی مخفی اما، از خوابی چند هزار ساله بیرون جهیده، دنیای تلخ و گزنده ای پیش چشمانش هویدا شده، به واقعیتی عذاب آور و براندازنده می رسد. آگاهی از خیانت اما « مثل یک سیلی به صورتش خورده» و رد و سایه منحوس هرزه گی های اما خانواده را به لجن کشانیده شارل هم می میرد و دخترش آواره می شود و ...
گوته و نیچه معتقد بودند : « هر علمی که احساس زندگی را افزون نکند، در نظر من بی ارزش است. » و تمام این شاهکار ادبی جدالی است بین بودن و نبودن. جدالی که پس اخلاق گرایی خاص فلوبر سزایش نیستی و عدم شده و « سرنوشت !» هم به یاریش آمده شارل را از هستی ساقط می کند. این که فلوبر اما بواری را بر دیگر شخصیت ها ترجیح داده و همه رفتار و کردارش را در عین گناهکار بودن پاک و منزه می چیند از جذابیت ها و زیبایی های این اثر است. تا جایی که مرگ اما با تمام مسائلی که به وجود آورده و شرایطی که حیثیت و آبروی خانوادگی را بر باد داده، مرگی قهرمانانه و تشییعی بزرگ منشانه تر است در مقابل شارل « بیچاره » ای که در انزوا و جنون آگاهی از خیانت اما می میرد.
بسیاری از صاحب نظران ادبیات جهان بر این باورند که مادام بواری آغاز گر رمان مدرن و فردیت مدرن در ادبیات است. باید در این اثر بیشتر به جنبه شخصیت پردازی اثر توجه شود. سوالی که پس ذهن مخاطب این اثر می نشیند این است که اما بواری تیپ است یا شخصیت؟
او از یک طرف به تمام سقوط کرده های اخلاقی در بستر خانواده در طول تاریخ شبیه بوده، از سویی دیگر، اما بواری به صورت فردیت مطلق خودش است. بی شک شاید یکی دیگر از قدرت ها نویسنده و رازهای جاودانگی این رمان همین مسئله باشد. مسئله ای که رسیدن به آن و خلق همچون کاراکتری را به این راحتی ها امکان پذیر نکرده و یگانگی اما بواری را در تاریخ ثبت می کند. او در عین خود بودن؛ همه، و در عین دارا بودن خصایل هم سلکان خود، خودش است. خودی که فردیت را در قرن بیستم پایه گذاری کرده و سرآمد شخصیت های جاودانه ادبیات می شود. او می میرد تا شخصیت داستانی به طور اخص در ادبیات داستانی معنایی جدید بیابد. اما بواری انسانی است با بن مایه های اندیشه ای « یوزف ک »، « راسکلنیکف »، « گره گوار سامسا »، « مورسو »، « دالوی »، « هولدن کالیفیلد »، « نانا »، « جوانی دروگو » و... دیگر تنهایان بی حد و حصر ادبیات ملل.
فلوبر بارها در مجامع ادبی و بیانیه های ادبی خود تأکید کرده بود که « جالب بودن رمان به این نیست که در آن مشخصات استثنایی و حتی بی نظیر یک فرد تشریح شود، بلکه هر یک از اشخاص رمان باید انسانی باشد با کلیت انسانی اش و تصویر گروهی از افراد بشری باشد با خصوصیاتی که کم و بیش همگانی است.» بی شک او موفق ترین خالق شخصیت در ادبیات مدرن جهان است. شخصیتی که هر بار که کتاب را بر می دارید زنده در برابر دیدگان مخاطب خود، روزگار پر فراز و نشیبش را تا رسیدن به نقطه پایانش طی می کند. و این ها به دست نیامده مگر با رنج و مشقتی که نویسنده در انزوای خود خواسته حین نوشتن با روح و جسم خود لمس کرده، همچون یک محکوم به اعمال شاقه عمرش را وقف نگارش جزئی نگرانه آثارش کرده است. تا به آن وحشت زاییده « واقعیت پست » دست یافته احساسات شخصی اش را در شخصیت مادام بواری طرح بزند و به جنگ تمام آن چیز هایی برود که از نظرش طرد شده و مردود بودند. در پایان آن چیزی بر جای مانده پاسخی بود به روح ادبیات فرانسه قرن نوزده و ادبیات جهان در تمام قرون، و شرحی از جزئیات ریز یک چیز عجیب و غریب در عین سادگی و روانی به نام زندگی ...
منتشر شد در فصلنامه نقد ادبی نگره 4
به دلیل فیلترینگ وسیع این روزها، این وبلاگ تا اطلاع ثانوی بدون عکس و تنها با متن می آید ...