شعر چیست؟ (2)
پس از ظهور جامعة بورژوازی، برای آنكه آن را محكوم به مرگ اعلام كند با نویسنده جبهه مشتركی میسازد.
گرچه، برای شاعر آنچه مطرح بوده است، همچنان خلق اسطورة انسان است ولی وی از جادوی سپید (چشمبندی) به جاوی سیاه (جنگیری) گذر میكند21 انسان همواره به عنوان غایت مطلق جلوهگر شده است ولی، توفیق در اقدام او را در باتلاق یك اجتماع انتفاعی فرومیبرد.
اما، در آخرین مرحلة نمایش سرنوشت آدمی، آنچه هست و به وی امكان میدهد كه به «اسطور» برسد، دیگر توفیق نیست، شكست است. تنها شكست است كه همچون پرده نمایشی میافتد سلسله بیانتهای نقشههای آدمی را متوقف میسازد و در نتیجه او را به خویش ، خویشتن پرخلوص خویش باز پس میدهد22
جهان برای وی فرعی و اعتباری میگردد و تنها به عنوان انگیزهای است برای شكست.
غایت شیء این است كه با سد كردن راه بر انسان، او را به «خود» بازفرستد.
وانگهی: سخن از وارد كردن عمدة شكست و ویرانی در جریان عالم نیست بلكه موضوع فاقد بودن دیدگانی است كه جز شكست و ویرانی را بتواند دید.
اقدام انسانی دو وجهه دارد. توفیق و در عین حال شكست. برای توجیه این تناقص: طرح دیالكتیك كفایت نمیكند. باید باز هم، لغاتمان و نیز قالبهای عقلیمان را تلطیف كنیم. من یك روز خواهم كوشید تا «تاریخ» این واقعیت شگرف را كه نه عینی است و نه كاملاً ذهنی تشریح كنم: در اینجاست كه دیالكتیك مطرود و مجذوب و مأكول یك نوع «ضد دیالكتیكی» است كه با این همه باز هم دیالكتیك است. اما این كار فیلسوف است. معمولاً هر دو چهرة جانوس23 را نمیتوان دید. مرد عمل یكی را میبیند و مرد شعر دیگری را:
هنگامی كه ابزارها شكست و از كار افتاد، نقشهها نقش بر آب شد و كوششها بیثمر گشت، جهان طراوتی مطبوع مییابد و صفای چهرة كودكانه و هراسناكی میگیرد؛ نه راه گریزی و نه دستآویزی. جهان به انتهای واقعیت خود میرسد زیرا برای انسان خردكننده میشود و چون عمل، در هر حال، كلیت میبخشد شكست به اشیاء واقعیت جزئی و فردیشان را باز میدهد.
اما: همچنان كه انتظار میرفت ورق برمیگردد و شكست كه غایتالمتنهش تلقی میشود، به صورت تعرض، در عین حال، تملك این عالم درمیآید. تعرض، زیرا انسان از آنكه او را در هم میشكند بیشتر میارزد.24
وی، هرگز، همچون یك مهندس یا یك فرمانده نظامی اشیاء را در «واقعیت اندك»شان مورد تعرض قرار نمیدهد بلكه: تعرض وی بر آنها در اوج واقعیت سرشارشان واقع میگردد. نفس وجود شكستخورده، خود همین تعرض است چه، این وجود، خود ندامت این عالم است.
تملك از آن رو كه جهان كه دیگر ابزار توفیق نیست آلت شكست میگردد.
این است غایت مبهمی كه در جهان به چشم میآید، یعنی ضریب رقابت وی كه به همان اندازه كه ضد بشریتر است، بشریتر به كار میآید.
شكست، فینفسه؛ به شكل رستگاری بازمیگردد. نه اینكه شكست ما را به رستگاری در ورای خود رهنمون گردد بلكه شكست خود نوسان میگیرد و استحاله میشود.
مثلاً، از خرابههای نثر، زبان شعر جوش میكند، اگر راست باشد كه گفتار یك نوع خیانت است و ابلاغ و القاء مفاهیم به دیگران ممكن نیست، در این صورت؛ هر كلمهای بنفسه فردیت خود را بازمییابد، ابزار شكست ما میشود و محال بودن ابلاغ را در خود مخفی میدارد.
این بدان معنی نیست كه چیز دیگری برای ابلاغ باشد بلكه ابلاغ نثر كه به شكست منجر میشود بدین معنی است كه مدلول كلمه اساساً غیر قابل انتقال میگردد. بدین طریق: شكست ابلاغ محال بودن ابلاغ را به ذهن میآورد و طرح وسیله كردن كلمات (استعمال كلمات به عنوان وسیله) كه اكنون واژگونه شده است، جای خود را به یك نوع اشراق و مكاشفه بیشائبه و «بیغرضانة» كلام میدهد.
بنابراین ما باز در اینجا با توصیفی مواجهیم كه قبلاً از آن سخن گفتیم... منتهی در یك زمینه عامتری كه در آن شكست ارزش مطلق مییابد، شكستی كه به نظر من مشرب اصلی و خطمشی اساسی شعر معاصر است. باید یادآوری كرد كه انتخاب این خطمشی وظیفه مشخصی را در جامعه به دوش شاعر مینهد: در یك اجتماع بسیار متشكل و متمركز و نیز یك جامعه مذهبی، یا حكومت بر چهرة شكست نقاب میافكند و یا مذهب به جبران آن میپردازد؛ اما در جامعهای كه كمتر متمركز و همچون دمكراسیهای متجالس است یا اصلاً غیرمذهبی است. بر عهده شعر است كه تاوان این شكست را بپردازد.
شعر، بازی است كه در آن هر كه میبازد میبرد و شاعر واقعی باختن را تا دم مرگ به خاطر بردن انتخاب میكند. من تكرار میكنم كه در اینجا سخن از شعر معاصر است.
تاریخ اشكال دیگری از شعر را نشان میدهد كه نمایاندن پیوندهای آن با شعر امروز ما از بحث من خارج است. بنا براین اگر به طور قطع باید از تعهد شاعر سخن گفت، میگوییم كه وی انسانی است، متعهد به باختن.
این است معنی عمیق آن كجطالعی و سیهروزیای كه وی همواره از آن دم میزند و همواره نیز آن را به یك دست خارجی نسبت میدهد در صورتی كه این عمیقترین انتخابی است كه خود كرده است، معلول شعر او نیست؛ بلكه منشأ آن است.
وی به شكست كامل كوشش انسانی مطمئن است و خود را برای شكست یافتن در زندگی خاص خویش مستعد میكند تا با شكست فردی خود شكست عمومی انسان را حكایت كرده باشد.
چنانكه میبینیم وی نیز تعرض میكند چنانكه نثرنویس میكند اما تعرض نثر به خاطر یك توفیق بزرگ است ولی تعرض شاعر به خاطر شكست پنهانی است كه هر پیروزی آن را در درون خویش دارد.
بدیهی است كه در هر شعری نوعی از نثر یعنی توفیق حضور دارد و برعكس خشكترین نثر نیز همواره اندكی از شعر یعنی یك نوع شكست را در خود پنهان میكند.
هیچ نثرنویسی هر چند باریكبین باشد كاملاً آنچه را میخواهد بگوید درنمییابد. یا به «اطناب ممل» میگوید یا به «ایجاز مخل».
هر عبارت در سخن او یك نوع شرطبندی است؛ یك نوع خطركردن ملتزم و تعهدآمیزیست. كلمه هر چه بیشتر نوازش میشود خود را بیشتر میگیرد و چموشتر میشود و چنانكه (پل والری) ثابت كرده هیچ كس به كنه عمیق یك كلمه پی نبرده است. همچنین هر كلمهای در عین حال برای معنی عرفی و متداول آن و یا به خاطر طنینهای مبهمش؛ و حتی به نظر من برای قیافه ظاهریاش به كار برده میشود و خواننده نیز در برابر همین امر حساسیت دارد. و در این حال ما در مرحله تفاهم و ابلاغ هماهنگ و منتظمی نیستیم بلكه در مرحله تصادفات و استحساناتیم. سكوتهای نثر، شاعرانهاند؛ زیرا كه حدود و رسوم خویش را نشان میدهند، و برای وضوح بیشتر مسئله است كه من دو حد متباعد شعر و نثر را گرفتهام یعنی نثر محض را و شعر محض را؛ و از اینجا نباید نتیجه گرفت كه با یك سلسلة متناوب از حلقههای میانگین میتوان از شعر به نثر عبور كرد و اگر نثرنویس بخواهد زیاد با كلمات بازی كند شیرازة نثر از هم میگسلد و ما در برابر پریشانگویی متكلفی قرار میگیریم. اگر شاعر حكایت كند، تشریح نماید یا تعلیم دهد. شعر نثری میشود و قافیه را باخته است.
در اینجا سخن از زیربناهایی است پیچیده، مخلط اما كاملاً مشخص.
ژان پل سارتر
برگردان: دکتر علی شریعتی
پینوشت:
1. Ou, est - ce pue, est lalitterature
2 .L, art Poetique,
3 .Florence
4. Felure = شط
5. or = طلا
6 .Leiris
7.Bergson
8.Arlequin
9 . «به كجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندة خود را»؟
در این مصراع: نیما یك «استفهام مطلق» ساخته است بیآنكه طرف سؤال مشخص باشد یا اصلاً باشد مجموعه كلماتی كه در این مصراع آورده است تصویر آن استفهام مطلق است. نه اینكه نشانههایی باشد كه بر رابطه میان سائل و مسئول دلالت كند. بلكه نفس این عبارت سؤال است: سؤالی كه به قول سارتر یك «شیء» شده است.
10. A. Rimbaud
11. Breton
12.Saint – Pol Roux
13.Tintoret
14 . تأثر و هیجان روحی كه یك معنی است و مجرد و ذهنی و زلال و بسیط؛ اكنون جسمیت و مادیت یافته و عینیت اشیاء را دارد و ذاتیت اجسام را كه كدرند در برابر معانی مجرد و ذهنی (مجردات و ذهنیات) (مترجم)
15.Golgotha
16. Pierre Emanue
17. نه اینكه این حركات برای آن باشد كه ظرف آب را پر كند. پر كردن ظرف آب بهانهای برای این اطوار دلفریب است.
18. Troie
19. Hector
20. Achille
21. جادوی سپید، چشمبندی و شعبدهبازی است كه گرچه پدیدههایش خیرهكننده و عجیب و خارقالعاده مینماید اما علل طبیعی و علمی دارد ولی جادوی سیاه احضار اجنه و شیاطین است و غالباً شوم و جنایتآمیز.
مقصود سارتر از تشبیه شعر دیروز به جادوی سپید و شعر امروز به جادوی سیاه این است كه شعر دیروز به خلق آثار فریبنده و خیرهكننده میپرداخت اما مبنای كارش همچون كار صنعتگران (نثرنویسان) بود و نتیجه كارش سالم و روشن و گرمكننده.
اما شعر امروز، همچون سحر سیاه كه نوامیس طبیعت و روابط اشیاء (زبان: كلمات) را نقص میكند، «خرق عادت» میكند و بخصوص كه نتیجة كارش شوم و تلخ است.
مسئله شكست و ناكامی انسان كه روح فلسفة سارتر است و روح و رسالت شعر امروز را نیز بدانجا میكشاند وجه شبه شعر امروز و سحر سیاه را روشنتر میكند.
22. در اینجا باز پس دادن یا مسترد داشتن انسان به خویش و خلوص خویش تغییراتی است كه از حساسترین مسائلی كه در فلسفة سارتر مطرح است. ناشی شده است و آن مسئلة Alienation انسان است در جامعه كه ابتدا هگل آن را در یك زمینة كاملاً مجرد فلسفی عنوان كرد ولی، ماركس، شاگرد وی كه بعدها راهش را كاملاً از استاد جدا كرد آن را در زمینة اجتماعی به گونهای یگر مطرح ساخت. Alienation به معنی جنزدگی است و دیوانگی. در قدیم معتقد بودند كسی كه مشاعرش را از دست میدهد و شخصیتش مسخ میشود بدین علت است كه جن در روح او حلول میكند و او كه به ظاهراً انسانی است چون دیگران شخصیتش معدوم شده و شخصیت جن جای آن را گرفته است و بنابراین خود را وجدان نمیكند. ماركس میگوید انسان در اثر تماس جدی و مداوم با ابزار و وسائل تولید، به وسیلة این ابزار الینه Aline میشود یعنی همچنان كه جن در آدمی حلول میكند، این ابزار كار در شخصیت انسانی كه با آن كار میكند حلول میكند و موجب تغییر ماهیت انسانی و شخصیت وی میگردد و همچون جنزده، ابزارزده میشود: «ماشینزده، پولزده، ادارهزده...» تمدن ماشینی و رژیم سرمایهداری كه مبنا و روح انسان و جامعه را بر اساس تولید هر چه بیشتر و سود هر چه بیشتر استوار میكند و موجب الینه شدن هر چه شدیدتر انسان میگردد. كارگران، دیگر به صورت افراد ذیشخصیت انسانی نیستند بلكه دنبالة ابزار تولید و جزئی از دستگاه ماشینی میشوند كه تولید میكند. در نتیجه، انسان هر روز الینهتر میشود و شخصیت انسانیاش را بیشتر از دست میدهد و با خود بیگانهتر میگردد یك فاشیست نمونة كامل یك الینه است یعنی فردی كه قبلاً انسان بوده است و اكنون در اثر حلول ماشینیسم و بوروكراسی سرمایهداری تبدیل به یك آلت خشك قتاله شده است.
عرفان به نظر من یك نوع الیناسیون شد انسان است. به وسیله خدا وحدت وجود و وحدت شهود یعنی گمشدن شخصیت بشری یا حلول خدا یا وجود مطلق در وجود انسان. این حلول كه برخی از صوفیان به صراحت آن را تشریح میكنند در فناء فیالله و بقاء بالله به صورت الیناسیون بشر به وسیلة معبود خویش نمایان میشود. اناالحق معنی كامل این الیناسیون است و حلاج مثل اعلای الیناسیون بشر به وسیلة مذهب است كه فویرباخ عنوان كرده است.
بنابراین باید كوشید تا انسان ناقص و فلج را كامل كرد، یعنی حقیقت انسانی و شخصیت خالص او را بدو مسترد داشت و معنی اصطلاح معروف I’ Hommetotal ماركس همین است. اگزیستانسیالیسم سارتر كوششی است برای آنكه گریبان انسان را از چنگ هر چه او را از «وجود» انسانی (existence) خود بازگرفته و به خود مقید ساخته رها كند (آزادی خاصی كه سارتر همواره از آن دم میزند) و در حقیقت «انسان آزاد» در اگزیستانسیالیسم سارتر تعبیر دیگری از «انسان كامل یا تمام» ماركسیسم است و هر دو میكوشند تا با desalienation ( هر یك از طریقی) انسان را به قول سارتر به آن «خود خالص و بیشائبة» خویش باز آرند.
23 . Janus: یكی از خدایان اساطیری رم كه استعداد خاصی داشت كه به سبب آن آینده و گذشته همواره در پیش چشمش حاضر بود و این حالت با دو چهره در او تعبیر كردهاند. مترجم
24 . این سخن سارتر گفته مشهور پاسكال رام تداعی میكند كه برای نابود كردن انسان نی ضعیفی كافی است اما اگر همه هستی كمر به قتلش بندد باز او از آنكه وی را نابود میكند برتر است زیرا او نمیداند كه نابود میكند و این میداند كه نابود میشود. (دوبینهایت، پاسكال) مترجم.