شاهين سرکيسيان از زبان خودش!
مرداد 1326
زمان ميگذرد. فعاليت حزب توده و ضمناً فعاليتهاي هنري جوانان. تئاتر تهران با پيشپردهخوانيها و مديريت احمد دهقان. من نوشين را خوب ميشناختم از بانک ملي. آن زمان او فعاليت حزبي داشت.
گويا گفتوگويي بين نوشين و دو سه نفر تاجر از بازار شروع شده که يک ساختمان (سالن) تئاتر ساخته شود و آنجا تئاتري برپا کنند. آن زمان تئاتر تهران با مديريت دهقان وجود داشت و تئاتر فرهنگ در بالاخانهاي در لالهزار بود. گفتوگو دربارة ساختمان تئاتر فردوسي با مديريت نوشين.
شهريور 1326
من خودم گرچه نوشين را خوب ميشناختم اما از گفتوگو دور بودم. ضمناً با حزب توده رفت و آمد فوقالعاده داشت، اما من از دور بودم. ولي (بالاخره) گفتوگوها به نتيجه رسيده و برنامه حاضر شده بود.
مهر 1326
ساختمان تئاتر فردوسي. وثيقي و عمويي.
شروع به تمرين برنامههايي که نوشين در تئاتر فردوسي حاضر کرد:
مستنطق، ولپن، (ملودرام) سرگذشت...، مردم (توپاز) محتکر، دختر شکلاتفروش. البته نميتوان گفت که اين برنامه هنري بود. متأسفانه برنامة حزبي بود.
براي اينکه ارزش واقعي هنري اين پيسها زياد نبود.
/.../
آذر 1326
مستنطق.
دي 1326
ولپن.
بهمن 1326
سرگذشت.
اسفند 1326
مردم.
فروردين 1327
مستنطق.
ارديبهشت 1327
محتکر.
خرداد 1327
دختر شکلاتفروش.
ولي اين پيسها را نوشين به طرز هنرمندانهاي روي صحنه آورده بود. در اين شکي نيست.
افسوس هنر.
افسوس که نوشين و اطرافيانش قرباني سياست شدهاند که البته ربطي به هنر تئاتر ندارد.
Quelques nots de stanislavskilavski
ضمناً بايد از استانيسلاوسکي صحبت کرد.
اگر دقت کرده باشند بهترين موقع فعاليت هنري و تئاتري استانيسلاوسکي قبل از انقلاب روسيه اتفاق افتاده.
متأسفانه اينجا...!
او يک روز گفته بود براي من فرقي نميکند چه تزار و دربار در تئاتر بنشيند و چه اعضاي کميتة مرکزي حزب کمونيست. آکتور بايد آکتور باشد (از يادداشتهاي استانيسلاوسکي).
سليقة خود من: اولين بار در تئاتر تهران ميشل استراگف را ديدم. بعد چندين برنامه به وسيلة رفيع حالتي و معزالديوان فکري روي صحنه آمد.
گرمسيري خيلي با ذوق و با سليقه است.
دربارة جعفري او آکتور خوبي است؛ ولي متورانسن بودن کار خيلي مشکلي است...
آبان 1326
تمرين و ساختمان تئاتر را ادامه داد.
آذر 1326
(يعني 25 آذر 1326. اولين بار پرده بالا رفت با پيس مستنطق که براي تمام مردم تهران يک تازگي فوقالعاده داشت).
بعد از افتتاحية تئاتر فردوسي با پيس مستنطق تئاتر موفقيت عجيبي به دست آورد.
اولين پروگرام آن جلوي چشم من است. اين پيس سر و صداي عجيبي کرده بود.
مرتب بود.
ولي همان طوري که گفتهام «بيشتر جنبة حزبي داشت تا هنري و به طرز هنرمندانه، با يک الگانس که مخصوص خود نوشين بود، روي صحنه آمد. Repertoire theatre ferdwosi
26 آذر 1326
مستنطق.
دي 1326
ولپن.
بهمن 1326
سرگذشت.
اسفند 1326
مردم.
فروردين 1327
مستنطق (اعلان خروس سحر) که نگذاشت.
ارديبهشت 1327
محتکر.
خرداد 1327
دختر شکلاتفروش.
Repertoir Theatre saadi رپرتوار تئاتر سعدي
آبان 1327
شنل قرمز.
دي 1327
از طبع خارج شد.
اوژني گرانده.
اسفند 1331
مولير، تارتوف.
ارديبهشت 1332
مونتسرا.
دي 1326
ولپن در تئاتر سعدي، پيسي در تئاتر تهران که شهلا و جعفري، بدري هورفر بازي ميکردند و يک مجمع چهار نفري متورانسن: گرمسيري، معزالديوان فکري، حالتي، محتشم يا استپانيان؟
بهمن 1326
تئاتر فردوسي پيس مردم (Topaze marcel pagnol)
اسفند 1326
سرگذشت در تئاترهاي ديگر: (امثال فرهنگ، تهران و گيتي و تئاتر صادقپور) فعاليت ميکردند.
در تئاتر صادقپور يک عده جوان دور هم جمع شده بودند و در آنجا ميتوانيم استعدادهايي مثل صادق شباويز، رضا رخشاني، ميهن ديهيم را پيدا کنيم.
فروردين 1327
سرگذشت (يک پيس کاملاً ملودرام) در تئاترهاي ديگر پيسها کاملاً ملودراماتيک بودند ولي موفقيتهاي عجيبي داشتند...
ارديبهشت 1327
محتکر... و شروع به زد و خورد در آنجا...
خرداد 1327
دختر شکلاتفروش که خيرخواه آن را گذاشت وليکن سردي بين لرتا و نوشين و بقية تروپ ايجاد شد.
تير 1327
جدايي عمويي از وثيقي. رفتن نوشين به پهلوي و... جدايي خيرخواه، جعفري، شباويز و غيره...
و رفت و آمد بين هنرمندان در محل سينما دنيا. خيلي زياد.
ديگران ناظر اين امر بودند.
مرداد 1327
بحران ادامه داشت تا برگشت نوشين. آشتي به وسيلة حزب و شروع تمرينهاي پرنده آبي.
نوشين از استانيسلاوسکي الهام گرفته بود.
شهريور 1327
ادامة تمرينهاي پرنده آبي. پيوستن تمام افراد به تئاتر فردوسي و شروع رفت و آمد همه. عمويي تنها مانده بود.
مهر 1327
روسپي بزرگوار از ژان پل سارتر. که بسيار خوب بازي شد: سهيلا اسکويي، صادق شباويز، بهرامي و ديگران (اجرا در کلوب حزب).
آبان 1327
هنوز تمرين پرنده آبي ادامه داشت.
آذر 1327
شروع پرنده آبي که repetition generale فوقالعاده گرم و خوب بود. ضمناً تمرينهاي Lembuscade (پرتگاه) که جعفري، لرتا، رخشاني، مهرزاد و غيره تمرين ميکردند ولي اجازه داده نشد.
دي 1327
پايان پرنده آبي و در انتظار اجازة پرتگاه ضمناً پيس چراغ گاز که با خود نوشين، لرتا، جعفري، مهرزاد و سهيلا تمرين ميشد (تئاترهاي ديگر؟...).
بهمن 1327
15 بهمن 1327 که حزب توده غير رسمي شد و نوشين راهي زندان شد.
اسفند 1327
جمع شدن در تئاتر رفت و آمد و ادامه دادن تمرين چراغ گاز. رُل نوشين را صادق شباويز بازي ميکرد. ولي پنج شب بيشتر نمايش داده نشد.
گفتوگو با دکتر مهدي نامدار.
وثيقي دنبال اجازه ميرفت و غيره...
فروردين 1328
سيزده عيد همه دسته جمعي رفته بودند به يک دهي (ونک): لرتا، خيرخواه، خاشع، مهرزاد، مشکين، جعفري، صادق شباويز، کيمرام، اسکويي، خانم سهيلا و غيره... که من هم در آن جمع بودم. يادم است روز خوبي بود... ولي از کار تئاتر خبري نشد.
نوشين همچنان در زندان.
ارديبهشت 1328
همان طور بلاتکليفي برقرار بود. ولي تئاترهاي ديگر فعاليت ميکردند. آشنايي و نزديکي من با گرمسيري به ادارهاش رفتن...
در تئاتر فردوسي با مديريت خود وثيقي. ماري مادلن با مورين و يک شخص تازهوارد به نام خانم الف که بعداً به نام ژاله معروف شد بازي کردند. کريمي، مورين و ديگران...
خرداد 1328
فعاليت تئاتر فردوسي با استپانيان: مهين ديهيم و ديگران.
تير 1328
از طرف لرتا هيچ گونه فعاليتي نشان داده نميشد ولي جعفري و خاشع نزد من ميآمدند و زبان فرانسه ميخواندند.
تير يا ارديبهشت اسکويي و خانمش رفتند اروپا ـ پاريس. نامههايشان به من ميرسيد. من تنها کسي بودم که تا مهرآباد براي خداحافظي رفته بودم.
مرداد 1328
از يک طرف هيچ گونه فعاليتي نبود ولي تئاتر فردوسي خود را براي سزون آينده حاضر ميکرد.
شهريور 1328
خبري نبود.
مهر 1328
بدون فعاليت. يک دسته در فردوسي کار حاضر ميکرد و يک سزون پرفعاليتي نشان ميداد.
آبان 1328
سکوت، شروع سزوني نو در فردوسي: استپانيان. مهين ديهيم از Kislmersers مرتب پيس گذاشته ميشد1...
آذر 1328
رفتن جعفري به مشهد.
دي 1328
بدون فعاليت ولي کاري شروع شده بود در تئاتر فردوسي و پيسهاي ديگر2/.../
بهمن 1328
خبري نبود.
تئاتر فردوسي، تئاتر تهران فعاليت هنري ميکردند. بقيه پراکنده بودند.
اسفند 1328
از جعفري براي من نامه ميآمد و هم از اسکويي. آن زمان بود که گرمسيري براي اولين بار رفته بود پاريس...
آمدن خانم و آقاي عاصمي به تهران و بازي خانم عاصمي در تئاتر فردوسي.
فروردين 1329
رفت و آمد نزد لرتا و ديدن نوشين ولي او خاموش بود. ديگران خوب کار ميکردند. مهين ديهيم کم کم موفقيت شاياني به دست آورده بود. در تئاتر تهران هم کار ميکرد. در تئاتر فرهنگ اولين بار دکور خاکدان را ديدم. در پيس...؟ با رخشاني که خوب بود.
ارديبهشت 1329
در تئاتر جامعه باربد که در آن زمان در زيرزمين تئاتر بود... و نوشين در زندان، لرتا در خانه. ديدن حسين خيرخواه. کار کريمي و صادق شباويز در تئاتر جامعة باربد که در آن زمان زيرزمين تئاتر شهرزاد بود...
کشته شدن احمد دهقان؟!
خرداد ماه 1329
شروع به فعاليت و گفتوگو با عمويي. رفت و آمد تمام اشخاص انتخاب پيس و غيره.
تير1329
عمويي، لرتا و خيرخواهـ دورههايي که هر کدام در خانه داشتيم.
گرفتن سينما اطلس. گفتوگو با عاصمي، خاکدان. نهار رفتن به درکه. مهدي اميني، خاشع، لرتا و ديگران. رفت و آمد به اوين.
مرداد 1329
شروع ساختمان سينما اطلس به نام تئاتر سعدي.
شهريور 1329
تظاهرات عمومي...
مهر 1329
شروع به تمرينهاي بادبزن خانم ويندرمير عاصمي، بازي و ... تمرين در آليانس فرانس.
آبان 1329
پيس حاضر بود ولي اجازه ندادند.
آذر1329
اجازه گرفتن از رزم آرا.
دي 1329
خوشحالي تئاتر سعدي.
بهمن 1329
Premiere بادبزن خانم ويندرمير و success عجيبي که پيدا کرده.
اسفند1329
آکتورهاي سعدي شده بودند خدا.
فروردين 1330
شروع چراغ گاز.
ارديبهشت 1330
ادامة چراغ گاز آخر ماه به من دو هزار ريال ميدادند.
خرداد 1330
من ديگر سر کار رفته بودم ولي از دور ناظر جريان تئاتر بودم. تمرينهاي شنل قرمز و مسائل حزبي.
تير 1330
ادامة تمرينها.
مرداد 1330
تمرينهاي شنل قرمز.
شهريور 1330
من تقريباً هيچ کدام از آنها را نميديدم. گاهي محمدعلي جعفري نزد من ميآمد. در فکر بود و ناراحت.
تئاتر سعدي صد در صد تئاتري، قراردادي و صنعتي، قانع نکننده.
مهر 1330
ادامة تمرينها. اوج شنل قرمز success تئاتر سعدي در تئاتر فردوسي به مديريت: علي صدري، نمايش توسکا با شهلا، سارنگ، محزون و ديگران.
آبان 1330
نگذاشتند که نمايش ادامه يابد. ولي بالاخره اجازه گرفته شد و موفقيت به دست آمد.
آذر1330
ادامة شنل قرمز.
بهمن 1330
ديدن شنل قرمز.
بهمن 1330
پايان شنل قرمز و حاضر کردن از طبع خارج شد خيرخواه...
اسفند 1330
بازي از طبع خارج شد تا آخر سزون.
فروردين 1331
از طبع خارج شد. آمدن گرمسيري از پاريس و اجراي پيس نينا با شهلا. رفتن و ديدن در تئاتر تهران فرق دارد. گويا نقش نينا را آکتريس معروفي به نام الوير پوپسکو بازي ميکرده که طرز کار مخصوص به خودش دارد اما... آيا اين را ميتوان بازي کرد؟
ارديبهشت 1331
تئاتر سعدي از طبع خارج شد ولي تئاترهاي ديگر در تعطيلي بودند. فردوسي نتوانست کار خود را انجام دهد.
خرداد 1331
پايان از طبع خارج شد در تئاتر سعدي و تعطيل آن. تئاترهاي ديگر کار خود را ادامه ميدهند. ولي فعاليت فوقالعادهاي از طرف حزب شروع شده بود.
تير 1331
تعطيلات تابستان و تشکيل دادن اتحاديههاي گوناگون. رفتن لرتا به پاريس و از آنجا نزد نوشين (من در کوچة بيدي منزل داشتم) جهفري زياد رفت و آمد داشت.
مرداد 1331
صحبت براي حاضر کردن اوژني گرانده و زد و خورد براي رُل اوژني گرانده (رقابت بين مهرزاد و عاصمي).
شهريور 1331
بالاخره بعد از توافق نظر، اوژني گرانده شروع شد.
مهر 1331
تمرينهاي رسمي اوژني گرانده و ضمناً فعاليت که اصلاً به هنر مربوط نيستند...!
آبان 1331
نمايش اوژني گرانده و موفقيت آن.
آذر 1331
ادامة اوژني گرانده (دوستي بيشتر من با جعفري. رفت و آمد، فعاليت تئاتري) افتتاح تئاتر بهار و فعاليتهايي که شده بود.
دي 1331
تدريس کردن جعفري و دوستي او با اشخاص و رفت و آمد. در تئاتر بهار زحمت زيادي کشيده شده. ولي عدهاي از تئاتر سعدي از پيشرفت آن جلوگيري ميکردند. مونتسرا با ايرج دستدار، روشنيان، کياني، زن او (مينا) و عدهاي از جوانان که خواه ناخواه تحت نفوذ تئاتر سعدي بودند، وضع سختي را ميگذراندند...
بهمن 1331
اوژني گرانده آخرين نمايش. Accident تصادف جعفري. بازي کردن او در اوژني گرانده يعني در سانس اول. ولي به نظر من اين بازي نيست زور زدن است... (بايد تعطيل کرد). مشکلات تئاتر بهار...
اسفند 1331
حاضر کردن و روي صحنه آورد تارتوف مولير به وسيلة خيرخواه که در آن بازي کرد و غيره... زد و خورد بين هنرپيشگان براي کارگرداني...
تعطيل تئاتر بهار و پيس جديد: با اشخاص کمي مثل: ماني، مورين و...
پايان دفتر اول
دفتر دوم (فروردين 1332 ـ مرداد 1338)
فروردين 1332
بازي کردن تارتوف. ديد و بازديد عيد. نزديک شدن هنرپيشگان به هم. اتحاديه درست کردن، کارهاي خلاف هنر که به هنر اصلاً مربوط نبود. به نظرم اين اصلاً choquant بود.
خيلي جالب بود رفتار هنرپيشگان تئاتري سعدي. آنها خود را مثل خدا تصور ميکردند و اصلاً نميشود با آنها حرف زد! چرا اين قدر خود را گرفته بودند؟ روي چه ارزشي؟ روي چه حسابي؟
ارديبهشت 1332
روي صحنه آمدن مونتسرا در تئاتر سعدي و موفقيت او فوقالعاده. با وجود اينکه در تئاتر بهار قبلاً گذاشته شده بود ـ اينجا بازي آرتيستي و... غيره.
صحبت من با بختيار و رفت و آمد من نزد او براي گرفتن رامسر که در اوايل متعلق به پسرعموي بنده به نام هراند سرکيسيان بود و فروخته شده به آقاي عبدالحميد بختيار...
خرداد 1332
نزديک شدن و دوستي من با جعفري. رفت و آمد زياد. ديدن چندين بار مونتسرا و غيره. بعد از مدتي حالا به ياد ميآورم چرا جعفري اين قدر نزديکي به من نشان داده بود؟ و اکنون ساليان دراز است که من او را اصلاً نميبينم.
چطور ميشود؟ آيا امکان دارد دوستي روي حساب باشد؟ و بعداً اگر حسابي تو کار نيست، ناگهان همه چيز فراموش ميشود؟
تير 1332
سياست نفت ـ و ميتينگهايي که پيدرپي انجام ميگرفتند. شلوغي خيابانها. من تقريباً با تئاتر سعدي کاري نداشتم.
در تئاتر تهران: گذاشتن خسيس به وسيلة شهلا ـ بهشتي و ديگران. روي آوردن آن حالتي که بسيار عالي بود. زد و خورد بين هنرپيشگان تئاتر تهران و مدير آن مهندس والا. افتتاح تئاتر نو با براي شرف.
مرداد 1332
زد و خورد در خيابانها و در تئاترها. رفت و آمد با شهلا. جعفري و دوستي ما تا 28 مرداد. آمدن جعفري به خانة ما.
تعطيلي تئاتر نو و مجدداً باز شدن او با پيس پهپو با براتلو و ديگران.
سکوت و سکون همه جا. خراب شدن تئاتر سعدي و آتش زدن آن. تعطيل کامل تئاتر نو. افسوس.
مهر 1332
مخفي شدن عدهاي بعد از اين همه شور و رفت و آمد. ناگهان يک سکوت حکمفرما شد همه رفتند سر جاي خودشان.
آبان 1332
آمدن من به خيابان شيراز شماره 54 ـ گرفتن آپارتمان ـ و زندگي و رفت و آمد زياد.
آذر 1332
تمام افراد تئاتر سعدي پراکنده شده بودند ولي گاهي آنها ديده ميشدند (فعاليت مخفي افراد). در سينما اتوبوسي به نام هوس با بازي ويويانلي از پيس تنسي ويليامز. گذاشتن پيس به وسيلة آرتيستهايي که از تئاتر تهران بيرون آمدند به نام دختر گلفروش.
دي 1332
آشنايي با دکتر مجيدي و منير وکيلي، رفت و آمد به خانه آنها.
بهمن 1332
ادامة زندگي ـ ترجمه Sud (جنوب) صحبت دربارة زيرزمين باتمان قليچ ديدن آنها با جعفري در خانة بختيار ـ گفتوگو. حاضر کردن repertoire.
اسفند 1332
رفت و آمد اشخاص: عاصمي و ديگران، يادم است چقدر اين زوج خوب بودند: يعني آقا و خانم عاصمي، حالا از خودم ميپرسم چرا اين طور شده؟ آيا خودش راضي است؟ چقدر مبتذل و عادي و پيش پا افتاده شده؟ البته اين مسئله خصوصي است اما موضوع تئاتر است. موضوع يک کار مقدس.
فروردين 1333
عيد نوروز – اشخاص زيادي رفت و آمد داشتند.
بازي در تئاتر پارس: دختر گلفروش به وسيلة گروه تئاتر ايران ـ يعني آنهايي که از تئاتر تهران استعفا کرده بودند و بعد از همين يک برنامه از هم پاشيدن. حالا در فکر اين هستم که تئاتر خوب به وجود بيايد و بعداً نزد خود من چندين نفر جوان به قول خودشان آماتور بودند چه خودخواهيها به کار برده شد.
ارديبهشت 1333
بازي – رفت و آمد – منير وکيلي آمدن به خانة ما. صحبت و بحث.
خرداد 1333
فعاليت جعفري براي تهية فيلم. اوايل فيلمهاي فارسي.
تير 1333
فعاليتهاي ديگر زندان رفتن جعفري. يک روز برادرش اکبر جعفري آمده بود و گفت... تعجب آور نيست؟
مرداد 1333
فعاليت من. آزاد کردن ولي امضا نکردن جعفري و غيره.
شهريور 1333
فعاليت براي آزاد کردن او. رفتن ديگران – خيلي وقت بود کم کم همه بيرون ميآمدند.
مهر 1333
فعاليت براي آزادي جعفري ـ ديگران در خاموشي ـ بعد ديدن منير وکيلي و ديگران همه در سکوت ـ تئاترهاي ديگر تا اندازهاي فعاليت ميکردند ولي بيفايده بود.
آبان 1333
ديدن دوستدار و ديگران. فعاليت من. پيس هرمين که براي قدکچيان و شهلا خواندم. آزاد شدن جعفري.
آذر 1333
رفت و آمد و ترجمة آخرين لحظه ولي در کافه لالهزار ـ نميدانم روي چه ناگهان من ديگر جعفري را نديدم.
دي 1333
دوري جعفري ـ فعاليت در تئاترهاي ديگر. بازي شهلا در تئاتر پارس با مجيد محسني.
بهمن 1333
آمدم براتلو به خانة من ـ و دوستدار و فعاليت در تئاتر شهرزاد ـ (زيرزمين).
اسفند 1333
مرگ منيره تسليمي – ديدن جعفري. صحبت از جنوب sud آشنايي جعفري با زنش. شروع فعاليت با گروه جديد: يعني آماتوريزم.
٭ ٭ ٭
در اين مدت چند سال که من از نزديک تئاتر را ديدهام خيلي چيزها براي من روشن شد.
به خيلي چيزها پي بردهام و به خيلي چيزها ايمان آوردهام و از خيلي چيزها سلب اعتماد نمودهام و يا بهتر بگويم خيلي از اشخاص را شناختم. راجع به کار اجتماعي آکتور و مخصوصاً راجع به آکتور و سياست.
(ترجمه از کتاب استانيسلاوسکي زندگي من در هنر)
در اين کتاب يک فصلي است که استانيسلاوسکي آن را خط مشي اجتماعي و سياسي تئاتر ناميده.
... وقتي که ما به تئاتر جديد که مخصوصاً براي تئاتر هنر مسکو شناخته شده بود انتقال يافتيم (ماه سپتامبر 1902 ميلادي) يک خط مشي جديد در برنامة پيسها و در کار تئاتر ايجاد شد. به اين خط مشي، من نام اجتماعي سياسي ميگذارم.
دو سال قبل در برنامههاي پيس (يعني رپراتوار repertoire) و در کار آکتورهاي تئاتر اين خط سرچشمه ميگرفت ولي اين امر اتفاقي بود. آن شروع شد وقتي که پيس را دشمن ملت را حاضر ميکرديم (سزون 1900/1901 ميلادي بود) در کارآکتوري خود من دکتر استکمان يکي از رُلهايي بود که در اولين برخورد مرا گرفت. روز اول که پيس را خوانده بودم، من فوري آن را فهميدم. براي من رُل زنده شد و در اولين تمرين آن را شروع به بازي کردن نمودم.
بايد گفت که خود زندگي قبلاً به من کمک کرد که تمام کارهاي مقدماتي خلاقيت را، تمام حسها، تمام يادگارهاي زنده را متمرکز کرده، من بتوانم رُل را با حسهاي زندگي خودم تطبيق کنم.
نقطهاي که من شروع کرده بودم چه از لحاظ ميزانسن و چه از لحاظ کار با رُل از خط مشي حس (حس آني) intuition سرچشمه ميگرفت ولي خود پيس، رُل و ميزانسن يک خط ديگري پيدا کردند. خيلي وسيعتر شد و يک رنگ و مفهوم اجتماعي و سياسي پيدا کرد.
در پيس و خود رُل در اولين مرحله، عشق بيانتهاي دکتر استکمان نسبت به حقيقت بود. براي من خيلي آسان بود در اين رُل عينک نزديکبيني به چشم و ايمان تقريباً بچگانه نسبت به مردم داشته باشم. من تمام اطرافيان را با يک چشم نگاه ميکردم و همه را صميمانه دوست داشتم.
وقتي که رفتهرفته تمام کثافت روح اشخاص که دور استکمان را گرفتهاند معلوم ميشود. وقتي معلوم ميشود که آنها همة دوستان دروغي او بودند براي من خيلي آسان بود روي صورتم تعجب را نشان بدهم.
در لحظهاي که چشمان او کاملاً باز ميشدند من وحشت ميکردم هم براي خودم و هم براي استکمان در اين موقع من و رُل به کلي يکي ميشديم.
من خوب ميفهميدم و حس ميکردم که در هر پرده استکمان بيشتر تنها ميماند و در آخر نمايش وقتي که او تنها ميماند آخرين جملة او قويترين آدم در اين دنيا آن کس است که تک و تنها ميماند خودبهخود به زبان ميآمد.
پس از حس آني خودبهخود به طور غريزي، من رسيدم به شکل دروني پرستاژ با تمام جزئيات و مشخصات آن. با نزديکبيني که حکايت ميکند از کوري دروني استکمان نسبت به بدجنسي انسان، من خود را طوري تطبيق کردم که طرز رفتار استکمان سادگي بچگانه او تندي، حرکت، رفتار دوستانه او نسبت به خانوادهاش، جواني او، خوشاخلاقي او مال من شده بودند.
از اين حس آني من توانسته بودم به شکل بيروني برسم. اين يک امر طبيعي بود شکل بيرون، خودبهخود از درون به وجود ميآمد...
بالاخره به اين نتيجه خواهم رسيد که آيا کار من صحيح است؟
دربارة استانيسلاوسکي... اگر دقت کرده باشند بعد از انقلاب هيچ کاري نکرده و هيچ کار و يا پيس نو روي صحنه نياورده.
اين نکته به نظر من خيلي جالب است...
٭ ٭ ٭
دربارة آکتور و آکتريسهايي که من ميشناختم:
گرمسيري، ايران عاصمي، مهين ديهيم، جعفري، محمد عاصمي، شهلا، ايرج دوستدار، مورين، بدري هورفر، بهشتي، مصطفي اسکويي، نوشين، سهيلا (مهين اسکويي)، لرتا مهرزاد، خاشع، حالتي، خيرخواه، صادق شباويز... البته خيليها را خوب ميشناختم ولي با چه ديد آنها را ديده بودم...؟
اين يادداشتها دربارة تئاتر براي من خيلي جالب هستند براي اينکه يک ديد، يک تحول نو پيدا ميشود که آن را ميتوان خوب بررسي کرد و فهميد که چه است.
از جوانان. منوچهر قاسمي بايد گفت که خيلي با استعداد است اما چرا...
دربارة موزيک که روي صحنه ميگذارند.
آيا معني دارد؟ آيا ميدانند که چه موزيکي است، با روح پيس تطبيق ميکند؟ چيزي که براي من جالب است تحولي است که در روح، رفتار و مخصوصاً در ديد آرتيست ايجاد ميشود.
دربارة جعفري: نظر به اينکه ده سال است که من او را ميشناسم و خوب ميدانم چطور است ميتوانم دربارة او زياد حرف بزنم. بيشک آرتيست با استعدادي است، فوقالعاده با احساس و خيلي خوب درک ميکند. در اولين برخورد با من البته هنوز آن تجربه را نداشت اما هيچ کدام از آنها نتوانستند خود را حاضر آماده فکر نو نگه دارند...
يک روز رفته بودم خانة جعفري در خيابان ايرانشهر، کوچة طاهباز، نزديک ظهر بود و طوري با من برخورد کرد که ميخواستم برگردم. ناگهان پرسيد کاري داشتي؟ من خشک شدم... و اين جعفري بود، دوست هنري ده ساله؟
با زور لبخندي زدم و گفتم نه همين طور تنها بودم خيلي تنها بودم خواستم بيايم نزد تو... آه خيلي خوب. [بعد گفت] بيا نهاري هم به تو ميدم...
يادم است، نهار را خوردم و فوري به بهانة کار رفتم.
ديگر من به خانة جعفري قدم نگذاشتم...
چرا، باز هم يک روز تولد دخترش بود، رفتم ولي خود را به قدري بيگانه ديدم که به زور نشستم...
٭ ٭ ٭
دربارة درام ملي
آيا هيچ وقت انسان ـ يا تماشاچي ايراني آرزو نداشته چيزي که دور از ذهن خودش است ببيند؟ چيزي تازه، رفتاري نو که حتي به نظرش عجيب و غريب ميآيد ببيند؟ بشنود؟ آيا ميشود زندگي را محدود کرد در چهارديواري يک رسم و عادت و اسم آن را ملي گذاشت؟
به نظرم اين کار خيلي محدود است. فقط براي اقناع کردن آکتور باشد که راحت و خوب بازي کند؟ آيا آکتور نبايد ديد خود را، تجربة خود را وسيعتر کند؟ از کجا معلوم است که يک عاشق به قولي فرنگي را يک آکتور ايرانينژاد به زبان فارسي بهتر بازي نکند؟
تئاتر ملي يعني تئاتر ايراني، تئاتر به زبان فارسي و مخصوصاً طرز فهم و نزديک بودن به پرسوناژ ايراني... چرا نه؟ ...
پس هرگز تئاتر را نبايد تبديل به يک موزه کرد. نبايد آن را مثل يک عتيقهاي روي گنجه گذاشت و آن را نشان داد...
براي اينکه دنيا، ديد، طرز فکر جلو رفته. آنچه مسلم است روح است و بايد اين روح را تقويت کرد، او را پيش برد...
به علاوه براي نشان دادن تيپ ايراني لازم نيست مرتب دنبال کلاه نمدي رفت...
اگر يک چخوف، يک استريندبرگ و امثال آنها در نوشتهاي به زبان فارسي پيدا شود، آن وقت ميتوان به آن ارزشي داد...
دوشنبه 30 فروردين 1338
ديروز يعني روز يکشنبه سي فروردين، عليخاني که يکي از همکاران تئاتر اسکويي بوده و بعد از او جدا شده آمده بود نزد من و ما در حدود ساعت شش بعدازظهر که تمام گروه جمع شده بودند صحبت کرديم. صحبت از گرفتن زيرزمين سينما رويال از باتمان قليچ و بختيار (همان زيرزميني که من چند سال پيش دربارهاش آن قدر کوشش کردم و زحمت کشيدم). حالا مثل اينکه اين آرزوي ديرين دارد اجرا ميشود يعني واقعيت پيدا ميکند و بايد سنجيد تا چه اندازهاي اين گروه ميتواند کار خود را هم اگر شده براي سزون (فصل) ادامه دهد.
صحبت زياد بود. تا به اين نتيجه رسيده شد که آقاي عليخاني با باتمان قليچ و بختيار صحبت کرد. قرارداد را به پيشنويس برسانند و بعد نتيجه را به او بگويد. بعد از رفتن او بين گروه گفتوگو شد دربارة اين پيشنهاد و به اين نتيجه رسيدند که اين گروه تئاتر دايمي را اداره کند. البته به نظر من اين قضاوت صحيح نيست. بايد آن را دقيقتر و بهتر بررسي کرد و خوب سبک و سنگين کرد وگرنه نميشود کاري را از دست داد و با بيفکري و بيعقلي آن را انجام داد. به نظرم قبل از تصميم قطعي بايد باز هم جوانب کار را ديد، سنجيد، بدون عجله و بعداً تصميم گرفت.
نظر شخصي بنده
براي هر کدام از ما اين مسئلة وجداني و فکري است که بايد خودمان با خودمان از اول براي خودمان حل کنيم و بعداً آن را مطرح کنيم.
يعني مسئلة وجداني.
اين تئاتر اگر برقرار شود غير از تئاترهاي ديگر است.
شرايط مخصوصي دارد براي اينکه:
خط مشي repeptoire معلومي دارد يعني برنامهاي دارد، پيسهاي مشخصي دارد، ايدهاي دارد و روي آنها ميخواهد تئاتر را برقرار سازد. گروه در مقابل يک صاحب کار قرار نگرفته، بلکه در مقابل خودش. خود گروه ميداند نقطهضعف او چه است، کجاست، چگونه ميتواند آنها را برطرف نمود.
31 فروردين 1338
در کنترات يعني قرارداد صاحبان ملک بايد ذکر شود که سال اول، آنها نبايد توقع عايدي فوقالعاده زيادي داشته باشند.
دربارة ضعف:
درست است که گروه نو و جديد است ولي آيا اين قدر ضعيف است، آيا چند سالي کار نکرده؟
به نظرم تمام افراد گروه تا اندازهاي با صحنه و کار آکتوري آشنا هستند وگرنه اصلاً نميتوانستند بازي کنند. آن قدر که ميگويند ناپختگي نيست. کار کردهاند تا اندازهاي آشنايي دارند و غيره. پس نبايد گفت که افراد گروه هيچ چيزي ندارد.
در مدت اين سه سال هر کدام از اشخاص لااقل روي دو، سه پيس کار کردهاند.
دو سه تيپ گرفتند و هيچ کدام از آنها افتضاح نبوده. ثانياً شش ماه وقت است که اين گروه بتواند تقويت شود و بهتر کار کند. نميتوان گفت کار نشده، کار ميشود فقط کُند پيش ميرود. علت آن وضع نامناسبي است که ايجاد شده. يعني نداشتن جا، تنگي اتاق و غيره. بازيگران بايد حس کنند که توانايي آنها از چند سال پيش تا کنون خيلي فرق کرده.
1 ارديبهشت 1338
بايد ايمان و اطمينان داشته باشيم بدين ترتيب بايد کوشش و سعي کنيم که جلو برويم. هيچ کس نيست که بيخود و بيجهت ايرادي بگيرد.
پس از مطالعة گفتار و پيشنهاد آقاي عليخاني، بايد ديد چگونه اين کار امکان دارد پيش برود آيا گروه اين قدر ضعيف است و يا نميتواند کارش را جلو ببرد؟
دعوت از افراد جديد براي تقويت گروه:
هر نفري را بايد براي رُل مشخص دعوت کرد. براي اينکه در غير اين صورت نگه داشتن اشخاص خيلي مشکل است. پس قبل از هر چيز بايد repertoire داشته باشيم.
براي ادامه ميتوان با اتوود، تا آنجا که امکان دارد کار را پيش برد ولي هرگز نبايد آن را بدون نتيجه گذاشت، بايد نتيجه داشته باشد هر کس بيايد بايد کاري داشته باشد، بايد به افة psychologique آن پرداخت.
21 مرداد 1338
چندين باز کوشش کرده بودم که يک برنامهاي به وجود بياورم، حتي نقشه آن را کشيده بودم ولي متأسفانه هميشه روبهرو به يک نااميدي و يأس شدم و از آن جلوگيري شد.
چرا؟ براي اينکه اشخاص بيشتر فکر خودشان بودند تا فکر تئاتر و اجراي برنامه...
يادم است من با آب و تاب با هيجان برنامه درست ميکردم، آن را درست کرده پيشنهاد ميکردم، ولي تمام اشخاص در فکر آن نبودند.
مرداد 1338
فعلاً تنها کسي که در راه درست پيش ميرود اسکويي است براي اينکه تئاتر دارد، مرتب کرده و در آنجا ميتواند به کار خود ادامه دهد.
مهم در اين است که او توانسته ادامه بدهد. بدون جا خوردن و عقبنشيني. البته کادر او زياد جالب نيست. اسکويي ميتوانست در انتخاب آرتيستهاي خودش گرچه آماتور هم باشند – دقت بيشتري به کار ببرد...
ولي امکان دارد با دوام آوردن، کار خود را خوب رو به راه نمايد.
البته تئاتر معمولي خواهد شد. تا اندازهاي تميز ولي چيز نويي نخواهد شد. در مقابل او جعفري خيلي ضعيف به نظر ميرسد. از نظر توانايي او فعلاً روي اسم خودش ميچرخد. جعفري آکتور خوبي است و بهتر از اين هم ميشد اگر خودخواهي و خودپسندي او را ميگذاشت که از خودش استفاده کند و کار بيشتر کند و پيش برود...
متأسفانه ambition خودخواهي و خودپسندي او را به اينجا کشاندهاند.
ضمناً خيلي زرنگ است، يعني خود را هميشه قرباني حوادث ميداند در صورتي که خودش با ميل خودش اين حوادث را به وجود ميآورد...
ضمناً بايد گفت که در محيط تئاتري ايران، البته تهران را بايد نمونه گرفت ـ با هيچ اتيک etique نيست و خيلي بد است. اصلاً نميدانند رفتار بين خودشان را چگونه انجام دهند (طرز رفتاري).
گاهي به نظرم محيط تئاتر مثل يک جنگل ميماند که در آن درندگان وحشي زندگي ميکنند و حاضرند همديگر را بخورند... کيها هستند که امروز در تئاتر فعاليت ميکنند؟ ميدان دست کي است؟
آيا خود ما، يعني گروه مرواريد، چه کار خواهد کرد! کار ما مثل يک لابراتوار است...
روابط بين افراد و روابط افراد با من، طرز فکر آنها و ديد آنها نسبت به تئاتر فوقالعاده جالب است. (البته غير از افرادي که گروه هنر ملي را تشکيل ميدهند و گروه مرواريد را) خيلي جالب است رابطة حسي آنها نسبت به من و ديد آنها نسبت به تئاتر.
حالا من مايلم کمي از آنچه را که من ديدهام و حس کردهام و چرا به اين راه رفتهام نقل ميکنم. البته اين موضوع خود من نيست. بيشتر دربارة تئاتر ايران است.
زندگي تئاتري است که در ايران شروع شده. بسياري از اشخاص را که ميشناسم ميل دارم دربارة آنها صحبت کنم. مثلاً دربارة ريشه تئاتر و اطراف آن و خيلي مسائل ديگر مربوط به تئاتر. يعني سبک صحيحي که به وجود آمده، که نويسنده سعي و کوشش کند عيناً واقعيت را ببيند، با تمام خوشيها و ناخوشيهايش. آن وقت ميتوان قضاوت کرد تئاتر را شناساند و دانست در زندگي چه ميگذرد و آن چگونه است...؟
ما چخوف را در طول سه سال حاضر کرديم و فقط توانستيم از آن دو قطعه نشان دهيم. پيراندللو را يک سال کار کرديم و تازه آن را ميفهميم تئاتر ما تئاتر intellectual.
24 مرداد 1338
امروز از در دکة جامعة باربد رد ميشدم. اعلان پيس جعفري را ديدم: چرا او اين قدر بازاري فکر ميکند؟ چرا اين قدر بيسليقگي به خرج ميدهد؟ تعجبآور و حيف است. (بدون اسم نويسنده!) بالاخره ژان کوکتو يک اسمي دارد! فقط درام عشقي قوي والدين وحشتناک! تعجبآور و حيف است.
باز هم اسکويي مثل اينکه سليقة بهتري دارد. خيلي جالب است جنگ اين هنرمندان به کجا خواهد رسيد؟ مشکل است. به خصوص براي من در وسط يک آنارشي کامل قرار گرفتهام. ولي بعد از اين برنامه ميتوان فکر بازار را هم کرد؟ آيا ميتوانيم آن را...
نبايد منتظر چيزي بود که ساختن آن امکانپذير نباشد. حالا اگر اين پيس پيراندللو روي صحنه بيايد خيلي اشخاص دربارة آن قضاوت خواهند کرد. آيا آنها توجه خواهد کرد يا نه؟ با وجود تمام انتقادات و گفتوگوهاي زياد، من انتظار دارم که کار تميزي خواهد شد. چيزي که براي من مهم است، ensemble مجموع کار است يعني دکور ـ لباس ـ رنگآميزي پيس، آناليز و برآوردي که از آن ميشود براي اينکه روي آن خيلي کار شده خيلي گفتوگو و جستوجو شده، پس بايد انتظار داشت کار خوبي به وجود بيايد. چگونه و چطور و چه وقت اينها مهم نيست. اصل کار اين کوشش و جنبش است که جالب است. بعد از مدتها بايد توجه به آن داشته باشيم که کار پيش خواهد رفت.
٭ ٭ ٭
همکاران اين گروه:
نصيريان ـ البته هميشه با ما خواهد بود.
داور ـ هست و يکي از ستونهاي اين گروه است.
شنگله ـ همين طور و رفته رفته پيش خواهد آمد.
جمشيد اميني ـ دربارة او شک دارم. (نميدانم چه روحيهاي دارد و چطور آدمي است، هميشه عصباني و ناراحت است).
خجسته کيا ـ سردستة گروه.
عزت پريان ـ خيلي باوفا.
اختر عباسي ـ البته به ما کمك خواهد کرد.
خموش ـ البته در گروه ما شرکت ميکند، هر طور که شده.
اصل فکر من در اين بود که گروه تشکيل شود و رفتهرفته قويتر بشود و اگر بگويند تروپ ضعيف است، دليل بر اين نيست که نبايد کار کرد، برعکس. هرگز نبايد روي هيچ کدام از اشخاص مارک گذاشت همه ميتوانند يک پرسوناژ و شخصيت براي خودشان باشند. کوششي که ميکنم اين است که شخصيت هنري برجستهاي داشته باشند، نه مُهر و ابزار کار دست ديگران و با يک متورانسن قوي. آن وقت آنها هيچ چيز نميشوند. به نظر من همين سکوت من کمک ميکند که آنها (يعني آرتيستها) و بازيگران خود را به جوش و جنبش مياندازند و پيش ميروند و به اين وسيله کار را ميتوان پيش برد اين است سر موفقيت.
(امکان دارد که بگويند، او هيچ چيز نميداند) ولي شک نيست که من ميدانم، ميفهمم و خوب هم ميفهمم. به نظرم که کارهاي ابتدايي اين پيس سر رسيده، و حالا بايد حرکتها را تنظيم کنند و آن را درست و صحيح بگويند. چيز ديگري نميماند. اگر فرد فرد آنهايي که با من کار ميکنند با ايمان پيش بروند به يک جايي خواهند رسيد و عادت آنها از اين قرار خواهد شد: يک تئاتر صميمي.
خيلي مايلم بدانم که اسکويي کار خود را به کجا خواهد رساند؟ و خانه عروسک را چگونه روي صحنه خواهد آورد؟
25 مرداد 1338
ما تمرينهاي پيس پيراندللو را ادامه ميدهيم و به اين ترتيب ميتوانيم خود را جلو ببريم. ولي چرا اين قدر مشکل است با اشخاط روابط دوستانه و خوبي داشت؟ چقدر سخت است واقعاً، جايي آدم به دست آورد. همه روابط صميمانه را نميتوانند درک کنند از اين روابط صميمانه چه سوء استفادهها ميکنند و چه بازيهايي درميآورند.
از رفتار حاجي طرخاني فوقالعاده ناراحت شدم. او اصلاً نميداند چگونه و چطور بايد رفتار کرد... البته تقصير خود من است. اينجا نبايد آدم خيلي انسان باشد براي اينکه انسانيت آدم را نابود ميکند. خوشبختانه من از اين complexe ها ندارم و نخواهم داشت و از اين لحاظ خيالم راحت است. با وجود اين همه، نبايد زياد به کارهايي که ديگران ميکنند توجه داشت. رفتار حاجي طرخاني فوقالعاده زشت و پيش پا افتاده بود. از اين جهت هرگز نبايد انتظار ديگري از او داشت. در حقيقت او به درد تئاتر نميخورد، براي اينکه او نه خودش را دوست دارد و نه تئاتر را. رفتار، گفتار، دوستيها و بالاخره تئاتر و همه چيز را به نفع خودش ميسنجد... متأسفانه اين کار با کار تئاتر درست در نميآيد.
روابط من با اشخاص، بيشتر مربوط به تئاتر و روابط تئاتري ما است. به اين جهت است که هميشه اشخاص را با آن معيار ميسنجيم.
28 مرداد 1338
تا به امروز به يک موفقيتي رسيدهام که امکان دارد ادامه داشته باشد بعد از بازي کردن و روي صحنه آمدن پيراندللو که (البته بستگي دارد به موفقيت آن)خيلي امکانات براي گروه در پيش است.
بايد اين يادداشتها را ادامه دهم و بدانم چگونه و چطور بايد از کار خود پيروي کنم. اين امر خيلي واجب است. رفته رفته، کم کم بالاخره ميتوانم به يک نتيجهاي برسم. آن وقت ميشود گفت: چگونه و از چه راههايي اين ميگذرد. گاهي اوقات فکر ميکنم که ادامه دادن کار خودم امکان ندارد، ولي باز هم بايد انرژي را جمع و به کار ادامه داد. آن وقت ميتوان به خود اميدوار بود. گاهي اشخاص در خودشان روح مخرب دارند – (يعني يک نوع حس يأس و نااميدي ايجاد کردم) در صورتي که من اين طرز تفکر را اصلاً قبول ندارم.
براي من عدهاي که در يک گروه شرکت و کار ميکنند همه در يک خط ميباشند: يعني تمام آنهايي که در يک پيس بازي ميکنند بدون استثنا يکسان ميباشند: يعني براي همه بايد ميدان را باز گذاشت. هر کدام از آنهايي که کار ميکنند مقداري از وجودشان را در اين کار ميگذارند. از خودشان، روحشان، وقتشان و خلاصه حاضر ميباشند. قضاوت را بايد گذاشت به عهدة پوبليک (تماشاگر) زمان، بازي. کوشش هر کدام از آنها عاملي شد که شخصيتهاي هنري خود را توسط آن نشان ميدهند. تمام سعي و کوشش من در اين است: ستاره نبايد تراشيد اگر باشد خودش جلوه ميکند و معلوم ميشود... گر چه معتقدند تئاتر نداريم، تماشاگر خوب تئاتر نداريم، اما با وجود اين مردم تا اندازهاي جلو رفتهاند و ميتوانند قضاوت کنند حتي به طور (غريزي) ـ ميتوان تقسيمبندي کرد. تمام کوشش من در اين است که بتوانم کاري انجام بدهم ولي، اگر به خود خودم رجوع کنم به نظرم تا اندازهاي کار مثبت انجام دادهام. يعني يک عده جوان بيتجربه را به خودشان شناساندهام. البته اگر آنها بتوانند مطابق ديد من رفتار کنند، پس کاري کردهاند، جلو رفتهاند، پيش بردهاند تجربه نشان ميدهد که کار را ميتوان جلو برد امروز 28 مرداد است. بايد اين يادداشتها را تمام کنم. تا بعد...
بعداً براي من جالب است ببينم چه تحولاتي در اشخاص ايجاد خواهد شد چگونه و چطور آنها تغيير شکل پيدا ميکنند. آيا همان طور سر جاي خود خواهند ماند؟ و يا جلو خواهند رفت؟ اين يک امر فوقالعاده جالبي است براي من.
فعلاً با تمام اين ضعفها پيس پيراندللو جلو رفته، اما بعداً؟ چه خواهد شد؟ در حقيقت مايل بودم يکي پيدا شود و کاري انجام بدهد. يعني به دلخواه همه متورانسن خوبي باشد و بتواند کاري انجام بدهد. آن وقت امکان دارد که قياسي باشد بين سيستم من و ديگران. اما اين دليل بر اين نيست که من ضعف خود را قبول نکنم و سعي کنم آن را بپوشانم بايد خود را رفته رفته قوي کنم. به سوي کاري بروم که بتوان از آن چيزي به دست آورد. مثلاً: دکتر فروغ امکان دارد عدهاي را دور خودش جمع و با آنها کار کند. مثلاً خانم کيا، پريان، جميله شيخي، نصيريان، اميني، شنگله، حاجي طرخاني، (براي اينکه در ادارة او هستند) (ممکن است اسماعيل داور را نخواهند) و شروع کند به خواندن پيس و يا اينکه آن را روي صحنه بگذارند. آن وقت معلوم ميشود چه شکل کار ميکنند. بعداً امکان دارد، اسکويي باز هم عدهاي را با خودش بياورد و کاري با آنها انجام گيرد. جعفري ـ گمان نميکنم ـ براي اينکه فوقالعاده خودخواه است و او با جوانان ـ اصلاً مايل نيست کار کند. دکتر والا، پوسيده ـ با آکتورهايش. آنها همين هستند که هستند ـ تازهنفس هم ندارند. ميماند ديگران، چه آماتور و چه حرفهاي.
مثلاً: گروه هنر ملي آنها ديگر هيچ چيز ندارند. همان طور سر جاي خود ماندهاند و خود را محدود در يک کادر ملي کردهاند. اين تئاتر نيست. پس بايد باز هم صبر و حوصله به کار برد و منتظر بود تا چه پيش آيد.
Faiblesse humaine (ضعف انساني): در خيلي اشخاص وجود دارد و همين ضعف آنها است، که قانع ميکند و گاهي به کارهايي که نبايد بکنند وادارشان ميکند.
پايان دفتر دوم
پارههايي از آخرين دفتر (فروردين 1345 – آبان 1345)
25 فروردين 1345 (14 آوريل 1966)
چند روز پيش از بهترين روزهاي زندگي من بود. با وجود ناراحتي هميشه، بعد از يک موفقيت بزرگ پرافتخارآميز يک شکست (نميتوان گفت شکست، اما يک ناراحتي) ايجاد ميشود. چرا؟
چرا سرنوشت نميگذارد که من با کمال راحتي بتوانم به کار ادامه دهم؟
چرا سرنوشت اين قدر با من بد است (موضوع پول است که بنا بود ما بگيريم و داده نشد) فقط من توانستهام قرضهاي خود را بپردازم...
26 فروردين 1345 (15 آوريل 1966)
روزهاي دوشنبه و سهشنبه 22 و 24 فروردين 1345 در تالار هنرهاي زيبا دانشگاه تهران (شاه رضا) يک نمايش داده شد: بهارهاي از دست رفته قبلاً در هنرکده (آب سردار، خيابان ژاله) در آبان ماه 1344 داده بوديم و بايد گفت که موفقيت زيادي به دست آمد. با نمايش دادن اين نمايش من ميتوانم بگويم که اولين ميخ (بعد از سي سال زحمت، کشمکش و گفتوگو کوبيدم و خوب هم کوبيدم) بعد از اين تا آخر عمرم اگر مايل باشم کاري بکنم بايد لااقل ده سال وقت داشته باشم و بايد يک تئاتر (يعني ساختمان يک تئاتر) با تمام تشکيلات داشته باشم آن گاه امکان دارد کاري تا آخر عمرم کرده باشم.
/.../
بايد گفت که در اين نمايش (دو روز) بازيگران خودشان شخصاً موفقيت بزرگي به دست آورده بودند و ميتوان گفت که کار آنها واقعاً خوب و تقريباً بينقص بود.
/.../
بايد اکنون فعاليت زيادي بکنم تا بتوانم اين گروه را يا بهتر بگويم اين واحد کار را نگه دارم و ـ تنها وسيلة آن پول است. يعني سرمايه. اگر سرمايهگذاري شود ميتوان کاري کرد و کار خيلي خوب، علي، حالا من به اين پي بردم که حالا ميتوان واقعاً به جايي رسيد. اما چگونه؟ از چه نظر. چه کار بايد کرد؟
/.../
آيا بعد از اين برنامه امکان دارد که بتوانم باز هم پيشرفتي بکنم؟ آيا ادامه خواهد داشت يا نه؟ سؤال در اينجاست؟ کسي ميتواند خوب از عهده بربيايد؟ بايد کمي صبر و حوصله داشت تا ديد چگونه و چطور پيش خواهد کرد؟ چه ميشود و چطور پيش ميرود؟
/.../
اکنون ديگر مدت تجربه و امتحان گذشت، تمام شد. اکنون اگر من بخواهم کار را ادامه بدهم بايد يک تشکيلات اداري يک ساختمان تئاتر داشته باشم تا کار را ادامه بدهم و اين هم سرمايه ميخواهد و يک سرمايه هنگفت. شوخي نيست. آيا کسي پيدا ميشود آن را تحمل کند؟ نه هرگز و هيچ کس. پس بايد رفت کنار تا روزي. آن گاه يک معجزهاي ميخواهد، يک سرمايه از آسمان بيايد بريزد تا برپا کنم. اما اين نيز غير ممکن است. چه کنم و زمان ميگذرد. ديگر جواني از دست رفته. ديگر چيزي باقي نيست. چطور؟ کجا؟ با چه وسيلهاي؟ نميدانم.
به نظرم نبايد زياد عجله کرد. بايد با صبر و حوصله منتظر بود تا ديد چگونه عوامل روبهراه ميشوند يا يک نوع فلسفه حتم دارم که بالاخره اين زحمت و از خود گذشتگي به يک نتيجهاي خواهد رسيد.
حالا بايد: نامه را به آقاي پهلبد وزير فرهنگ نوشت. بعد روزنه آبي را درست کرد تا معلوم شود آيا ميتوانم آن را روي صحنه بياورم يا نه؟ بعداً صحبت خواهم کرد. اما مشکل است خيلي مشکل است معلوم نيست چه خواهد بود؟
/.../
28 فروردين 1345 (17 آوريل 1966)
بايد به نظرم کار را يعني اين سبک را ادامه بدهم تا برسم به يک جايي. البته نبايد گذاشت که خيليها نظر بدهند و دخالت کنند. شکي را که عدهاي نسبت به کار من دارند بايد برطرف کرد. به هر حال، هم دوست، هم دشمن قبول دارند. که ميزانسنهاي من با ارزش هستند. نميتوان گفت که خيلي عادي و ناچيز ميباشند.
/.../
30 فروردين 1345 (19 آوريل 1966)
با روي صحنه آوردن روزنه آبي از اکبر رادي در تالار 25 شهريور، آن گاه ميتوان گفت که ده، دوازده سال زحمت به يک نتيجهاي خواهد رسيد.
بعد از آن بايد به پيراندللو بپردازم و به دايي وانياي چخوف ولي با کدام گروه؟ و امکان دارد که گودو را نشان بدهم.
3 ارديبهشت (23 آوريل 1966)
تمام آرزوها همة تمام فکرم ديگر از بين خواهد رفت و هيچ چيز باقي نخواهد ماند. مگر اينکه معجزهاي رخ دهد و آن هم غيرممکن است. اکنون قرن معجزه تمام شده... نه ايمان و نه دين وجود دارد.
چه کار بايد کرد؟ اکنون بايد در انتظار باشم تا بتوانم کاري انجام دهم. آيا امکان دارد؟ آيا پهلبد قبول خواهد کرد؟ معلوم نيست.
9 ارديبهشت (29 آوريل 1966)
اگر از وزارت فرهنگ و هنر اين بار نيز جواب سر بالا بدهند بايد خودم بدانم که ديگر کار کردن فايده ندارد نيست. آنها هيچ نميخواهند که من و گروهي که تشکيل دادهام کار کنند و يا نميگذارند که در يک تئاتري، مثلاً تالار 25 شهريور کار پيش برود. موضوع اين است، اکنون نميدانم با چه بهانهاي ميتوانند جلوي کار را بگيرند؟
/.../
10 ارديبهشت (30 آوريل 1966)
تعجب من در اين است که با وجود اين قدر صحبت و حرف هنوز کسي مرا به بازي و به حساب نميگيرد. نميدانم چرا؟ در صورتي که کار من واقعاً بايد گفت يک كار فوقالعادهاي است؟ آيا من خودم را گول ميزنم؟ اين طور فکر ميکنم.
در هر صورت، مثلاً اميلي واقعاً خوشش آمده خيلي تعريف کرد. پس کاري بود. کار حسابي و با ارزش. خيلي براي من جالب است بدانم چگونه و چطور ديگران دربارة کار من قضاوت ميکنند؟
/.../
12 ارديبهشت (2 مي 1966)
بايد مبارزه کرد. بايد جلو رفت و نگذاشت که کار از دست برود.
18 ارديبهشت (8 مي 1966)
هر دفعه به اين فکر ميافتم در پوستم نميگنجم از شدت خوشحالي و رضايت. واقعاً شانسي است. خوشحالکننده بايد از آن استفاده کرد، استفاده برد و رفت به دنبالش.
و بعد آمدن آربي، نوشتن درخواست به جناب آقاي پهلبد و غيره...
8 خرداد 1345 (29 مي 1966)
فعلاً هيچ کس مرا به بازي نميگيرد تا ببينم کِي ولي بالاخره بايد جاي خود را پيدا کنم و بروم آنجايي که لياقت من و سواد من اجازه ميدهند.
ميگويند در تالار 25 شهريور شش گروه يک ماه ميتوانند کار کنند تا عيد 1346 ـ نصيريان، والي، انتظامي، جوانمرد، جعفري ـ اگر جاي خالي بماند براي من.
ولي ديگران هنوز پيس ندارند و هيچ چيز را حاضر ندارند پس چه خواهد شد؟ اگر واقعاً شانس به من رو کند امکان دارد کار خوبي ارائه بدهم و تنها اميد من همين روزنه آبي است با سبکي و شيوهاي که در پيش دارم...
/.../
9 خرداد 1345 (30 مي 1966)
/.../
روي صحنه آوردن روزنه آبي بايد شکل مخصوصي داشته باشد. اينجا کاري با فولکور و يا نشان دادن رسم العادت و يا تيپ يک آدم بازاري و يا جوانان مخالف با او را نداريم. در يک نوع لُختي، سادگي محض بايد سعي کرد انسان را نشان داد و عکسالعمل آنها را، جريان زندگي که آنها دور هم ميکنند.
/.../
به نظرم آربي در شوهر آهو خانم همين کار را خواهد کرد...
/.../
19 خرداد 1345 (9 ژوئن 1966)
/.../
تعجب است. رفتار نصيريان واقعاً که مسخره است. خيلي پست، خيلي بيچيز و هيچ گونه ارزشي ندارد چرا اين جوان اين قدر خودخواه و ناچيز شده.
جواب که داده بود با تلفن خيلي degoutant (تهوعآور) بود. تهوع، تهوعآور... پس اين است معني دوستي؟ تا به يک جايي رسيده ديگر دنيا را قبول نميکند؟ اين قدر خودخواه؟
/.../
20 خرداد 1345 (10 ژوئن 1966)
/.../
قبل از هر چيز بايد جلوي بچهها خيلي خونسرد و بياعتنايي نسبت با اين شکست نشان داد و بعد بايد تمام سعي و کوشش را به کار برد که بتوانيم خودمان با داشتن اين چند atout در دست، خودمان کار را انجام دهيم.
دربارة استوديوي خيابان فرانسه بايد با کشيش صحبت کرد و سعي کرد آن را گرفت. با مخارج خودمان دکور ساخت.
آن را در ماه آبان نشان داد که يک نوع تودهني براي تالار 25 شهريور باشد.
آن گاه روزنامهها و مجلات شروع ميکنند به حمله و بدين ترتيب ميتوان واقعاً يک کاري جلو برد. به هيچ وجه نبايد کار را کنار گذاشت و فکر نکرد. بايد به هر وسيلهاي شده جلو رفت.
/.../
تنها راه شکست نصيريان و باند او در اين است که خود تماشاچي تالار 25 شهريور ديگر از نمايشنامههاي آنها دست بکشند و کمتر بروند آنجا.
فقط آرزوي من اين است که در مقابل اين نامردي که تمام باند وزارت فرهنگ ميکند بتوانم ايستادگي کنم و لااقل يگانگي نشان بدهم.
به نظرم (و خوشبختانه) خجستهکيا نيز از نصيريان و ديگران (اطراف او) choquer شوکه شده و ديگر اين قدر سنگ نصيريان را به سينه نميزند...
/.../
آيا واقعاً اين قدر پست شده نصيريان؟
تعجب ميکنم و خيلي هم جاي تعجب است... آخه چرا؟ همين نصيريان به من ميگفت که نامه به پهلبد بنويسم، او بود که به من ميگفت کمک ميکند و غيره... حالا اين کار را کردهام، خود نصيريان رد ميکند، قبول نميکند، طبق قدرتي که به او داده شده، جواب منفي ميدهد پس خيلي کارهاي ناصحيح توي اين ادارة هنرهاي دراماتيک انجام ميگيرد. چرا؟ آيا اين ادامه خواهد داشت؟ آيا صحيح است؟ سؤالي است که آدم از خودش ميکند؟
حقيقت خيلي تلخ است. نميتوان به آن پي برد و فهميد که چه کار ميکند؟ چگونه جلوي همه چيز را ميگيرد و اين قدر ناراحتکننده ميشود.
چه کار بايد کرد؟ کجا بايد رفت؟ ولي در حقيقت...
گاهي نميخواهم باور کنم که واقعاً اين پيشآمد رخ داده و به خصوص به وسيله نصيريان که تا اندازهاي او را صميمي ميدانستم. ولي زندگي اين چيزها را نشان ميدهد بايد به اين حقيقت پي برد و دانست که وجود دارد. غير از اين امکانپذير نيست. نميتواند باشد پس پستي و بلندي وجود دارد و اين يک نوع آمدي است که بايد آن را قبول کرد.
باشد؟ چه کار ميتوان بهتر و يا بيشتر از اين کرد و گفت؟ چيز ديگري نيست چه مانده است. چرا ناراحتکننده ميکنند زندگي را؟
/.../
21 خرداد 1345 (11 ژوئن 1966)
/.../
جاي تأسف است که چند شخص بيمايه البته در کار خودشان به عنوان هنرپيشه هر کدام، امثال نصيريان، جوانمرد، ولي انتظامي و غيره خوب هستند ولي آنها در کار اجتماعي خيلي پست از آب در آمدهاند.
/.../
23 خرداد 1345 (13 ژوئن 1966)
/.../
يادداشتهاي ده سال پيش را ورق ميزدم. چه فکرهايي، چه نقشههايي داشتيم و همه پوچ از آب در آمدند. ولي اين قدر هم پوچ نبودند. عدهاي از آن خوب استفاده کردهاند و خوب بهره بردهاند. مثلاً عباس جوانمرد.
/.../
24 خرداد 1345 (14 ژوئن 1966)
/.../
هرگز از نصيريان اين قدر نمکنشناسي انتظار نداشتم. چرا اين قدر غرور او را گرفته است؟ چه خبر است؟ بالاخره يک روزي ميافتد! بايد کمي ملاحظة آينده را کرد. ولي فعلاً نميشود حرفي زد... ولي خيلي مايلم يک اسکاندالي برپا شود، يک رسوايي بزرگ تا معلوم شود چه کار ميکنند؟ آيا به کاري مشغولاند؟ چه حاضر ميکنند؟ چه نمايشنامهاي دارند؟... معلوم نيست.
/.../
چرا نصيريان اين طور عوض شده؟ چه غروري چه خودنمايي؟ چه نمکنشناسي ولي تا کي و تا کي اين طرز رفتار طول خواهد کشيد؟ هر آدمي، هر گروهي به موقع خودش اين جاي بالا را دارد تا مدتي بعد زمين بخورد...
28 خرداد 1345 (18 ژوئن 1966)
/.../
کار خيلي مشکل است نميدانم چه جوري آن را روبهراه کنم ولي بالاخره از آنچه معلوم است ميتوان نتيجه گرفت که کار به کجا خواهد کشيد، چطور اين کار روبهراه ميشود؟ نميدانم در هر صورت بايد کوشيد. کار را خيلي لنگ کردهاند؟ خيلي پيچيده و مبهم است کجا بايد رفت؟
/.../
30 خرداد 1345 (20 ژوئن 1966)
/.../
با وجود سن و سال، با وجود پيري باز هم در انتظار هستم و باز هم نااميد نميشوم...
بايد ديد تا کجا سرنوشت مرا خواهد کشيد. تا کجا؟ تا کي بايد صبر کرد و حوصله داشت. مثل قهرمانان چخوف، گاهي خود را عيناً مثل يک قهرمان چخوف ميبينم که چيزي ديگر براي او نمانده است، فقط يک اميد و خوابهاي شيرين که اين اميد را نگه ميدارند.
/.../
21 مهر 1345 (13 اکتبر 1966)
/.../
لويجي پيراندللو، يکي از بزرگترين پيسنويسان دنياست، نوشتة او يک فلسفه است و سر و کار او با انسان است. او هميشه از انسان سؤال ميکند، تو کيستي؟ چه هستي؟ چه ميخواهي؟
/.../
27 مهر 1345 (17 اکتبر 1966)
/.../
تئاتر را با حروف بزرگ ميبينم.
/.../
5 آبان 1345 (27 اکتبر 1966)
/.../
اکنون کار به جايي رسيده که ميتوان به کار گروه ايمان آورد. آن گاه ميتوان خوشحال شد و ميتوان حتي از اين راه زندگي کرد. اکنون ما شش پيس حاضر آماده و ترجمهشده داريم و بدون شک و ترديد ميتوان از آن بهرهبرداري کرد. اين بزرگترين افتخار من خواهد شد. بدين ترتيب گروه فوقالعاده قوي خواهد شد و پيشرفت شاياني خواهد کرد. چهار يا پنج نفر از بزرگترين نويسندگان دنيا: يعني – چخوف، استريندبرگ، اونيل، پيراندللو روي صحنه خواهد آمد.
اين يک نوع موفقيت، يک نوع پيشرفت بينظير است.
بايد بدين ترتيب جلو و پيش برويم.
/.../
[قسمت بعدي به زبان فرانسه نوشته شده]
پايان باغ آلبالو يک شاهکار است.
/.../
همان روز.
8 شب.
/.../ دوستي اميلي... آرامشي است براي من.
پايان آخرين دفتر
1. ادامة اين بخش با حروف لاتين نوشته شده و ناخواناست.
2. ادامة مطلب ناخواناست.
منبع: مجله صحنه شماره ۶۵
به دلیل فیلترینگ وسیع این روزها، این وبلاگ تا اطلاع ثانوی بدون عکس و تنها با متن می آید ...