اسكار مندل در مؤسسة فنّاوري تطبيقي و درام تدريس مي‌‌كند. كتاب‌‌هايش عبارت‌‌اند از: تعريف تراژدي و دو مجلد از نمايشنامه‌‌هايش. اخيراً مجموعه‌‌اي از اشعار خود را تحت عنوان «سادگي» انتشار داده است. طي دهة گذشته، درام آوانگارد در اروپا و آمريكا قصد داشته است اركان مركزي و حتي انحصاري را به تماشاگران بشناساند.


با مطالعه درمي‌‌يابيم كه درام آوانگارد معاصر در دنياي غرب مي‌‌تواند بسيار عجيب و غريب باشد و براي مردم عادي كه به تماشاخانه‌‌ها مي‌‌روند و حتي براي كساني كه تحصيلات عاليه و رفيع دارند، اين آثار تجربي با تصورات دنياي بورژوازي دربارة جهان مغايرت دارد. چراكه داستان كهن، جاي خود را به قطعاتي متورش و پاره‌‌پاره مي‌‌دهد، و منطق در هر نوبت خنثي و باطل مي‌‌گردد. نمادها و اظهار عقايد جابه‌‌جا مي‌‌شود. توالي زمان‌‌ها در هم گره مي‌‌خورند و شخصيت آدمي به علت مجردگرايي ذهن يا احساسات شناور، آزاد و رها مي‌‌گردند و سرانجام حتي زبان، به حساب و بر له اصوات بي‌‌كلام به بيرون افكنده مي‌‌شوند و حركات بدني از ميان مي‌‌روند. خوانندگان ديالگ به ياد مقاله هرولد كلرمن2 تحت عنوان «تئاتر نو» مي‌‌افتند كه در آن خالق اين تئاتر ضدادبي يرژي گروتوفسكي3 در تئاتر لهستان است.
اما در‌‌حالي‌‌كه آقاي كلرمن، درام غيركلامي را مركز رويداد تئاتر معاصر مي‌‌خواند، تئاتري كه در پايان طيف آوانگارد جاي مي‌‌گيرد، من نيز آن را رويدادي مي‌‌دانم كه با تئاتر همراه با رقص آميخته مي‌‌شود و امكان دارد كه من نقطه‌‌نظر يك نمايشنامه‌‌نويس كلامي رفيع را در اين جهت نشان بدهم، اما حس مي‌‌كنم كه كار گروتوفسكي و يا كاري از ژان كلود، چون نمايشنامه «مار»4 كه كلرمن در مقاله‌‌اي تئاتر آوانگارد را كه با madern dance همراه كرده است، تأييد كنم. اما بسياري از نمايشنامه‌‌هاي آوانگارد به‌‌ طور مشترك غير از مركز رويدادهاي تئاتري، پديده‌‌اي از فرم و سبك را در خود دارند كه شرح اين مطلب را به منتقدان اين امر وامي‌‌گذارم. سوفوكل در «اوديپوس»5 و شكسپير در نمايشنامه «شاه لير» و تولستوي در «قدرت جهل» چيزي از سبعيت و درنده‌‌خويي دارند. اما صنعت ويژه تئاتر تجربي دنياي غرب، امروزه تمايل به جست‌‌وجو دارد تا علت بي‌‌رحمي و حيوان‌‌خويي بدون جبران و يا عناصر اخلاقي را بيابد. اين تركيب و چهره منفي، اين ارزش اخلاقي در فرم و زبان مهم‌‌تر از تجربه و يا صداست. بدين معنا كه اتحاد عوامل در تئاتر بر اين حقيقت استوار است كه تهيه‌‌كنندگان تئاتر آوانگارد هم درام‌‌هاي ناتوراليستي و هم درام‌‌هاي فرماليستي يا شكل‌‌گرايي را در دنياي خود مي‌‌پذيرند.
نويسندگاني چون چارلز گوردون6 در نمايشنامه خود به نام «جايي نيست كه در آن نباشد» و لوروا جونز7 در نمايشنامه «دستشويي» و اسرائل ‌‌هاروويتز8 در نمايشنامه «طناب»9 و يا لئونارد ملفي10 در نمايشنامه «پيراهن»11 بر اين عقيده‌‌اند كه تمام اين نمايشنامه‌‌ها آثاري كلامي و ناتوراليستي به شمار مي‌‌آيند. با‌‌اين‌‌همه، نمايشنامه‌‌هاي آوانگارد را معتبر مي‌‌دانند.

نقش لذت در هنر
به‌‌عنوان يك دانش‌‌آموز در زيباشناختي و نمايشنامه‌‌نويسي مي‌‌خواهم در ابتدا خود را با مفهوم اين تجربه آشنا كنم. اما چون حرف‌‌هايم در مثال آوردن اساساً دربارة تئاتر آوانگارد است، بر آنم كه كلاً از هنر سخن به ميان آورم. مثلاً رمان معاصر و هنر بصري معاصر هر دو، با تأكيد، اخلاق را ملزم مي‌‌دانند. ناگزيرم بگويم اهميت نداشتن اخلاق در هنرها، بدين معناست كه در هر شكلي كه باشند، پاسخ و واكنش اخلاقي ضروري است.
آنچه من به آن نام ارزش زيباشناختي مي‌‌دهم به اين علت است كه در هنرها كار و وظيفه‌‌ ارزش اخلاقي، صرفاً ترويج ارزش‌‌هاي آن در دنيا نيست، بلكه كار و وظيفه آن دادن لذت زيباشناختي به تماشاگر است. ازاين‌‌رو كه من به‌‌عنوان طرف‌‌دار و تأييدكنندة اخلاق معتبر دلسوزي مي‌‌كنم، البته نه به‌‌عنوان يك غمخوار دربارة تندرستي روحي تمدن، بلكه در هر حال چون يك مشتري زماني را برگزيده است و مي‌‌خواهد نمايشي را تماشا كند. من خيلي ساده دربارة لذت، لذت ويژه‌‌اي كه با هنر سر و كار دارد، حرف مي‌‌زنم.
به خاطر خواهم آورد كه اين خويشاوندي ميان اخلاق و ادبيات و همين‌‌طور ميان هوش و ذكاوت نيز، نقش زيباشناختي حائز اهميتي است. هرقدر كه ما در يك متن كندذهني به خرج بدهيم علتش كندذهني نويسندة آن نيست كه ما را دربارة دنيا به اشتباه مي‌‌افكند، بلكه دليلش آن است كه لذّتمان را ضايع مي‌‌كند. بياييم مثبت به اين موضوع انديشه كنيم: هشياري و زيركي در يك متن، با زيبايي‌‌شناختي ارتباط پيدا مي‌‌كند. بدين معنا كه ما از رمان، شعر و نمايشنامه، تا حدي كه هشيارانه باشد، لذت مي‌‌بريم. البته بايد در نظر داشته باشيم كه برتري و تمايزي ميان يك نويسندة ابله و شخصيت ابله و يا عمل اختراعي يك نويسندة هوشمند وجود دارد.
تركيب هوش و ذكاوت با تأييدي متقاعد كننده در يك اثر ادبي ـ چه از سوي يك پرسوناژ، و چه به گونه يك ارتباط يا وضع و يا عبارتي، حادثه‌‌اي در تغيير باشد، به حس لذت بردن از زيبايي‌‌شناختي افزايش پيدا مي‌‌كند. آنچه مطرح مي‌‌شود آن است كه خواننده و يا تماشاگر احساسي نيرومند از ارزش در خود مي‌‌يابد، ارزشي كه آن را هشيارانه مي‌‌يابد.

تئاتر توحّش
تئاتر توحّش به ما مي‌‌گويد كه شرارت و حماقت در آن وجود دارد. در زمان شكسپير، گرسنگي همگاني‌‌ها در احساسي تند، مي‌‌توانست در تمامي سال به صحنه‌‌هاي نمايش تحريف‌‌شده و فريب‌‌دهندة چشم و فشردگي آن، مسموم كردن و ديگر اشكال توحّش آذوقه بدهد. اما نمايشنامه‌‌ها هرگز در رهايي دادن توحّش از طريق اشكال پاكي و منزه بودن با شكست رودررو نشده است. يك شعر مي‌‌تواند با بيان حماسي خود، زيبايي ارزاني دارد. تئاتر توحّش و جانورخويي، مي‌‌تواند به ما تصويري از خصلت رهانشده، جامع و جهاني در ارزش‌‌هاي انساني بدهد. تئاتر توحّش، در اين جهت همان‌‌قدر پريشان‌‌كننده و ستمگرانه است كه مي‌‌تواند دافع و تنفرآميز نيز باشد.
در اين ارتباط قابل توجه است كه قيل و قالي از سوي روشن‌‌فكران بر ضد آثار نمايشي ويتنام بر پا گشت و ما اين‌‌گونه نمايش‌‌ها را بمباران كرديم و ديگر آثاري همانند راك و موسيقي زيست‌‌پذير ويتنام را نداريم، چراكه انحطاط همه شخصيت‌‌ها را در خود گرفته است.
بااين‌‌همه، بيانِ تم اهميت چنداني ندارد. اكثر بازيگران تئاتر آوانگارد نتوانسته‌‌اند خود را حتي وقتي كه خواسته‌‌اند حالتي اخلاقي به خود گيرند، از آن وضع‌‌ رها گردند، جوري كه نمايشنامه قابل اجراي ضد جنگ نقطه‌‌نظري در خود نداشته باشد كه جنگ را محكوم كند.
تا اندازه‌‌اي، تقريباً فقط يك قالب و چارچوب عذاب‌‌دهنده و ساديسمي از ستم راديكال يا بنيادين را بر تماشاگران تحميل كنند و خود را در نظر آن‌‌ها نفرت‌‌انگيز جلوه دهند. مثلاً در آن چيزي كه من نامش را شاهكار تئاتر تجربي آمريكا مي‌‌گذارم، همانند فوتس،12 اثر راشل اوئنز،13 ستمي راديكال يا بنيادين، نمايشي ناهمنواگر است كه ايبسن در اثر خود به نام «دشمن مردم» با همان شدت از آن دفاع مي‌‌كند. اما قهرمانش در نمايشنامه او با هوش و ذكاوت است و براي خوب بودن همگان مي‌‌كوشد. در نمايشنامه فوتس، قهرمان آدمي ناسازگار است و گهگاه حماقتي حيواني از خود نشان مي‌‌دهد و فقط آرزو مي‌‌كند آدم فاسدي را در آغوش گيرد (بااين‌‌همه خاطرنشان مي‌‌كنم كه ظرافت نويسنده در ساختار ارتباط، علاقه و تمايلي به جنس مخالف دارد).
در نمايشنامه ايبسن قهرمان را وقتي هم كه له و لورده مي‌‌شود تشويق مي‌‌كنيم، اما در فوتس ناگزير مي‌‌شويم بگوييم چه كسي پروايي دارد، و تم «همه‌‌چيز هيچ است» را در تنگاتنگ مفهوم اخلاقي او قرار بدهيم.
در كل، در نمايش وسوسه‌‌گرانة «آه! كلكته!» گاه روابط نامشروع در صحنه با آزادي كامل در نمايش تجربي بدون كمترين كوشش در پنهان كردن آن و بدون در نظر گرفتن ارزش اخلاقي نشان داده مي‌‌شود.
اما در صحنة معروف پخش گل‌‌ها در رمان «عاشق خانم چتري»، اثر د. اچ. لارنس، تقليدي از تئاتر آوانگارد به عمل نمي‌‌آيد. روي‌‌هم‌‌رفته لارنس در نشان دادن احساسات خود مي‌‌خواهد اخلاق ويكتوريايي آن زمان با شرحي جسورانه از جنسيت به ما عرضه دارد.

قصد و مفهوم كافي و بسنده نيست
اما آيا در اين تئاتر توحّش واقعاً قصد و اظهاري مبني بر تأكيد آن در نظر گرفته مي‌‌شود؟ آيا در هر لحظه به ما نهيب نمي‌‌زند كه عمل نادرستي دارد رخ مي‌‌دهد كه اين خود از «عشق» سرچشمه مي‌‌گيرد.
آيا نويسندگان نمي‌‌گويند كه در بازگو كردن اين‌‌گونه از تئاترها سنخيتي وجود ندارد كه طالب ارزش‌‌ها باشد؟ آيا ما يكديگر را فهم نمي‌‌كنيم؟ آيا وجوهي از ارزش را كه خودبه‌‌خود در آن فرومي‌‌رويم درنمي‌‌يابيم؟ آيا ما از يك آدم شرير و معتاد خوشمان مي‌‌آيد؟ آيا در اين اظهار نظر ما را خودانگيزانه به نمايشنامه‌‌اي كه لذت‌‌بخش است، رهنمون نمي‌‌گردد؟
يك قياس و تشبيه ساده به اين پرسش‌‌ها پاسخ مي‌‌دهد: فكر مي‌‌كنيد كه در برابر يك ساختمان مرتفع و زشت‌‌چهره‌‌اي توقف كرده‌‌ايد و شما را به اين ميل وادارد كه در اينجا و آنجاي آن با يك پيچش معمارگونه مشعوف گشته‌‌ايد، در اين صورت آيا اين تمايل در شما پديد نمي‌‌آيد كه اين ساختمان خشن به يك عمارت مطبوع بدل گردد؟ و آيا نمي‌‌خواهيد اين ساختمان مرتفع و زشت به شما لذتي بدهد كه از قصر باروك (به سبك معماري قرن 18) انتظار داريد؟
ارزش اخلاقي مي‌‌بايد از متن اثر و خطوط آن بيرون آيد و در آ‎غوشتان جا گيرد. اگر اين ارزش اخلاقي ميان خطوط در كمين راستيني جا گيرد كه ما خودمان نتوانيم چنين كار بكنيم، مي‌‌بايد اثرمان را چه رمان باشد و چه نمايشنامه مورد بازنگري و بازنويسي قرار بدهيم.
اگر نتوانيم از اين ارزش اخلاقي لذت ببريم، مطمئناً نويسنده در اين انديشه مي‌‌رود كه يك نظر اخلاقي را ادامه بدهد. مطمئنم نويسندگان تئاتر توحّش اين تصريح را در نظر مي‌‌‌‌گيرند، چراكه آن‌‌ها در عمل موجوداتي انساني بوده و به اخلاق توجه دارند (به اين معنا كه در هر اعتراضي به صحنه، تأكيد آن‌‌ها را نظاره مي‌‌كنيم. نويسندگان مي‌‌تازند، پريشان‌‌خاطر مي‌‌شوند، عدالت، صلح و صفا و عشق را در هر بافتي از وجودشان خواستارند) اما همان‌‌طور كه منتقدان معاصر مي‌‌گويند هرگز از تكرار مطلبي خسته نمي‌‌شوند و حق با آن‌‌هاست.
چراكه قصد و منظور به حساب نمي‌‌آيد، فقط نمايشي را نظاره مي‌‌كنيم، نه نمايشي را كه به منظوري نوشته شده است. آيا با اطمينان حس مي‌‌كنيم كه منظوري در اين جهت وجود دارد؟ در اين صورت خود را به ارائه نكته‌‌اي از زيباشناختي محدود مي‌‌كنم و مي‌‌‌‌گويم يك زيباشناختي فاجعه‌‌انگيز، وقتي سقوط مي‌‌كند كه يك اثر جدي را در ادبيات در خود جا ندهد.

زيبايي در هنرها
زيبايي در هنرها در يك موازنة عجيب و نامكشوف جا مي‌‌گيرد. بيان متقاعدكننده از ارزش در نقاشي و موسيقي آن است كه بايد زيبايي را در مدّ نظر قرار بدهيم. غرض از اينكه زيبايي يك رمان و يا يك نمايشنامه را مطرح مي‌‌كنيم، چيست؟
اصطلاح زيبايي، از تجربيات حسي و حساس مايه مي‌‌گيرد. اكنون اين موضوع حقيقت دارد كه رمان و يا يك نمايشنامه، از لحاظ شكل و فرم ارتباط و وابستگي و همسازي و ريتم معلومي برخوردار است و به سونات و يا يك معبد يوناني شباهت دارد. اما كيفيات شبح‌‌وار در ادبيات از لحاظ قدرت با ديگر هنرها از در مقايسه درمي‌‌آيند. اين كيفيات آن‌‌قدر سست‌‌اند كه بتوان زيبايي را به‌‌عنوان يك اثر ادبي مشروطيت داد. زيبايي واقعي در ادبيات بيان و تجلياتي احساسي و سودايي و قابل قبول در ارزش اخلاقي است. البته در اين جهت به دليل ساختار دقيقي از زيبايي سخن نمي‌‌گويم.
مثلاً نمايشنامة «دشمن مردم»، اثر ايبسن، از زيبايي ويژه‌‌اي برخوردار است. «باغ آلبالو»، اثر چخوف، نيز از زيبايي بي‌‌بهره نيست، چراكه چخوف، آدم‌‌ها را در اعتقاد خود خوب مي‌‌داند. اگرچه «خانة برنارد آلبا»، اثر فدريكو گارسيا لوركا، از بيوه‌‌زن بد و شرور سخن به ميان مي‌‌آورد، در ما اين احساس را پديد مي‌‌آورد كه قهرماني در تصوري ظالمانه در عهد كهن بر سر به ‌‌دست آوردن افتخار و عظمت جنگ مُهلك و مرگ‌‌بار آن با طبيعت بوده است. در نمايشنامه‌‌اي همانند «مرگ يك پيشه‌‌ور»، اثر آرتور ميلر، تصريح و تأكيدي از راه‌‌هاي متناوب و دگرواره‌‌اي در زندگي كه حتي قهرمان آن مي‌‌پندارد گرفتار تاريكي جهل شده است، وجود ندارد. كيفيات بسيار ديگري در اين‌‌‌‌گونه نمايشنامه‌‌ها قابل لمس‌‌اند اما زيبايي در آن‌‌ها اساساً اخلاقي است.
اين تعادل ميان تصريح و تأييد اخلاقي و زيبايي را مي‌‌توان در چندين مرحله مورد تحقيق قرار داد. در مرحلة نخست آشكار است كه زشتي، حساسيت، قدرت محض، تخلف و بي‌‌حرمتي، آشفتگي و ناراحتي و فساد نيز در نقاشي‌‌ها، پيكرتراشي‌‌ها و موسيقي به هنگامي كه با زيبايي آزاد پيوند مي‌‌خورند، به منابع لذت بدل مي‌‌گردند. ازاين‌‌رو همگوني بيان نيرومند و متقاعدكننده دربارة ارزش تقريباً پيوسته در ابلهي و يا شرارت و بدي يافت مي‌‌شود. مضافاً آنكه زيبايي خالص و محض مي‌‌تواند يك نقاشي، يك نمايشنامه و يا يك رمان را ضايع كند و چون زيبايي در هنرهاي ديگر مي‌‌تواند در زيبايي فاسد شود، بيان ارزش در ادبيات نيز احساسات را رو به زوال مي‌‌گذارد.
زيبايي و احساسات معادل و مشابه يكديگرند. اين دو به دست نيامده‌‌اند كه ناباوري، سرزنش و وازني را باعث گردند. اين دو تخلف و بي‌‌حرمتي صفت ويژه گناه هنر در دوران ويكتوريا بودند. زيبايي روان، سليس و زودياب بسياري وجود دارد كه در نقاشي و موسيقي در دوره تجلي پيدا مي‌‌كند. در آثار شيلر ارواح زيبايي به تصوير كشيده مي‌‌شوند. گناهان عصر حاضر را گناهان قابل جبراني مي‌‌دانند. اشكال لكه‌‌دار و بدنامي چون نقاشي‌‌هاي قاهر و اصوات دل‌‌خراش در موسيقي و تئاتر و بحث‌‌هاي توحّش‌‌آميز وجود دارند كه تنها تئاتر واقعي و حقيقي را مي‌‌توان در اين جهت يافت.
معادل و مشابهي ديگر: در حوزه جديد زيبايي جسماني نيز مي‌‌توان كاوش كرد،‌‌ آن را به تصرف درآورد و در آن ساكن شد. مثال قابل ذكر در اين باره كه شايد پيش از قرن كنوني ما ناشناخته مانده باشد، جست‌‌وجو در طرح بوده است، اما هنوز هم تا به حال آن‌‌طور كه اكنون به آن توجه دارند، دروازة حوزه‌‌هاي جديدي را مي‌‌توان گشود. مثلاً ايبسن يكي از نويسندگاني بود كه دربارة‌‌ حقوق زنان بحث كرد؛ مارسل پروست، توماس مان و آندره ژيد در داستان‌‌هاي ادبي خود هم‌‌جنس‌‌گرايي را مطرح كردند و در نمايشنامه‌‌هاي برتولد برشت از نوعي از جبن و ترس تمجيد و تقديس به عمل آمد.
مي‌‌توان در بحث مربوط به آغاز ادبيات، از جمله تئاتر وارد گشت. چند نسل پيش كه نويسندگان بخواهند تجربيات خود را به جاي بحث در نوآوري‌‌هايشان دربارة مسائل اخلاقي و عقلاني به كار گيرند، در مورد لذات جسماني دچار اشتباه شدند كه بيشتر با نقاشي و موسيقي جور درمي‌‌آمد.
در به كار گرفتن مسائل زيبايي‌‌شناختي و تصريح اخلاق مي‌‌بايد متقاعد‌‌كننده بود. اما هر گروه در حد خود در تصريح اخلاق اعتبار طلب مي‌‌كند و آن را اساس لذت‌‌يابي مي‌‌داند. بايد تكرار كنم كه من هنوز در قلمرو ارزش زيبايي هستم.

واقعيت اخلاقي و واقعيت احتمالات
اما وقتي ما از زيبايي به اخلاق سر مي‌‌كشيم، چه اتفاقي رخ مي‌‌دهد؟ تا آنجا كه زيبايي و لذت اهميت دارند،‌‌ به‌‌هيچ‌‌روي نمي‌‌توان گمان كرد تئاتر توحّش برايمان معنايي داشته باشد و يا از ما انتظار داشته باشد كه اقدامات اخلاقي شهرت‌‌آور خودمان را عرضه بداريم. اما به‌‌هرتقدير مي‌‌توانيم تصور كنيم كه اين بينش رهانشدة توحّش، ما را با خشمي بر ضد حيوانيت لبريز كند و در اين صورت بتوانيم نفوذ اخلاقي را تجربه كنيم؟ يا كاملاً برعكس، آيا جانورخويي‌‌هاي خود كه در آن حالت تشنه به خون و دلتنگي همانند كومه‌‌اي از گل و خاك در زير نفس اماره و وجدانمان كمين كرده است، ما را فاسد خواهد كرد؟
من با تخيلات توحّش‌‌وار روزانه و ساعت‌‌به‌‌ساعت در تلويزيون فيلم مخالفم و حتي از مردمي كه درام تجربي را جست‌‌وجو مي‌‌كنند، ناراحت مي‌‌شوم. در كل، مطمئن نيستم كه همسايگانم از تئاتر فلسفي ملفي14 در نمايشنامة «پيراهن» لذت ببرند. ملفي مي‌‌گويد يك آدم ديوانه در ميهماني خود دو تن از ميهمانان را تا حد مرگ مي‌‌زند.
در نظر من، اگر جنگ‌‌هاي گلاديوتوري را بدون تفسير از هر نوع كه باشد به انسانيت بدل كنيم، بهترين راه بر ضد آن‌‌هاست. ما در برابر وسوسه‌‌هاي شيطاني سست و شكننده‌‌ايم و نياز به راهنمايي داريم و من به‌‌عنوان يك ناتوراليست، طرف‌‌دار گوته و مكتب او هستم. طرف‌‌دار آن‌‌هايي كه مي‌‌بايد امكانات تئاتر اخلاقي را (به موازات رئاليست‌‌هاي طرف‌‌دار اخلاق) به ما نشان بدهد. اما آيا به‌‌هرتقدير نمايش توحّش در برابر حقايق جهاني يا در برابر ممالك متحده، يا دهكدة گرينويچ15 حقيقت دارد؟ نه، عميقاً اين تفكر دروغ و نادرست است، چراكه رمان‌‌هاي دورة ويكتوريا قول مي‌‌دهد به گونه دختران،‌‌ سرخي خجالت‌‌آوري پديد نياورد. آخر تئاتر توحّش در جامعه‌‌اي كه ترسيم مي‌‌شود هشيارانه‌‌تر است.
قبلاً گفته‌‌ام كه تقريباً تمام نويسندگان اين‌‌گونه نمايشنامه‌‌ها خودشان مردم بسيار خوبي هستند به‌‌ويژه كه ملايم، سخي و فعال به شمار مي‌‌آيند و در نوشتن رمان‌‌هاي بي‌‌شماري گام برمي‌‌دارند. با‌‌اين‌‌همه، به عبث به دنبال آدم‌‌هاي فرهومند و شخصيت‌‌هايي نظير آنان در نمايشنامه‌‌هايي كه خلق مي‌‌كنند، دست به تلاش مي‌‌زنند. اينان سودوم16 خودشان را كاملاً بدون آنكه كساني او را نجات بدهند، با همين هدف به تصوير مي‌‌كشند.
از خودم پرسيده‌‌ام آيا اين‌‌گونه نمايش‌‌ها از لحاظ اخلاق منعم‌‌اند يا نه (در هرچه كه قصد مي‌‌كنند) آسان‌‌تر كه آن‌‌ها را قاطعانه با در نظر گرفتن حقيقتي فراگير و جامع در ادراك فكري كه خود نويسندگان چنين انديشه‌‌اي دارند، از شكل طبيعي خارج خواهند كرد؟
با‌‌اين‌‌همه، سرانجام بگذاريد به خاطر پايان بحث بگويم آيا تئاتر توحّش در زندگي دست‌‌كم در زندگي حقيقت دارد و اين‌‌گونه تئاترها به جامعه خدمتي اخلاقي مي‌‌كنند يا نه؟ و اگر اين قياس‌‌ها درست باشند، ناگزير بايد بگوييم معماي غيرقابل حلي خواهد بود. آيا چنين خدمتي دربارة خوب بودن آن‌‌ها با هنر سازگاري خواهند داشت؟
اگر يك اثر هنري از لحاظ زيباشناختي لذتي به ما ندهد، با شكست رودررو خواهد شد. اگر تئاتر توحّش با حقيقتي صيقل‌‌نيافته و پيشرفت اخلاقي دمساز نباشد، نمايشنامه‌‌نويس استعدادهاي خود را در راه نوشتن تئاتر توحّش سوق خواهد داد، و خود را به دليل سقوط زيبايي محكوم مي‌‌كند.
بنابراين يك هنرمند واقعي، غريزه‌‌وار كه مي‌‌‌‌خواهد رستگار شود، به توحّش‌‌گرايي روي مي‌‌آورد؛ مثلاً نمايشنامة «چه كسي از ويرجينيا وولف مي‌‌ترسد»، اثر ادوارد آلبي17، حكايت آدمي است كه در آن پس از چند ساعت ميان مرد و همسرش دوزخي پديد مي‌‌‌‌آيد.
براي حفظ لذت زيبايي، هنرمند بايد با دزده مونا18 در نمايشنامة شكسپير به نزاع بپردازد.

شادماني همة ترس‌‌ها و وحشت‌‌ها را تغيير شكل مي‌‌دهد
اگر شكسپير باور داشته باشد كه دزده مونا مرده و هرگز وجود نداشته است، مي‌‌بايد اميد خود را در بازآفريني‌‌اش از دست بدهد و دست به كار ديگري ببرد.
اين نظريه را مدت‌‌ها آلفرد ژاري19 در Uhu Roi به زبان آورد. اگر او مي‌‌خواهد با اين حرف بخنداند، مي‌‌تواند تصريح اخلاقي را باطل قلمداد كند. چراكه شوخي و مزاح با تعريف و معناي خلع سلاح همراه مي‌‌شود و سلاح را كند مي‌‌كند، نيش و زخم را از ميان برمي‌‌دارد و خراش را غلغلك مي‌‌دهد.
شوخي و مزاح در تصريح اخلاقي سودمند و در قالب لذت زيبايي است و فقط چاره و تدبيري در اين جهت به شمار مي‌‌آيد.

اسكار مندل

برگردان: همايون نوراحمر

منبع: مجله دیالوگ


پي‌‌نوشت:


1. Oscar mandel
2. H. churman
3. Jerzy Grotowski
4. The serpent
5. Odipus
6. C. Gordon
7. Le Roi Jones
8. Esrael Horowitz
9. Line
10. L. Melfi
11. The Shirt
12. Futz
13. Rochelle Owens
14. Melfi
15. Greenwich
16. Sodom
17. E. Albee
18. Desde Mona