زندگی در صلح
روزی روزگاری درزمان های دوردر کشور روسیه، حاکمی به نام ایوان حکومت می کرد. او پادشاهی قدرتمند در عین ستمگری به مردمانش بود. یک شب ایوان خواب عجيبي ديد. اين شاه در خواب ديد که روباهي را از دم بر بام قصر شاهی آويختهاند. وقتي بيدار شد اين خواب را همچنان به ياد داشت و نميتوانست آن را از ذهن خود بيرون بکند. هر چه کرد نتوانست از خیال آن خواب عجیب رها شود. عاقبت وزرا و مشاوران را به حضور طلبيد و از آنها خواست که خواب او را تعبير بکنند و بگويند مقصود از روباه از دُم آويخته بر بام قصر چيست؟
مشاوران شاهي در تعبير خواب درماندند. اما خاطرة خواب همواره در ذهن پادشاه باقي بود و او را آزار ميداد. ایوان که از فکر آن خواب عجیب مستأصل شده بود، تصمیم گرفت جشنی بزرگ ترتیب دهد تا از سویی کمی از فکر آن خواب بیرون رود و از سویی دیگر اميدوار بود تا بتواند تمام رعاياي خود را به بهانه جشن به حضور بخواند تا شاید داناي اسراري پیدا شود که سر آن خواب را کشف کند. جارچیان در تمام روسیه خبر روز جشن را جار زدند و به مردمان بشارت دادند که هر کس که بتواند خواب شاه ایوان را تعبیر کند، پاداش بسیار دریافت خواهد کرد.
روز جشن فرا رسید. مردم برای تعبیر خواب شاه و شرکت در جشن به دربار روي آوردند. يکي از کسانی که توانسته بود به حضور شاه برسد، دهقان فقيري بود که « نیکلای» نام داشت. اين دهقان پیش از رسیدن به قصر ایوان، در سر راهش به جاده اي باريک و سنگلاخی رسيد. در میانه جاده ماري سیاه و بد هیبت خوابيده بود.
نیکلای چشمش که به مار افتاد ايستاد. ترس تمام وجودش را فرا گرفته بود. مار چمبره زده خیره شده بود به او. مار همانطور که ایوان را می پایید به سخن درآمد که « روزگارت بخير دهقان، کجا ميروي؟»
دهقان مبهوت و ترسیده اوامر شاه را براي او بازگفت و اضافه کرد که:« اما رفتن من چه حاصلي دارد، من از کجا بدانم که تعبير خواب شاه چيست؟»
مار گفت:« شنیده ام هر کس که بتواند جواب درست را به شاه ایوان بدهد پاداش خواهد گرفت. تو اگر قول بدهي که نيمي از پاداش خود را به من بدهي من جواب درست را به تو خواهم گفت.»
نیکلای باورش نمی شد که ماری به آن بدهیبتی بتواند حرف بزند، تازه چه رسد به آن که جواب معمای شاه ایوان را هم بداند، پس با طعن و تمسخر گفت:« البته، مطمئن باش اگر جواب درست را به من بگويي من تو را با خودم شريک خواهم کرد. نيمي از پاداش را به تو خواهم داد و نيم ديگر را خودم برخواهم داشت و بعلاوه تا عمر دارم از تو سپاسگزار خواهم بود.»
مار گفت:« پس جواب درست را بشنو. به شاه ایوان بگو که روباه آويخته از بام قصر که او در خواب ديده ، به اين معنا است که در کشور او خيانت و گول و فريب و حيله حکمفرماست.»
نیکلای دهقان که از جواب مار سیاه متعجب شده بود، با خود فکری کرد و راهش را کشید تا به شهر برود. مار رو کرد به او و گفت : « وعده مان را فراموش نکنی مرد دهقان ؟ »
کمی بعد نیکلای در پیچ جاده گم شد.
وقتی نیکلای به شهر رسید از چند نفر شنید که شاه ایوان جایزه بزرگی را برای تعبیر کننده خواب در نظر گرفته. با آن که در دلش به گفته های مار سیاه شک داشت، اما دل را به دریا زد و به قصر شاهی رفت. وقتی به حضور ایوان رسید، خواب شاه را همانطور که مار به او آموخته بود تعبيرکرد. ایوان چنان از جواب درست او خرسند شد که فرمان داد مال و هداياي گرانبهايي به او ببخشند. اما همين که نیکلای به راه افتاد با خود گفت که :« چرا باید نيمي از اين هداياي گرانبها را به ماری بد ترکیب سیاه ببخشم؟» بنابراين از راه ديگري به ده خود برگشت و از گذرگاه سنگلاخی باریکی که مار را در آنجا ديده بود دوری کرد.
چندي بعد شاه ایوان خواب ديگري ديد که اين خواب هم موجب آزار و اذیت او شد. اين بار ایوان در خواب ديد که شمشيري از بام قصر آويزان است. فوراَ پیکی به سراغ نیکلای فرستاد. چون مطمئن بود کسی که توانسته خواب اول او را به آن درستی تعبیر کند، خواهد توانست این خواب را هم تعبیر کرده و او را از این کابوس برهاند.
نیکلای با دیدن پیک شاهی رنگ از رخسارش پرید. چون واقف بود که در صورت تعبیر اشتباه خواب ایوان، سزایی جز مرگ نخواهد داشت. از سوی دیگر هم عهد بین خود و مار سیاه را نادیده گرفته و خیانت کرده بود. اما چاره ای نبود باید باز هم به سراغ مار می رفت تا جانش در امان بماند. به پیک گفت که الساعه خودم را به خدمت شاه شاهان ایوان دادگر خواهم رساند. همین که پیک از مزرعه او بیرون رفت، نیکلای هم به سوی گذرگاه باريک روان شد. چون به محل مار رسید، هر چه چشم گرداند اثری از مار نديد. مار را صدا کرد و گفت:« اي مار لحظهاي پديدارشو تا با تو سخنی بگويم!» باز هم خبری نشد، مدتي به مار التماس کرد تا عاقبت مار از سوراخ خود بیرون آمد و از او پرسيد:
«چه دردي داري و از من چه ميخواهي؟»
نیکلای در جواب گفت:« شاه باز هم خواب تازهاي ديده و دنبال من فرستاده. التماس می کنم به من بگو تعبیر خواب شاه ایوان چیست، تا من جانم در امان بماند؟»
مار سیاه گفت:« اگر به عهدی که می کنی وفا کنی و در پاداشي که از تعبير خواب ميبري مرا هم سهيم کني، جواب تو را خواهم داد.»
نیکلای به شرافتش قسم خورد تا هرچه را که به عنوان پاداش دریافت کرد، با مار سیاه قسمت کند.
مار به او گفت:« به شاه ایوان بگو که معناي شمشير آويخته بر بام قصر، جنگي است که به زودي روي خواهد داد. دشمنان تاج و تخت از داخل و خارج قصد کشور را کردهاند. به زودي خونها ريخته خواهد شد و پادشاه بايستي در دفاع از مرز و بوم کشورش بکوشد.»
نیکلای خوشحال و خندان از مار تشکر کرد و به سوی قصر شاهی به راه افتاد.
همین که نیکلای دهقان به قصر رسید، به دستور ایوان او را بدون هیچ حرف و حدیثی به خدمتش بردند. نیکلای در بارگاه ایوان حرفهای مار را تکرار کرد. شاه ایوان از تعبیر خواب خود سخت متفکر شد و دست آخر هدایای گرانبهایی را به او تقدیم کرد.
اما همین که نیکلای راه مزرعه را در پیش گرفت، باز هم به فکر عهدشکني افتاد و از اينکه قول داده بود نيمي از هدايای شاه ایوان را به مار ببخشد، منصرف شد. وقتي به گذرگاه سنگلاخی باریک رسید، مار سیاه را چمبره زده در انتظار ديد. مار گفت:« اينک وقت وفای به عهد است. پس نيمي از هداياي تو از آن من است.»
نیکلای فریاد زد:« ای مار بد ترکیب و زشت، من به تو چيزي نخواهم داد.» و همانطور که فریاد می زد، چاقويش را درآورد و به مار حمله برد. مار از پيش او گريخت و به سوراخ خود فرو رفت، اما هنوز به کلي از چشم نیکلای ناپديد نشده بود که او با چاقو دم مار را بريد. وقتی به خانه رسید، خوشحال از هدایای شاه ایوان، قضيه مار سیاه را فراموش کرد. یا بهتر بگوییم، سعی کرد که فراموش کند و تنها به خوشی از مالي که تازه به چنگ آورده بود خوشدل باشد و روزگارش را در مزرعه بگذراند.
مدتي گذشت. جنگي خونين همانگونه که پيشبيني شده بود درگرفت اما لشکريان شاه فاتح شدند. باز هم شاه ایوان خواب تازهاي ديد. اين بار در خواب ديد که گوسفندي از قصر آويخته است. باز هم به سراغ نیکلای دهقان فرستاد. اين بار نیکلای بيمناکتر از قبل شد و دلش سخت به شور افتاد و با خود گفت:« با چه رويي به نزد مار بروم. من او را فريب دادهام و با سلاح خودم بدن او را زخمي کردهام. چه بسا که مرده باشد.»
اما چارهاي نبود. ناگزير باز هم به گذرگاه مار رفت. وقتي به مکان سنگلاخ رسيد مار سیاه را صدا کرد. مدتی را با التماس و زاری از مار طلب عفو و بخشش کرد تا آن که بالاخره سروکلة مار پيدا شد. نیکلای مشکل خود را با او درميان گذاشت و راه چاره جست. مار مثل دفعههاي گذشته گفت:« اگر قول بدهی نيمي از پاداش خود را به بدهي جواب شايسته را به تو خواهم گفت. »
مار گفت:« تعبير خواب شاه اين است. گوسفندي که از بام قصر آويخته است، علامت صلح است . صلح و آرامش بر کشور حکمفرما خواهد شد و مردمان شادمان و راضي روزگار خواهند گذراند.»
نیکلای خوشحال و شاد به کاخ پادشاهي ایوان رفت و خواب شاه را تعبير کرد. اين بار شاه از گفتار او بسیار شادمان شد و هدايا و پول بي شماری به او بخشيد.
نیکلای در مسیر باز گشت به مزرعه، اين بار به سراغ مار رفت. مار سیاه در گذرگاه سنگلاخی منتظر او بود. نیکلای نيمي از آن چه را که از شاه دريافت کرده بود به مار بخشید و گفت:« تو با من بسیار مهربان وسخاوتمند بودهاي و هر چند من به تو ظلم فراوان کردم تو بر دل نگرفتي. حالا نيمي از هداياي شاهانه را بگير تا من به خانه بروم و نصف پاداشهاي دفعات پيش را نيز براي تو بیاورم. امیدوارم که رفتار نابجاي مرا ببخشی »
بعد از صحبت های نیکلای مار گفت:« از آنچه اتفاق افتاد، اندوهگين مباش. چون تو تقصيري نداشتي، بار اول که شاه خواب روباه ديده بود سرزمين ما را دروغ و حيله و فريب فرا گرفته بود. تو هم از اين فريب برکنار نبودي. پس از راه ديگری رفتي و از برخورد با من دوری کردي. چون تو هم يکي از هزاران مردمی بودي که زير نفوذ حيله و فريبي که در هوا و سراسر این سرزمین گسترده شده بود، قرار داشتي.
« اما بار دوم، هنگامه جنگ و کشمکش و قتل وغارت بود، ظلم و ستم بر همه جا سايه انداخته بود، تو هم يکي از آن هزاران بودي که ستم پيشه کردی و اين ظلم تو متوجه دُم من شد که با چاقو به آن زخم زدی.»
« اما حالا زمان صلح فرارسيده و تو هم مانند ديگران از نعمت عفو و بخشايش و انصاف برخورداري و خود با پاي خودت پیش من آمدای تا داد مرا بدهي. اي نیکلای دهقان برو و زندگی و روزگار خوشی را بگذران. اميدوارم که صلح و آرامش همواره با تو همراه باشد. من نيازي به مال و هدية تو ندارم، بهترین مال ها صلح و دوستی مردمان است .»
مار به سوراخ خود خزید و از چشم نیکلای ناپديد شد. نیکلای بهت زده راه مزرعه اش را در پیش گرفت. و چنان که مار سیاه گفته بود، روزگارش را در صلح و آرامش گذراند تا به افسانه ها پیوست.
افسانه ای از کشور روسیه
برگردان : عاطفه پاکباز نیا
به دلیل فیلترینگ وسیع این روزها، این وبلاگ تا اطلاع ثانوی بدون عکس و تنها با متن می آید ...