گفت‌وگوی بیرنگ کوهدامنی با سیاوش کسرایی:

 - آیا بعد از نیما شعر نوی فارسی اوج و گسترش داشته یا رو به سقوط و انحطاط گذاشته است؟ 

سیاوش کسرایی- به گمان من بعد از نیما شعر نوی فارسی در سه مورد مختلف اوج و گسترش‌هایی داشته که یکی در زمینه‌ی بیان است. در بیان نیما گره‌هایی وجود دارد که فهم شعر او را اگرنه برای خواص ولی برای عامه دشوار‌ کرده و می‌کند. پس از نیما، قالب پیشنهادی او در شعر، به دست شعرای پس از او، رو به سادگی و روشنی می‌رود و بیشتر قبول عامه می‌یابد. باید توجه کرد وقتی که زبان مادری و زبان فارسی نیما با زبان فرانسه آشنا می‌شود، مثل آن است که میان "یوش" و "مدرسه‌ی سن‌لویی" یک پل هوایی زده باشند که او در ابتدا از روی زبان فارسی جست زده و سپس از طریق کتاب‌ها به حوزه‌ی این زبان وارد شده است.

نوآوری‌هایش باز کلام او را غریب‌تر جلوه داد. چون همه‌ی دارودرخت‌ها و جانوران و گیاهان و کوه و تپه‌ها و افسانه‌هایش تازه، بدیع و بدون سابقه‌ی قبلی در ادبیات فارسی است و لذا برای شنونده‌ی سنت‌پرست و تنبل دل‌چسب نمی‌نمود.

این بیان دشوار را وزنی ناهموار (از نظر خوانندگان معتاد به اشعار کلاسیک فارسی) مشکل‌تر می‌کرد، به‌ویژه که بیان نیما به مقتضای روزگار بیان مستقیمی هم نبود و او اغلب با تمثیل و سمبل و اشاره سروکار داشت.‌

اما در کار شاعران پس از او که این گرفتاری‌های زبانی و زمانی را بر سر راه نداشتند، همان‌گونه که در یک دوره‌ی معین تاریخی بیان شسته‌رفته‌تری در کار می‌آید که اگرچه در مواردی آن عمق و وسعت و همبستگی کلی اندیشه‌ای را ندارد، اما دست‌یافتنی‌تر است، پرداخته‌تر و آسان‌تر می‌نماید و بدین ترتیب است که شعر پس از نیما کاربرد بیشتری می‌یابد و شاید علت آن‌که بسیاری از مردم، شعر پاره‌ای از شعرای پس از نیما را به شعر او ترجیح می‌دهند، برخورد این‌چنینی با اشعار نیماگرایان و عدم شناخت معانی اشعار نیماست.

بعد از نیما اوزان شعر فارسی نیز دگرگونی‌ها یافت. نیما وزن شعر را از دایره‌ی مسدود عروضی رها کرد. دیگران به آن پیچ و تاب‌های مناسب دادند و این کار هنوز ادامه دارد و از آن میان اوزانی که بیشتر شعر را به زبان محاوره نزدیک می‌کند مرا خوشایندتر است. البته در بی‌وزنی (مقصود وزن عروضی است) هم آزمون‌هایی شده که پاره‌ای نمونه‌های آن بدیع و گیراست.

یکی دیگر از گسترش‌های شعر پس از نیما، کشیده شدن شعر نو به همه‌ی زمینه‌های زندگی است. اولاً شعر روستایی نیما کم‌کم شهری می‌شود و سپس برای همه‌ی مقاصد و نیات فردی و اجتماعی به کار گرفته می‌شود.

 

 - نظرتان راجع به شعر امروز چیست و در مقایسه با شعرهای نیما آن را چگونه می‌بینید؟ 

سیاوش کسرایی- نظرم این است که نمونه‌های بسیار خوبی در شعر امروز فارسی خلق شده است و در زمینه‌های گوناگون شعر فارسی رو به جلو رفته است، از جمله در تغزل، در حماسه، در شعر سیاسی، در وصف و اندکی در فلسفه و شعر کودکان، و گرچه مدتی‌ست که در این خلق و ابداع فروکش حاصل شده، ولی به روی هم شعر نو فارسی جای خود را در میان مردم باز کرده است، ولی پس از نیما هنوز شاعری به روشن‌بینی او که دارای دستگاه مختصاتی همبسته و منظم باشد، نداریم. نیما اگر بیان مردمی ندارد ولی تقریباً تمام اشعار او مردمی است و در این راه شعرهایی چون "ماخ‌اولا" رودخانه‌ای است که خود بستر خود را شکافته و پس رانده است.

 

- خصوصیاتی که ادبیات امروز باید داشته باشد چیست؟ در عین حال نظرتان را هم درباره‌ی شعر حجم و موج نو بفرمایید. 

سیاوش کسرایی- شعر فارسی طی عمر درازش- با چند استثنا که از آن‌ها می‌گذریم- در قید و بند قدرت‌های وقت بوده و مخاطبش جز امیران و احیاناً چند وزیر دانشمند و دیگر درباریان نبوده است. به همین سبب شعر فارسی شعر خواص و اغلب مجری منویات آنان و یا در سمت و سلیقه و روش آنان بوده است. دربار سلاطین نه تنها مرکز تمشیت امور سیاسی و لشکری و تجاری، بلکه کانونی برای گردآوری اندیشمندان و علما و هنرمندان محتاج و به کار گرفتن آنان برای پایه‌های قدرت و سیاست خود بوده است، اما پس از مشروطیت این کانون از هر سو پاشیده می‌شود. ابتدا مرکز قدرت تقسیم می‌شود و در مراکز قوای مقننه و مجریه و قضاییه جایی برای حفظ و نگهداری شاعران نمی‌ماند. بعدها نیز که تمرکزی دوباره می‌یابد، نیازی چندان به شاعرانی به آن صورت قبلی ندارد. از طرفی دیگر شاعر نیز مخاطبان تازه‌ای می‌یابد و روی از آن خواص برمی‌تابد.

بدین ترتیب شعر رفته‌رفته از بنیان، خصلتی جمعی و مردمی را طالب می‌شود و گرچه کمبود سواد خواندن و نوشتن و بیشتر دریافتن باز هم مانع گرایش‌های شعر به سوی مردم است، اما می‌بینیم که باز هم شعر تعداد بیشتری را در کمند جادویی خود دارد. بنابراین یکی از خصوصیات اساسی و طبیعی که شعر می‌باید دارا باشد، داشتن پاس مردم است که مخاطبان درجه اول شعر اند و هرچیزی که در این راه مانع به حساب آید، باید به ترتیبی هنرمندانه طرد گردد. و اما بر آن شعری که به دست نوادر ادب فارسی- همان استثناها که گفتم- چون حکمتی عملی، همیشه کارگشای گرفتاری‌های کوچک و بزرگ وطن ما بوده و به سبب کاربردهای فراوانش، احترام خاصی به دست آورده، می‌باید تأمل فراوانی بشود و نه تنها پایه‌های اساسی آن را کنار نگذاریم، بلکه بنای جدید شعر را نیز بر آن‌ها استوار نماییم. به گمان من پاره‌ای از آن مشخصات قابل تعمق و ادامه عبارت است از: داشتن باری از شناخت تاریخ و فرهنگ و روحیات و آداب و رسوم و ادیان و سنن و شعائر ملی و گرفتن عطری از ترانه‌ها، ضرب‌المثل‌ها، متل‌ها، قصه‌های مردم که این‌همه شعر را آشنا و مردمی می‌کند و آن را از غرابت و بیگانگی‌های بیرون از مرز و فرهنگ مردم ما جدا می‌دارد و شنونده را به استقبالش می‌کشاند. و به سبب ریشه‌دار بودن، در بیرون مرزها نیز مطبوع واقع می‌شود، همچنین است درک مهم‌ترین ضروریات و خواست‌های درست روزگار و مردم که مخاطبان واقعی شعر اند و پاسخ‌گویی به آنان با انتخاب شیوه‌های ساده در بیان و کوشش در ارائه‌ی مفاهیم با زبان شاعرانه‌ی آسان. از زمان نیماست که رسالت سخن‌گویی مردم را در شرایط نامتعادل یا سخت اجتماعی، شعر به دست می‌گیرد. طبیعت و تسلط بر آن که همه‌ی شیرینی حیات بسته بدان است، به‌راستی درخور ستایش و توصیف است. اما هنگامی که نیروهای بازدارنده مانع برخورداری جماعت از مواهب طبیعت و زیست باشند، بی‌شک آن که در تنگنا می‌افتد زبان به نارضایی می‌گشاید و شعر به واسطه‌ی بافت ظریفش زودترین طبعی است که تارهایش به صدا درمی‌آید و البته آنان که در این شرایط نیز در ناز و نعمت به سر می‌برند، ساز خود را کوک می‌کنند و حرف خودشان را می‌زنند که:

نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست

عاشقی شیوه‌ی رندان بلاکش باشد

و این‌‌همه شعر و هنرهای گوناگون و مغایر که در برابر هم ایستاده‌اند، به سبب همین گونه‌‌گونگی خاستگاه‌های آنان است. پیدا شدن چیزهایی به نام شعر حجم و موج نو نیز که پرسیده‌اید از همین قبیل است. بر زمین مستعد همه چیز می‌روید، اما بسیاری از این روییده‌ها را باغبان‌های عاقل با شکیبایی وجین می‌کنند.

 

- چرا نیما از شب صحبت می‌کند و از روز حرفی نمی‌زند؟ 

سیاوش کسرایی- نیما آرزومند و خواستار سازندگی، روشنایی و روز است. روز را می‌خواهد و از آن گفت‌وگو می‌کند. از زبان خروس سحرخیزش با "قوقولی‌قو" بشارت آمدنش را به خفتگان راه شب می‌دهد. ناقوسش را با صد نوا در خلوت سحر به صدا درمی‌آورد تا خفتگان را بیدار کند. در "سوی شهر خاموش"، "او را صدا بزن"، "خنده‌ی سرد" و "کنار رودخانه" همه جا روز را- روز خاص خودش را- منتظر است و مرغ آمینش با مردم شب‌زنده‌داری می‌کند و آخر به سحر می‌رسد. بلی روز هست، اما کم است، کوتاه است.

 

- آیا مشروطیت بود که نیما را به وجود آورد؟ 

سیاوش کسرایی- مشروطیت ایران اثرها را کاملاً دگرگون نکرد، ولی اندیشه‌ی دگرگونی و تغییر را در دماغ‌های آماده جا داد و این پذیرش، تحول بسیاری را برانگیخت تا هر یک در کار خویش و به‌‌فراخور احوال و روزگار به‌پا خیزند و در این آتش‌های رنگ گرفته، توفان کشور همسایه نیز دمید و شعله‌ها برخاست و شعله‌ها به خاکستر نشست تا از میان خاکسترها کسانی سربرآوردند که نیما نیز از آن جمله بود.

البته بسیاری عوامل دیگر از جمله ارتباط‌های وسیع‌تر فرهنگی با ممالک دیگر، انتشار روزنامه‌ها و کتب و وسعت مبادلات تجارت خارجی و استقرار بورژوازی خرده‌پای تجاری و تمرکز قوا و بالاخره جمع‌بندی همه‌ی نیازهای هزار و اندی ساله در کار تغییر شعر و مؤلفه‌های ریز و درشت دیگر که اهم آن‌ها ذکر شد، سبب پیدایی مردی چون نیما بود که دیر یا زود پا به عرصه گذارد. او مانند سایر همعصرانش مردم سوخته و فرسوده و نیازمند را منتظر نگذاشت.

 

- منظورتان از خلوت نیما چیست و آیا این خلوت کردن شاعر جدایی از مردم است و در منظومه‌ی "افسانه" عاشق خودِ نیماست؟ 

سیاوش کسرایی- آنچه را که فرنگی‌ها مونولوگ می‌گویند، ما در ادبیات به حدیث نفس تعبیر می‌کنیم و خلوت‌گزینی‌های یک شاعر با خویش و جدانشینی از دیگران به معنی فارغ‌بودن از اندیشه‌ی دیگران نیست. و چه بسا که این خلوت‌نشینی‌ها به سبب دیگران و حل مشکل دیگران است. شاعر یا متفکر و اندیشمند مساله‌ای برایش مطرح است که بدان پاسخ‌های مثبت و منفی می‌دهد یا بد و نیک و زیر و بالای آن را برانداز و ارزیابی می‌کند و از این مشاهده‌ی همه‌جانبه بر موضوع مورد نظر نتیجه‌ای می‌گیرد و سپس مجموع گفت‌وشنودهای خاموشانه‌ی خود را با ما درمیان‌می‌گذارد و مردم را با "نه" و "آری"های مخاطبان فرضی‌اش پیش‌می‌برد و به ترتیب به همه‌ی پرسش‌های دل ما نیز پاسخ می‌گوید، به‌حدی‌که جای چون‌وچرا برای ما نمی‌گذارد، تا در پایان هم با هم به نتیجه و مقصد می‌رسیم، چنان‌که می‌بینید همه‌ی ما در خلوت شاعر حضور داریم و همه در گفت‌وگوها شرکت می‌کنیم. پس این‌گونه خلوت‌کردن‌ها جدایی از مردم نیست، بلکه راه‌پیمایی با مردم در درون مردمان است.

و این‌که گفته شد در منظومه‌ی "افسانه" آیا عاشق خود نیماست، با توجه به مقدمه‌ای که گفته آمد، می‌توان گفت که نیما جمع عاشق و افسانه است. برایند آن ‌دو است. وی البته گرایش بیشتری به عاشق دارد، ولی نمی‌تواند از افسانه نیز دل برگیرد، چنان‌که در پایان شعر او را می‌طلبد تا در آن دره‌ی تنگ که خوابگاه شبانان است با او بماند که دلتنگی‌ها را با هم و در کنار هم بسرایند.

 

- چرا نیما قهرمان‌پروری می‌کند و چرا همیشه یک قهرمان در شعرهای او کارها را انجام می‌دهد؟ 

سیاوش کسرایی- اجازه بدهید ابتدا بپرسم که چرا قهرمانان را نمی‌باید دوست بداریم. این ساز ضد قهرمانی هم از آن سازهای خارجی است که نمی‌دانم چرا ما یک مرتبه بدون سنجش باید آن را قبول کنیم و بانگش را برآوریم. در اروپا پس از جنگ دوم جهانی به سبب کارهای هیتلر که اصولاً نابجا از ابتدا چشم‌هایی به عنوان منجی بدو دوخته شده بود و بدو امیدهایی بود، عده‌ای که در کار شکستنش بودند کلنگ‌شان را بر مغز و تن دیگری که مجری آرزوهای خلایق قرار گرفت، فرود آوردند و به مغز پیروان این اندیشه هنوز هم فرود می‌آورند و این مخالفتی نارواست. چه اگر قهرمان آن کس است که در راه پیشبرد مقاصد مردمش کار می‌کند، می‌کوشد و بلندگوی آرزوهای آنان است و در این راه همه‌چیز، حتا جانش را هم از کف می‌دهد. چنین کسی همواره ستودنی است. و اما نیما هیچ‌گاه قهرمان پروری نکرده، به این معنی که در کار ساختن تن واحدی در کار جمع نبوده است. قهرمانان او چه جان یافته و چه جان باخته، هیچ‌یک در محدوده‌ی یک تن نمی‌گنجد و همه تمثیل یا سمبول‌هایی از انواع خود اند که از یک تن تا هزاران‌هزار تن را شامل می‌شوند. "من"های او فردی نیست و قابل انعطاف و گسترش بر همگان است و "مرغ آمین" نیما می‌تواند خود او باشد، می‌تواند نیروی آگاه زمانه‌ی او باشد و در معنای وسیعش می‌تواند مردم باشد که هست. همین‌که دو تن در برابر هم قرار گیرند و آرزوهایی را بر زبان آورند، مرغ آمین‌گویی درخور و اندازه‌ی آرزو و جثه‌ی آنان بر فراز سرشان بال می‌گشاید و رفته‌رفته چون بر شماره‌ی آن دو افزوده شود و با نیازهاشان از نیازهای خصوصی به سوی نیازهای جمعی برود، بر قدرت و وسعت بال مرغ آمین نیز افزوده می‌شود و به همین ترتیب است در مورد سایر قهرمانان او. تنهایی و فرد بودن پرندگان و آدم‌ها نیز در آثار نیما نشانه‌ی قهرمان‌سازی نیما نیست، بلکه یکی از نتایج و ستم‌کاری‌های شب است که مردمان را از هم جدا و بیگانه می‌خواهد. چه، می‌داند که عمل فرد را اثری چندان نیست و چنان‌که ملاحظه گردید، نیما که هوشیار زمانه است، این نقیصه را هم در شعر مرغ آمین‌گوی برطرف می‌کند.

 

بهمن ۱۳۵۵

منبع: کتاب مرغ آمین