نه، عصیان آغاز می شود ...
نگاهی به جهان ...متن عصیانگر نوشته « آلبر کامو » ترجمه « مهستی بحرینی » :
« عصيانگر كيست؟ كسي كه نه مي گويد. اما به رغم رد كردن، كناره نمي گيرد. نيز او كسي است كه از آغاز نخستين حركت خود، آري مي گويد، برده اي كه در سراسر عمرش فرمان برده است، ناگهان مي بيند كه نمي تواند كه فرمان تازه اي را بپذيرد ... »
« عصيانگر »؛ كسي كه رو بر مي گرداند، انسانی که نه می گوید و طغیان می کند چون وجود و حضور و هویتش پس این طغیان معنا و تعریف می شود. با آن که می داند هر ارزشي عصيان به دنبال ندارد، اما با هر جنبش عصيانگرانه اي، به طور ضمني، به ارزش استناد مي جويد. « ... ترجيح مي دهد ايستاده بميرد تا اينكه زانو زده زندگي كند.»
عصیانگر؛ آدمي که مي خواهد كس ديگري جز آن چه هست باشد، به دنبال چيره شدن نيست، بلكه قبولاندن است. قبولاندن آن چیزی که برایش سر به عصیان و طغیان گذاشته؛ دنیایی برتر پس ذهن و اعتراضی به وضعیت حاکم روزگارش. چنین تفکر عمل گرایی، در پی رسیدن به آگاهی (هر قدر هم كه این آگاهی مبهم باشد )، هر خطری را به جان خریده در حرکتی بنیادین و اصولی از « مي بايست چنين باشد » به « مي خواهم كه چنين باشد »، جنبش عصیانگری را گامی به پیش برده، جهان را متأثر از حرکت خود می کند. چنانکه به گفته « مارکی دو ساد » : « يكي از هدف هاي عصيان آزاد سازي تمام جهان است. چون هر چه بر سرعت حركت عصيان افزوده مي شود، كمتر مي تواند حد و مرزي بپذيرد.»
آلبر کامو پیش از آن که عصیانگر؛ این اثر تحقیقی را در1951به رشته تحریر در آورد، جایگاه خود را به عنوان فیلسوف نویسنده ای صاحب اندیشه در جهان با آثاری چون: « افسانه سیزیف »، « کالیگولا »، « بیگانه »، « نامههایی به یک دوست آلمانی »، « طاعون »، « حکومت نظامی »، « عادلها » و مقالات مختلف سیاسی، فلسفی، ادبی و هنری که در روزنامه ها و مجلات معتبر می نوشت، ثبت کرده، به جایگاه خود ایمان داشت. او با این اثر به نقش خود به عنوان یک روشنفکر متعهد تأثیر گذار جامه عمل پوشانده، « می خواهد که در جهانی که تا کنون محکوم به اجرای تسلسل خود به خودی از تجارب عبث بوده است، ارزشی وارد کند.» او با دستمایه قرار دادن عصیان؛ یکی از اصولی ترین جنبش ها و حرکتهای فردی و جمعی، ذهنی و عملی، و اصلي ترین بعد وجود آدمي، خوانشی دیگر از ماهیت و وجود انسان را ارائه كرده و نهایتا رسیدن به هویتی خاص در این کره خاکی را به تصویر بکشد.
نویسنده، عصیانگر را ؛ کسی که دیگر نمی خواهد « تحقیر شدن » را قبول کند، پس به رنجی که او را می خورد « نه » و به زندگی « آری » می گوید، در برزخی از تعهد ها و مسئولیتهای مدام و مادام قرار داده، معتقد است : « تنش مدام میان این آری و این نه، عصیان را تعالی می بخشد.» نویسنده خود آگاه است که اگر تعالی در عصیان به وقوع نپیوندد، عصیان به بی اعتنایی مرگبار « هر کاری مجاز است » تغییر ماهیت می دهد و رنج را برای آن به خود می پذیرد که بر آن بیفزاید.
کامو در عین حال عصيانی را مورد بحث و بررسی قرار می دهد که از انسانی آگاه به حقوق خود، با اندیشه و عملی متأثر از تفکری درون متنی ناشی شود. عصیانی که در خود آگاه ترین و اندیشمند ترین شکلش منجر به « نفی مطلق » ساد و « اثبات مطلق » نیچه می شود. او با تعریف؛ عصیانگر، « عصیان متافیزیکی »، « عصیان تاریخی »، « عصیان و هنر » و نهایتا آوردن راه حل « اندیشه نیمروزی »، پاسخی به زندگی در عصر ما، « قرن كينه توزيها »- قرن بيستم – که « مطالبه آزادي كامل، و سلب انسانيت از انسان كه خرد، به سردي، به آن تحقق بخشيده است و تنزل دادن آدمي به وسيله اي براي آزمايش، قانوني كه اراده معطوف به قدرت و انسان ابزار شده» را مشخص مي كند، و ميدان بسته اين تجربه وحشتناك را درس هايي عنوان مي كند كه نظريه پردازان قدرت، هنگامي كه مي خواستند « عصر بردگي » را تدارك ببينند از نو آموختند.
او ریشه و اساس عصیان ها را در مواجهه انسان با مرگ و فرار از این تقدیر محتوم و شوم بر شمرده، معتقد است : « عصیان در اصل از اعتراض به مرگ نشئت می گیرد.» این ادعا مبتنی بر انديشه « اپيكور » و « لوكرسيوس » تعریف و تفسیر شده، نویسنده باور دارد که به گفته لوكرسيوس : « اين جهان از اصل، محكوم به مرگ و ويراني است .» انسان می تواند از خود در برابر همه چيز محافظت كند، اما در برابر مرگ، « همه مانند ساكنان دژي ويران بر جا مي مانيم.» تفکری که در عصر کهن زندگی بشر، « گیلگمش » را واداشت تا به دنبال مرگ رفیق و همراه خود، « انکیدو » به جهان زیرین سفر کرده تا راز جاودانگی را از « اوته نه پیشتیم » بزرگ جویا شود و تنها چیزی که پس این عصیان به او می رسد آگاهی از میرایی انسان است.
انسان عاصی به امید « تبعيد مرگ از جهان هستي »، به نا امیدی می رسد. نا امیدی که حتی در کلام مسیح پیامبر بر بالای صلیب خود در کوه جلجتا طنین انداز در تمام تاریخ شده؛ « چرا مرا وانهادي؟ » وعصياني درون متني را در آن ذهني او پديدار مي سازد.
و انسان در جستجوی مفری برای برون رفت از حلقه تکراری زندگی هزاران ساله، و فرجام عبث مرگ و رهایی از نا امیدی مدام آن، سرانجام به نا اميدي می رسد و به افتادن از اسارتي به اسارتي ديگر، و از زنداني به زنداني ديگر، تن می دهد. چنانکه به گفته اپيكور : « از انتظاري به انتظار ديگر، زندگي خود را تحليل مي بريم و همه مان با رنج و اندوه مي ميريم.» اما عصیان بی شک خود راهی است برای رسیدن به امیدی که کمبودش در بطن ومتن زندگی انسان ها در هر عصری ممکن و قابل پیش بینی است. و راهی است برای فراری هر چند نمادین و دروغین از فرجام و پایان زوال زده بشر، چون انسان عاصی در بطن اندیشه خود می داند که با تمام ترفندهای که به کار بسته، به گفته ساد: « در اين جهان، پيشاپيش مرده است.» اما دلیلی بر نا امیدی مطلق انسان عاصی شده به نظر « میلتون » در جاودانه اش « بهشت گمشده »؛ که از تغيير نا پذیری « ذهن مصمم » انسان و « تحقير عظيم » رفته بر او كه زاده وجدان آزرده است، سخن می گوید، گوش فرا داده، می داند که « همه چيز تغيير مي كند و به سوي نيستي مي شتابد، اما انسان تحقير شده سرسختي نشان مي دهد و دست كم غرور خود را حفظ مي كند.»
کامو با تکیه بر اندیشه اگزیستانسیالیستی حاکم بر تفکرش ( هر چند کامو خود را اگریستانسیالیست نمی دانست، اما رد این تفکر در جای جای اندیشه و در بطن تفکر فلسفی آثارش مشخص و واضح است )، عصیانگر را محک زده او را تحلیل می کند. عصیانگر باحس « مسئولیت » در برابر دیگران و « انتخاب » عمل عصیان به جای انتخاب انفعال عمل، راه خود و راه همه آدمیان را تعیین کرده، به « دلهره » می رسد. دلهره ای که از پس التزام به عمل عصیان در وجودش ریشه دوانیده، او را در برابر خود و تاریخ مسئول می سازد. این دلهره که به گفته سارتر در رد انفعال و در جهت عمل است، مسئولیت و آگاهی را افزایش داده و به « وانهاده گی » هایدگری منجر می شود. وانهاده گی که انسان را تنها و بی پناه در زمان و مکان تفسیر کرده و انسان را مسئول انسان می کند و « بشریت، سازنده بشریت است ». این وانهاده گی خواه نا خواه ناامیدی فلسفی به بار می آورد. ناامیدی که ما را از امید بستن به آنچه خارج از اراده ما است دور کرده، و تفکر دکارتی را بر ما حاکم می کند؛ « به جای تسلط بر جهان، باید بر خویشتن مسلط شد ». و این ناامیدی خود مسبب عمل و حرکت به سوی عصیانی است که بر ضد خود ناامیدی انجام می گیرد.
عصيان متافيزيكي که به گفته کامو در پايان قرن هجدهم ( در آن هنگام که هر جديد با فرو ريختن پر سر و صداي حصار ها آغاز شد )، به شكل منسجم وارد تاريخ افكار و عقايد شد، از تمام تاريخ، تأثیر گرفته، از برادر کشی فرزندان آدم تا پیروان پرومته. « طغیان متافیزیکی ابزاری است که به یاری آن، انسان بر وضعیت خویش و تمامی آفرینش اعتراض می کند. این طغیان از آن جهت متافیزیکی است که در هدف های انسان و آفرینش بحث و شک می کند. »
پرومته چون به خدایان نه گفت؛ سبب ایجاد تراژدی می شود. اشیل به کمک پرومته در بند، بنیان تراژدی را پایه گذاری کرده، و « در جهاني كه تنها قانون آدمكشي در آن حكمفرما است، در زير آسمان جنايتكار و به نام طبيعي جنايتكار ... لگام گسيخته ترين عصيان، يعني مطالعه كامل آزادي به بردگي اكثريت مي انجامد »، مسئولیت و عمل برای نوع بشر را در زندگی نیمه خدایی در بند فریاد می زند. پرومته با آن که محکوم می شود، اما از آرمان خود عقب ننشسته، عذاب خدایان را به جان خریده با هستی و آفرینندگانش به مبارزه می پردازد. هبه پرومته نه آتش، که روشنایی پس این آتش است که برای انسان نا آگاه و جاهل به ارمغان می آورد. او با نیست انگاری خدایان باستان، نیستی خودش را به جاودانگی تاخت زده، همپای تاریخ ، با عذابی مادام در بند خود به حماقت و زبونی آنان پوزخند می زند. گر چه به قول نیچه : « قانون اين جهان، چيزي جز قانون زور نيست و نيروي محركه آن، اراده معطوف به قدرت است »، اما در زمانه ای که زندگي از « تقدس » عاري شده، اراده ای انقلابی و عصیانگر می تواند مسیری دیگر را برای حرکت به سمت تعالی و آرمانشهر انسان فراهم آورد. و پرومته اي بودن؛ مرامی که علاقه به عمل و اعتقاد به بشر را پیشنهاد می دهد، مرامی است که انسان مدرن را درگیر خود کرده، عصیان های آگاهانه را به بار می آورد.
آيا مي توان همواره در حال عصيان زندگي كرد و پابر جا ماند؟ این پرسش بنیادین داستايفسكي که کامو آن را مايه پيشرفت واقعي روح عصيان مي داند، از منظر « ایوان کارامازوف »، پاسخی نیز دارد: « تنها در صورتي مي توانيم در حال عصيان زندگي كنيم كه در آن تا آخرين حد پيش برويم و آخرين حد عصيان متافيزيكي؛ انقلاب متافيزيكي است.»
پيامبر عصيان ( کامو داستایفسکی را به این نام می خواند )، ایوان را در رمان سترگ مانای خود، « برادران کارامازوف »، به سمتی سوق می دهد که ایوان یقین پیدا می کند : « اگر واجب الوجود نباشد، هر كاري مجاز است.» نویسنده این جمله را آغاز گر نیست انگاری عملی در ادبیات و هنر دانسته، فرجام ایوان را که به جنونی در پس عصيان عقل مي انجامد و در ازاي جانبداري از انسان، تنهايي نصيبش مي شود، فرجام اومانیستهای عاصی دانسته و تنهایی را همزاد عصیان مدرن می داند.
گر چه خواست عصيان و عصيان نگر؛ « همه يا هيچ » است، اما تا قبل از برادران کارامازوف، ما بیشتر با عصیان ذهنی روبرو هستیم و بعد از انتشار این رمان انسان اندیشمند، متوجه می شود براي بودن خود، در جهاني تهي از واجب الوجود، باید دست به عمل بزند. سارتر در رساله اگزیستانسیالیسم خود، مسئله عدم واجب الوجود داستایفسکی را « سنگ اول بنای اگزیستانسیالیسم » می داند. مسئله ای که وانهاده گی اگزیستانسیالیسم را بیش از پیش عیان کرده، تنهایی انسان « محکوم به آزادی » را بیان می کند. « انسان محکوم است، چون خود را نیافریده و در عین حال، آزاد است، چون همین که پا به جهان هستی گذاشت، مسئول همه کارهایی است که انجام می دهد.»
در پس و پیش چنین تفکری است که کامو با آوردن نمونه هایی از تفكر و انديشه « رومانتیسیسم »، « کلاسیسیم »، « كانت »، « شوپنهاور»، « نیچه »، « هگل »، « بودلر »، « استاندال »، « ارمان هوگ » ، « فلوبر »، « پروست » و ... به تحلیل و تفسیر این تفکر پرداخته، تا به ذات عصيان؛ که « واقعيت وجودي » ما است و بايد ارزش هاي خود را در آن بجوييم، مگر آن که بخواهیم از واقعيت بگريزيم، برسد.
نيچه؛ « حاد ترين شعور نيست انگاري »، هنر را صلاحی برای عصیانگر برشمرده، هنر را فعاليتي می داند كه در عين حال « هم ستايش مي كند هم انكار.» عصيان در فلسفه نيچه، با « خدا مرده است »، كه واقعيتي مسلم انگاشته شده است، آغاز مي شود. او در این مطلق گونگی اندیشه اش، در جهانی تهی از « حقیقت »، واقعیت و بروز آن در اثر هنرمند را امری غیر قابل باور، و غیر عملی خوانده، معتقد است : « هنرمند جهان را مطابق انديشه خود از نو مي سازد.» این جا است که خیال پردازی که ذات و اساس هنر بر آن بنیان نهاده شده، « انکار واقعیت » را قطعی کرده، هنری عصیانی را پیشنهاد می دهد. هنری که « طالب وحدت » است و « رد جهان .» در این میان رمان نیز، « همزمان با روح عصيان زاده مي شود و همان آمال و آرزوها را در عرصه هنر بازگو مي كند.»
هگل تجسم « جهاني ساختگي » توسط نويسنده در حال نوميدي را تلاشی برای خلق جهانی که در آن تنها « اخلاق حكم مي راند »، ذکر می کند. جهانی نومیدانه که باید آن را جهانی بودلری نام گذاشت. « از همه چيز در اين جهان، جنايت مي بارد. از روزنامه ها، ديوارها و جلوه انسان ... .» کامو اوج نيست انگاري را به نيچه نسبت داده، او را « پيامبر نیست انگاری » می خواند. « او است كه بار سنگين نيست انگاري و عصيان را بر دوش گرفته است.» از نظر نيچه الحاد امري بديهي و « سازنده و بنيادي » است و نياز به عصيان از لحاظي، نيازي هنري است. او معتقد است : « براي برپا كردن معبدي تازه، بايد معبدي را ويران كرد، اين قانون است.»
هنر رمان به یاری این عصیان آمده، عصیان « سرچشمه داستان نويسي » می شود. رمان به عنوان « جهاني كه كنش در آن شكل مي گيرد، سخنان نهايي ادا مي شود، افراد به اختيار يكديگر در مي آيند و زندگي سيماي سرنوشت به خود مي گيرد»، منطق اساسی را از منطق نابودی، به منطق آفرینش بدل می کند. چنین عصیانی اطمینان می دهد که انسان، به رغم همه رنج ها، به سعادت دست می یابد. و « دنياي رمان چيزي جز همين دنياي ما نيست كه آن را مطابق آرزوهاي عميق خويش اصلاح كرده ايم.»
پروست در رمان جاودانه « زمان باز یافته »، جهانی پراکنده را جمع کرده، به آن، در مرز فرو پاشی، معنا می بخشد. پروست نشان داده است که با هنر رمان می توانیم جهان را به همان صورتی که به ما تحمیل شده است، و به همان صورتی که از پذیرفتن آن امتناع کرده ایم، از نو بیافرینیم. این هنر دست کم یکی از جنبه هایش، عبارت است از انتخاب مخلوق به جای خالق، اما به نحوی عمیق تر، با زیبایی جهان یا موجوداتش بر ضد قدرت مرگ و فراموشی هم بیان می شود؛ و رمز آفرینندگی عصیان آن در همین است. پروست در پس « اندوه پروست » ی خود و در عین رد کامل هستی، شادی های فراموش شده را در گذشته ای گم و دور می جوید و در بن بستی که انسان مدرن در آن گیر افتاده، تاریخ را به بازی می گیرد، برای ساختن تاریخی نو!
کامو ادامه عصیان و طغیان انسان را در دل تاریخ جستجو کرده، معتقد است : « عصیان به خودی خود از ارکان تمدن نیست، اما پیش شرط هر تمدنی است.» شاه کشی ها،انقلاب ها، پیروزی مذهب و تقوی و ترک آن، تروریسم فردی، تروریسم دولتی و ... همه و همه دست مایه ای است تا کامو از آن و با آن، تاریخ عصیان را با تحلیلی فلسفی، اگزیستانسیالیستی و اومانیستی مورد بررسی و تحلیل و تفسیر قرار دهد. او آغاز عصیان تاریخی، عصیان اعمال را زمانی می داند که عصیان، این « حزن بی گناهی » قبول می کند که گناهکار باشد و برای انقلاب مسلح شود. آنجا است که پس این عصیان براندازنده، « قاتلان ظریف »؛ تروریسهای روسی، « تروریسم دولتی و وضعیت عقلانی »؛ حکوم نازیسم و هیتلر، « ترور عقلانی »؛ استالینیسم استبدادی و ... ظهور می کنند. نویسنده اروپا را با تمام پیشینه تاریخی خود، باتلاقی برای پایین کشیدن انسانیت دانسته، معتقد است « اروپا دیگر انسانیت را دوست ندارد.» این تفکر که از پس دو جنگ جهانی که هسته و اساس آن از اروپا بوده، در ذهن کامو نقش می بندد، محل نقدی می شود بر بنیان اندیشه امروز عصیان و عصیانگری. او تاریخ را به صورت موضوعی سترون برای پرستش علم دانسته، آن را تنها موقعیتی برای بروز « عصیانی هشیارانه » می داند. « این جامعه نفرت انگیز خودکامگان و برده گان، که هنوز در آن به زندگی ادامه می دهیم، زوال نخواهد یافت و دگرگون نخواهد شد مگر آنکه به مرز آفرینش برسد.»
کامو تفکر بر عصیان، برای رسیدن به ذات آن را پیشنهاد داده متذکر می شود : « عصیان اعتراض می کند، طلب می کند، می خواهد که بیداد به پایان برسد و آنچه تاکنون همواره بارها بر آب نوشته شده بر صخره ای حصین بنا گردد. هدف آن دگرگونی است. اما دگرگونی یعنی عمل و عمل امروز، یعنی کشتن بی آنکه معلوم باشد کشتن مشروع است یا نه. پس، عصیان چاره دیگری ندارد جز اینکه توجیه های خود را از خود اخذ کند، زیرا هیچ چیز دیگری جز " خود " ندارد. برای اینکه بداند چگونه باید عمل کند، باید خود را مطالعه کند ».
اين مطالعه و بازنگري در انديشه و تفكر كامو تنها با هنر كه « نیاز به امری ناممکن و شکل بخشیدن به آن » است و در نفس خود، جهان برده و برده دار را مردود می شمارد، تجلي يافته، سبك و مكتب هنري را ستايش مي كند كه براي بیان پر شور ترین عصیان ها به کار گرفته شود. او هنر عالی، سبک، و وجه واقعی عصیان را در میان این دو بدعت گذاری مي داند. اما از سويي جنگ ها هنرمند و هنر را به مرگي نا خواسته مي كشاند. مرگي كه فقدان هنر را در درازمدت به بار خواهد آورد.
بي شك تمام انقلاب ها، سبک ها، مکاتب و ... پس عصیان ها بوجود آمده اند، و هنرمند و اديب به دنبال اتوپیای ذهنی خود، جهانی نو را برای انسان در نظر دارد. جهاني که انسان دارای آزادی، آزادی نسبی باشد. بتواند به وجود انسانی خود پی برده و خود تنهای بی یاورش را به سر منزل اصلی و اساسی زندگی رهنما و راهبر باشد. آفرينش، اين امر ضروري با آن كه در بطن خود لازمه بقاي جوامع است، از سويي ديگر اما ضروری بودن آفرینش به معنای ممکن بودن آن نیست.
كامو با تفسير دوران خود، اين دوران را « دوران گزارش نویسی » مي خواند كه نه اثر هنری در آن خلق مي شود و نه عصياني به بار مي نشيند، چون برنامه زمان بندی شده درستی برای آن وجود ندارد. او آفرینش در عصر حاضر را توأم با خطر دانسته، معتقد است با تمام بحران هاي حاكم، هنر و عصیان زنده است و عمري هم پاي انسان خواهد داشت و « تنها همزمان با آخرین انسان خواهد مرد.»
نويسنده مي داند كه هنر دست کم این مسئله را به انسان عاصي ا می آموزد که آدمی تنها در تاریخ خلاصه نمی شود، بلکه در نظام طبیعت نیز دلیل برای وجود خویش می یابد. و عصیانگرانی که می خواهند طبیعت و زیبایی را نادیده بگیرند، خود را به تبعید از تاریخی محکوم می سازند که می خواهند، اعتبار کار و هستی را از آن کسب کنند. عصیان نيز ديگر شکلی از رومانتیسیسم نیست، بلکه هودار رئالیسم حقیقی است و اگر خواهان انقلاب است، انقلاب را برای زندگی می خواهد نه بر ضد آن. از این رو بیش از هر چیز بر ملموس ترین واقعیت ها تأکید می ورزد، بر شغل، و بر روستا، جایی که قلب تپنده اشیاء و انسان ها پدیدار می شود.
او با پرسشي بنيادين : « آیا هنوز در جهانی عصیانی زندگی می کنیم؟ و آیا عصیان بر خلاف آنچه باید باشد، مبدل به دستاویزی برای خودکامگان جدید نشده است؟ » به رویای نیچه از آینده : « آفریننده به جای قاضی و ستمگر به جای حاکم »، تأكيد كرده، اميدوار است اساسي ترين بنيان عصيان؛ « استقرار عدالت به جاي قلمرو غفران » به حقيقت پيوسته و آگاهي از جنبش عصيانگران زاده شود. تا نه يك نفر كه همه انسان ها رستگار شوند. چون « اگرهمه رستگار نشوند، رستگاری یک تن چه سودی دارد!» ومن؛ انسان، طغیان می کنم پس ما وجود داریم و ما تنهاییم و ...
ß
با انتشار عصیانگر در 1951، نقد و نظرهای متفاوتی به این اثر ارائه شد. چپ گرایان و کمونیستهای اروپایی، این اثر را « گریزی بزدلانه از ضرورت ها و خطرات انقلاب » دانسه آن را به باد تمسخر می گیرند. « فرانسیس ژانسون » منقد مجله عصر جدید ( این مجله به سردبیری سارتر منتشر می شد )، با نوشتن مقاله ای در شمارهی ژوئن 1952 ، کامو را نقد کرده، او را مدافع جلادان ورژيم هاي ضد كمونيست می نامد و به تمسخر او می پردازد: « روح مدیترانه ای، شیفتگی روشنفکری، مومن به ثبات آفتاب و نور ناب نیم روز کامو که در جهان واقعی با تضاد و رنج بشر رو در رو است، با ارئه بشر به عنوان موجودی که زیر سیطرهی نیروهای ضد عقل و محکوم به پوچی و شر است، افتضاحات استدلالی خود را معقول جلوه می دهد.» کامو در جوابیه این نقد، در شماره اوت همان مجله نامه ای شانزده صفحه ای در پاسخ به ژانسون، و در اصل خطاب به « آقای سردبیر »؛ ژان پل سارتر می نویسد. کامو نوشت : « آن منتقد ادبی ظاهرا فرض را بر این گذاشته که هر گونه تعبیری غیر از تعبیر مارکسیستی از تاریخ و از مبارزهی طبقاتی ارتجاعی است.» او با متهم کردن مجله عصر جدید، آن را مدافع « مارکسیسم به عنوان یک ایدئولوژی جزمی » دانسته و از « خط مشی سیاسی مشخص » مارکسیسم به عنوان مهم ترن رکن اندشه توتالیتر آن یاد می کند. کامو می نویسد: « حقیقت آن است که منتقد شما انتظار دارد، علیه همه چیز غیر از حزب کمونیست و دولت کمونیستی شورش بکنیم. » ژان پل سارتر هم در جواب کامو چنان پاسخ تندی را در همان شمارهی مجله که نامه کاموبه چاپ رسید، به او می دهد که رابطهی آن دو برای همیشه قطع مي شود. سارتر کامو را فردی خودخواه، متکبر دانسته، او را متهم کرد که « از دشواری های اندیشیدن تن می زند و... .»
کسانی چون ژانسون، کامو را لایق شهرت خود نمی شناسند و او را کسی می دانند که پرچم مبارزه را بر زمین گذاشته است. اما این اختلاف دیدگاه در اصل از دو نگاه متفاوت کامو با چپ اندیشانی چون سارتر نشئت گرفته؛ یکی شیفتگی به ظاهر حکومت « برادری و برابری »؛ کمونیسم، و دیگری نگاهی کل نگر به انسان، اومانیسم. سارتر در پی برقراری پیوندی بین اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم، خشونت ذاتی چنین اندیشه توتالیتری را ندیده گرفته، به عصیان بودلری می اندیشید.آنجا که بودلر، آن کسی را که « خلق را براي اصلاح خلق، شلاق مي زند، مي كشد »، « پارساي حقيقي » می داند و فریاد می زند « نه تنها از اينكه قرباني باشم، خشنود خواهم شد، بلكه از جلاد شدن هم نفرتي نخواهم داشت تا بتوانم انقلاب را در هر صورتي احساس كنم.»
کامو در نقطه مقابل چنین تفکری ،احساسات و عواطف را مهم ترین رکن انسانیت انسان بر شمرده، خشونت و بیعدالتی برای برقراری عدل را مطرود میداند. او عصیان و انقلاب همراه با زور و آدمکشی را تقبیح کرده، مهم ترین آرمان هر انقلابی را انسان و ذات انسانی او ذکر می کند که پس اخلاقيات مطرح می شود. این تفکر که از بن مایه های فکری کامو محسوب می شود، بسیار پیش تر از نگارش عصیانگر، در مقاله ای با عنوان « ما تصمیم داریم سیاست را متوقف و اخلاق را جایگزینش کنیم » در اوت ۱۹۴۴ بیان شده بود.
در مقاله ای دیگر با نام ‹‹ رهانيدن جان ›› متذکر می شود که : « در دنيايي كه ما در آن زندگي مي كنيم، آدمكشي امري واقعاً مشروع شده و اگر بخواهيم به اين ننگ گردن نهيم، بايد آن را دگرگون كنيم. اما پيدا است كه انسان بدون آدمكشي قادر به دگرگون كردن آن نيست. خود ما كه مي خواهيم آدمكشي را ممنوع كنيم، ناچار مي شويم آدم بكشيم وادامه اين كار باعث مي شود بيشتر به ورطه دلهره و وحشت بيفتيم. به گمان من بايد دراين مسئله تعميق كرد... آنچه مرا در ميان مشاجرات قلمي، تهديدها، ظهور جبر و زور، بیشتر تحت تأ ثير قرار مي دهد، حسن نيت همگاني است. چه چپ وچه راست عقيده دارند كه موجوديتشان براي خوشبختي انسان است. معذلك اين تقارن حسن نيت به ايجاد محيطي منجر مي شود كه در آن باز هم آدم كشته مي شود. تهديد مي شود، شكنجه مي بيند! چنين محيطي خود رابراي جنگ آماده مي كند و درآن حتي كلمه اي بر خلاف ميل سردمداران نمي توان ابراز كرد، اگر كسي اين اصل را زير پا بگذارد، بايد منتظر توهين وتعرض باشد و يا تهمت خيانت را به جان بخرد ... بدين جهت اگرگمان بريم كه هيچ انساني، انسان ديگر را نخواهد كشت، مطلقا تصور باطل كرده ايم. به خصوص وقتي بخواهيم كه ديگر آدمكشي مشروع نباشد.»
او مارکسیسم و اتحاد شوروی را خطری جدی تر از سرمایه داری غربی برای آزادی، شان و خوشبختی بشری می دانست. اما در مقابل فیلسوف تأثیر گذاری چون سارتر كه معتقد بود؛ انسان در مبارزه ناچار از اعمال زور و خشونت است و کسی که بخواهد دور از این جنگ بماند، چنان است که گویی با بیدادگران همکاری میکند. « انسان مبارز چون سربازی است که باید در صف دیگران بجنگد نه به تنهایی.» انسان درگیر مبارزه خواه، نا خواه دست هایش « آلوده » است و مبارزه بدون دست ها آلوده، امری مضحک و غیر قابل باور و استناد است. اساس اختلاف کامو و سارتر از تفوت نگاهشان به خشونت ، انقلاب و« هدف » ریشه می گیرد. اختلافی که از گرایشات آنان ناشی می شود. این اختلاف که به وضوح در نمایشنامه « عادل ها » به آن پرداخته شده، تفاوت دیدگاههای « استپان » و « کالیف » است. استپان همرزمانش را به نداشتن ایمان به انقلاب متهم می کند و معتقد است : « مرگ دو تا بچه، در مقام قیاس، چه اهمیتی داشت؟ ... اگر حالا فکر این گونه مردن جلوی شما را می گیرد، به دلیل این است که شما به حقوق خودتان ایمان ندارید، به انقلاب ایمان ندارید ... » . ایوان کالیایف در پاسخ استپان می گوید: « من قبول کردم که بکشم تا استبداد واژگون شود. ولی در پشت این حرفی که تو می زنی من استبداد دیگری را می بینم که اگر موفق شود، از من که می کوشیدم یک عدالتخواه باشم، یک آدمکش می سازد. »
کمونیست ها با شعار « هدف وسیله را توجیه می کند »، خود و حکومتشان را مجاز به هر کاری در جهت رسیدن به آرمان حزبی می دانستند. اما کامو با رد این اصل، با خودکشی و دیگر کشی مخالف است. او هیچ نظر و عقیده ای را آنچنان آرمانی و مقدس نمی انگارد که بتوان جان انسان را در پای آن قربانی نمود. کامو با خشونت مخالف است. او می داند که این حقیقت جزمی است که آدمی را به اعمال خشونت می کشاند. « گرچه می پذیرم همه چیز حقیقت است، اما حقیقت پذیرش مخالفت، بدین معنا است که ما نادرستی نگرهی خودمان را باور داریم.»
آفتاب بی امان الجزاير وفقر محله « بلكور » از کامو انسانی دردمند و درد آشنا ساخت. او با احترام به رنج وفقر بيچارگان، به همدردي با آنها پرداخته و عصیانی در جهت بهبود اوضاع، نه در جهت رد مرام و منش انسانی را پیشنهاد می دهد. او هم نوا با « کالیایف » ، مطمئن است که « هیچ آرمانی کشته شدن یک انسان را توجیه نمی کند.» هر چند که این عصیان بر علیه عصیان! انزوای بی پایانی را برایش به ارمغان بیاورد. چون ایمان دارد « من در دنیای امروز جایی ندارم. هنگامی که قاطعانه از کشتن، سر باز زدم، خود را به انزوایی محکوم کردم که پایانی ندارد.»
کامو در مقام یک متفکر، یک انسان عصیانگر می دانست؛ « آنجا که قدرت تن به پذیرش اصلاح نمی دهد ، خشونت، ظاهری موجه به خود می گیرد. » و « هر گاه ستم تحمل ناپذیر شود و هیچگونه وسیلهی اصلاحی در دست نباشد، شورش خشونت وار موجه می شود.» اما او به دنبال حد و مرز اعتدال در سیاست و تفکر، باور داشت که « عصیانگر باید از ایدئولوژی های جزمی و از "حقایق" مطلق اجتناب کند. باید در هر قدم از خود بپرسد که آیا این خشونتی که من به کار می برم نوع بشر بیشتر از آنکه یاری شود، آسیب نخواهد دید؟ قربانی کردن دیگران برای آرمان خود، قهرمانگرایانه نیست، خودت را قربانی کن. »
او مخالف با خودکشی و دیگر کشی، مخالف با خشونت، همواره جانب انسان را گرفته، فرياد مي زند؛ در شرايطي كه مي شود با انسان به زبان انسان سخن گفت، چه نيازي به اسلحه و زباني غير انساني. او درمقاله « دوران سرشكستگي ››، جهاني را بشارت مي دهد كه در آن « نه تنها ديگر انسان خودكشي نكند (مگر ما ديوانه هستيم ) بلكه آدمكشي امر مشروعي نباشد ... » و« آموختن اینکه چگونه زندگی کنیم و بمیریم و برای اینکه انسان باشیم، از پرستیده شدن چشم پوشی کنیم .» با آن كه كامو پوچی هاي زندگي را رخ نمايي مي كند، اما این پوچی او را به بی عملی و مرگ دعوت نمی کند. « من از پوچي سه نتیجه که همان عصیان، اختیار و اشتیاقم باشد را بیرون می کشم. و به یاری نقش خود آگاه، دعوت به مرگ را بدل به قانون زندگی کرده، خودکشی را رد می کنم.» کاموجهان را پوچ می انگارد و نه انسان را. او جهان زور و مناسبات اجتماعي استبدادي را امری پوچ می داند و بر ضد آن عصيان می کند تا شايد معنایی دوباره بر این مناسبات و کردار میان انسان و جهان بيابد و راهي نو را پيشنهاد دهد.
كامو بي پروا و قاطع بر اعتقادش پا فشاري كرده، بر ضد تفكر حاكم بر عصر خود هم عصيان مي كند و اين رساله را به بيانيه اي عليه دشمنان انسان و انسانيت بدل كرده، همپاي نيچه، كيركه گور، داستايفسكي و ... انسان و جايگاه والاي او را در انديشه زمانه اش جاودانه مي كند. او كه به گفته سارتر: « با هر نظري كه داشت ، يكي از اركان فرهنگ ما، وارث امروزین آن سلسله ی بلند از اخلاق گرایانی بود که شاید اصیلترین چیزها در ادبیات فرانسه از آنان باشد. » متفكر با آن كه مي داند فقط خود انسان است که می تواند به زندگی اش معنایی ببخشد، آن هم صرفا با زندگی کردنش، یا به تعبیر خود کامو با « جرعه جرعه نوشیدنش »، تمام تلاشش رسيدن به مدينه اي اگزيستانسياليستي است كه برشت آن را تصوير مي كند؛ « این کافی نیست که در هنگام ترک کردن این جهان انسان خوبی باشی، بلکه باید بکوشید تا دنیای خوبی را ترک کنید. »
عصيانگر، کتابی هم فكر و هم جهت با بقیه آثار نويسنده، نشان دهنده « اندیشه ای شریف در جستجوی اومانیسمی جدید »، و باز تابي است از واقعيت عصيان در اين جهان پر هراس، و در بر دارنده آرماني ترين پيشنهاد به تمام تاريخ گذشته، حال و آينده؛ « زندگی کن و بگذار ديگران هم زندگی کنند.»
جواد عاطفه
منتشر شده در دفتر پنجم "نگره" ادبیات داستانی
به دلیل فیلترینگ وسیع این روزها، این وبلاگ تا اطلاع ثانوی بدون عکس و تنها با متن می آید ...