جیجک علیشاه

پرده دوم

یکی از تالارهای دربار.
صدر اعظم، مورخ‌الملک، مفخرالشعراء، ندیم دربار، و چند نفر دیگر ایستاده‌اند با هم حرف می‌زنند. کریم شیره‌ئی داخل می‌شود.


کریم شیره‌ئی (با لهجهٔ اصفهانی): - آقایان وزرا، آقایان اُمرا، سلامٌ‌علیکم و قلبی‌لَدیکُم!
صدراعظم (با صدای کلفت و با تکبر): - علیکم‌السلام حاجی کریم، احوالت چطوره؟
کریم شیره‌ئی (دستش را با دهنش تر می‌کند و می‌زند به‌گردنش): - آقای صدراعظم، میندازیم!


صدراعظم رویش را برمی‌گرداند،اخم می‌کند و چیزی نمی‌گوید
.

وزیر دواب (داخل می‌شود و تعظیم می‌کند. به‌صدراعظم، بالهجهٔ ترکی ایالتی): - سلامون علیکم.

بع به‌مَفخرالشعراء و کریم شیره‌ئی چپ‌ چپ نگاه می‌کند و رویش را برمی‌گرداند.

صدراعظم: - علیکم‌السلام آقای لَلِه‌باشی، احوال شریف؟
وزیر دواب: - از مرحومت شما بوسیار خوب است.
کریم شیره‌ئی: - آقای وزیر دواب!

وزیر دواب نگاه نمی‌کند.

آقای وزیر دواب!آقای وزیر دواب!

وزیر دواب نگاه به‌او نمی‌کند.
وزیر دواب با صدراعظم حرف می‌زند.

آقای وزیر ... آقای وزیر دواب! عرضی داشتم...
وزیر دواب (روی را به‌طرف کریم شیره‌ئی می‌کند، با تشر و تغیر): - بله.
کریم شیره‌ئی: - با... ۱ چه طورید؟
وزیر دواب(با تغیر و تشر): - مرتیکه! باز امروز آمدی اینجا؟ اگر با من حرف بزنی پدرت را می‌سوزانم... به‌من دیگه حرف نزن، خفه‌شو!

کریم شیره‌ئی بلند می‌خندد. دیگران هم غیر از صدراعظم و ندیم دربار پوزخنده می‌کنند.

کریم شیره‌ئی: - اهن! اهن! هه!
ندیم دربار (خیلی یواش و معقولانه): - آقای حاجی کریم! خواهش دارم به‌سرکارِ وزیر دواب جسارت نکنید. ایشان اوقات‌شان زود تلخ می‌شود، آن وقت اوقاتِ همه هم تلخ خواهد شد.

کام شیرینِ بزم تلخ مکن

غَرّهٔ ماه وجدِ سَلْخْ مکن

کریم شیره‌ئی(خیلی یواش و شمرده، به‌تقلید ندیم دربار): - آقای ندیم... سرت تو جیبم، جیبم تو خلا!

حاضرین همه بلند می‌خندند به‌غیر از صدراعظم که چپ چپ به‌اطراف خود نگاه می‌کند.
از پشت پرده صدای یساول‌ها بلند می‌شود.

یساول‌ها: - برید، برید! بایست! برید! بپّا!

شاه یواش یواش به‌اطراف نگاه میکند و داخل می‌شود. همه چند تعظیم می‌کنند.

شاه: - وزیر دواب! بازامروز هم که اوقاتت گُهْ‌مُرغی است!
وزیر دواب(با تغیّر و تندی): - گوربان، این مرتکه نمی‌گوزا... ۲

اشاره می‌کند به‌کریم شیره‌ئی

شاه: - می‌دانم... می‌دانم... خوب.

شاه می‌نشیند روی صندلی.

وزیر دواب: - گوربانت گردی...
شاه: - می‌دانم... حالا بَسّه. (به‌صدر اعظم:) صدراعظم! اخبارات مملکت چه است؟
وزیر دواب: - گور... ۳
شاه (با اخم): - هیس!
صدراعظم: - قربانِ خاکپای جواهر آسایت گردم... اخبارات و اوضاع ممالک محروسه از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب همه بر حسبِ مرام و آیاتِ انتظام و رفاهیّت در اطراف و اکناف حکمفرماست... هر کجا شهریست، چون روی عروسان آراسته؛ و هر کجا بنده‌ئی‌ست از همگنان در آئینِ بندگی گوی سبقت برده. چندان که در سراسر خطّهٔ واسعهٔ این کشور چیزی جز زلف خوبان پریشانی ندارد و دلی جز دل ساغر خونین نباشد... و جنابِ مَفخَرالشعرای جیجَکی مصداقِ این مضمون را در قصیدهٔ روزانهٔ خود به‌رشتهٔ نظم در آورده و به‌عرض خاک‌پای اقدس همایونی خواهد رسانید.
وزیر دواب: - گور...
شاه: - نفست بگیرد!... خوب، معلوم می‌شود اخبارات خوب است... مَفْخَر، بگو بینم چه ساخته‌ای؟
وزیر دواب
: - گوربا...
شاه (با تشر و اخم): - مردکه، خفه شو!
وزیر دواب (به‌خودش): - این چه نوکری شد؟!
مفخرالشعرا (پیش‌ می‌آید، تعظیم می‌کند و می‌خواند):
شها، تو شاهی و گیتی سراسرند اَسیر
نه مثل داری و مانند و نی شبیه و نظیر!
حاضرین: - به‌به، احسنت! احسنت!
مفخرالشعرا:
کجاست آن که ترا بنده نیست در عالم؟
هر آن که نیست، بگو آید و کند تقریر!
حاضرین: - احسنت! احسنت! به‌به!

شاه سرش را تکان می‌دهد.

مفخرالشعرا:
جهان سراسر در زیرِ حکم تو است، ای شاه
کنون که حکم چنین شد، جهان ببندوبگیر!
بگیر قیصر روم و فرست سویِ کَلات!
بیار شنگلِ چین و بنه بر او زنجیر!
حاضرین (باصدای بلند): - احسنت! احسنت! جف‌القلم! به‌به! مکرّر، مکرّر!

مفخرالشعراء تأمل می‌کند. به‌اطراف نگاه می‌اندازد.

شاه: - خوب، دوباره بگو.
مفخرالشعرا:
بگیر قیصر روم و فرست سویِ کَلات!
بیار شنگلِ چین و بنه بر او زنجیر!
فرست لشگرِ جرّار تا به‌مُلکِ حبش!
بکوب سومهٔ تاتار تا کنارِ سِبیر!
حاضرین: - به‌به، احسنت!
کریم شیره‌ئی (با صدای بلند:) احسنک! احسنک! اهن! احسنک، هه!

شاه و حاضرین می‌خندند.
مفخرالشعرا سلفه می‌کند.

مفخرالشعرا:
چو تخت ایرج داری، شها، بناز و ببال!
چو تیغِ سر کج داری، بزن به‌فرقِ نکیر!
حاضرین: - احسنت! به‌به!...
مفخرالشعرا:
خدای نام تو را ورد و ذکرِ مرغان کرد
بدین جهت هه جِک جِک کنند گاهِ صفیر.
حاضرین: - به‌به... احسنت، بکر است!...
مفخرالشعرا:
شها، تو شاهی و اینها همه وزیرِ تواند
توهمچو مایه و اینها همه خمیرِ فطیر.
حاضرین: - احسنت! احسنت! صَدّقت!
مفخرالشعرا:
توئی که چوبهٔ تیرت بشد زپای فلک
توئی که تیغ تو برید ابر را چو پنیر!
حاضرین (باصدای بلند): - احسنت! احسنت! به‌به! مکرر، مکرر! چوب، تیر، پا، فلک... به‌به!
ندیم دربار: - به‌به! جمیع فنونِ عروض و بدیع، استعاره، کنایه، تشبیه، تجنیس، همه در این یک بیت جمع‌اند... به‌به!
صدراعظم: - به‌به! در واقع ایجاد کلام کرده: ابر، پنیر، تیغ!
وزیر دواب (به‌خود، با اوقات تلخ): - پَه، این مرتکه تمام نمی‌کونَد!
کریم شیره‌ئی: - آقای وزیر، ... ۴ دارم واسَت!

وزیر دواب می‌خواهد حمله بکند به‌کریم شیره‌ئی

شاه (با تغیّر): - آن گوشه چه خبره؟... وزیر دواب، ساکت نمیشی؟ مفخر بگو!
وزیر دواب: - گور...
شاه: - هیس!
مفخرالشعرا:
توئی که چوبهٔ تیرت بشد زپای فلک
توئی که تیغ‌ تو برید ابر را چو پنیر!
توئی که در حرمت فرش‌های قالی هست
ولی شهان دگر خود نداشتند حصیر!
ندیم دربار: - صدّقتُ! احسنت!...
مفخرالشعرا:
توئی که آشپزِ درگَهت ز دیگِ سیاه
میان قاب، به‌شب، روز می‌کند کفگیر!
حاضرین (باصدای بلند): - احسنت! احسنت! بِکر است...
مفخرالشعرا:
که بود جز تو زشاهانِ روزگار، که داشت
به‌هر دهی ز اروپا، چهار فوج سفیر؟
کی است جیجکی آن خود که مدحتت گوید
کتاب وصف ترا وصف کی کند تفسیر!
شاه و حاضرین: - احسنت، احسنت! بارک‌ال‍لّه! به‌به!...
صدراعظم: - آقای مَفخَر، احسنت! خیرالکلام! به‌به!
وزیر دواب: - گور...
شاه (باتغیّر): - خفه‌شو حالا... (به‌صدراعظم:) صدراعظم! خیلی خوب گفته... رئیس خلوت!
رئیس خلوت: - بله قربان!

تعظیم می‌کند.

شاه: - یک طاقه شال و صد تومن بده به‌مفخر.
رئیس خلوت (تعظیم می‌کند): - امر، امرِ همایونی است!
صدراعظم (تعظیم می‌کند): - قربان! مورّخ‌الملک تاریخ روز گذشته را به‌شیوهٔ هر روزه چون عقدِ منثور به‌پیشگاه آورده.
شاه: - خوب، مورخ‌الملک، بخوان ببینم!
مورخ‌الملک (تعظیم می‌کند و می‌خواند): - بامدادان که خدنگِ زرینِ خورشید از کمانِ کرانِ خاور به‌سوی گنبدِ نیلی رنگ پرتاب شد و خسروِ رخشندهٔ چهارمین چرخِ بَرین با سمندِ باد پا و کمندِ پرتو، دیو تاریکی را به‌بند کشید... پادشاه جمجاهِ اسلام پناه، لب از لبِ شیرینِ نگار و دست از زیرِ تودهٔ زلفِ پر چینِ دلدار برداشته و برحسب فرمانِ مطاعِ اُغتَسِلوا به‌سوی گرمابه شتافتند و در آن جایگاهِ دلپسند که آبِ گرمش از چشمهٔ حیوان گوی بیشی بُردی و عطرِ گلابش رونقِ گلستانِ نمرود در هم شکستی، دلّاکانِ شوخِ شیرین رفتار و رگ مالانِ چابک دستِ ارغوانی عِذار که رویِ هر یک از صحیفهٔ اَرتَنگ مانی نمونه‌ئی و موی هر تن از سنبلِ پرچین گُلاله‌ئی بود دست بالا کرده با آب و گلاب، چنانچه شیوه و آدابِ خسروان است، از سر تا پا وجودِ ذیجودِ همایونی را بشستند. و پس...
وزیر دواب: - گور...
شاه: - زهرمار!
وزیر دواب (با اوقات تلخ): - مرتکه، دیگر کار به‌کار من نداشته باش!

شاه و دیگران لب خند می‌زنند و زیر چشم نگاه می‌کنند.

کریم‌ شیره‌ئی: - آقای وزیر دواب! حالا که قبلهٔ عالم امر دادند دیگه جسارت نمی‌کونم، معذرت می‌خوام.
پیشخدمت
(تعظیم می‌کند): - قربان! جلال‌الدین محمد ابوالحسن بن جعفر، المُلقّب به«اقیانوس العلوم انباری» دامادِ کمال‌الدین، احمد حسینِ ابوالقاسم بَحرالعلومِ شاش گِردی، می‌خواهد به‌پابوس مشرف شود.

خندهٔ حاضرین

شاه (با تبسم): - بیاد.
اقیانوس‌العلوم (داخل می‌شود تعظیم می‌کند. یک شیشهٔ کوچک در دستش است. با لهجهٔ عربی بغدادی): - ایهالمَلک، به‌سلامت باشند! یک قلیلی آبِ تُربت آورده‌ام برای ملکِ عظیم. کثیر اصلی است. حینی که می‌آمدم، در بحر توفان شد. همهٔ سکّان مَرکَب خوف‌الغرق داشتند. یک خورده در آب‌ مجعول کردم، علی‌الفور طوفان مرفوع شد. کلما طوفان می‌شد، رئیس‌المَرکب افرنجی می‌آمد می‌گفت تراب! تراب!... خلاصه، شفا باشد جمیع علل را.
شاه: - خیلی خوب، بیارید قدری برای شفا و تبرک می‌خوریم.

اقیانوس‌العلوم پیش می‌رود شیشه را می‌دهد به‌شاه.
شاه قدری می‌خورد، مزه مزه می‌کند.

شاه: - اقیانوس‌العلوم! این آبش شور است.
اقیانوس‌العلوم: - اَیّهاالملک به‌سلامت باشند! آب الدّجله و الفُرات قلیل مِلح دارد.
کریم‌ شیره‌ئی: - سرکار آقایِ وزیر دواب، نمک را به‌ترکی چی گووَند؟
وزیر دواب: - دیگر چی می‌خواهی بگوئی؟
کریم شیره‌ئی: - سبیلاتو کفن کردم هیچی.

همه به‌طرف وزیر دواب و کریم شیره‌ئی نگاه می‌کنند.
شاه نگاه می‌کند وبا شیشه بازی می‌کند

صدراعظم و حاضرین: - به‌به، احسنت،احسنت! ... داد سخن پروری داده، به‌به!
شاه: - رئیس خلوت!
رئیس خلوت: - بله قربان

تعظیم می‌کند.

شاه: - یک عصای مرصع بده به‌مورخ الملک.

رئیس خلوت تعظیم می‌کند.

شاه: - الحق خوب نوشته... بارک‌ال‍له! (رو می‌کند به‌وزیر دواب:) خوب، بگو ببینم چته؟
وزیر دواب: - گوربان، این مرتکه نمی‌گوزارد ما زندگی کنیم (اشاره می‌کند به‌کریم شیره‌ئی:) هر چه انسان می‌گوید، او هم یک چیزی از خودش می‌گوید. و من هم هر وخ میخوام چیزی بگویم یا مُفْ خورالشهْرا شیر می‌خواند، یا مورخوالمولک کاغذ می‌خواند یا صدری اعظم حرف می‌زند. یا این می‌آید، یا آن می‌رود. آخر پس من چه کار کونم؟ پِه، این که نمی‌شود!

حاضرین همه می‌خندند.

شاه (با خنده): - این که از صبح تا حالا قورقور کردی عرضت همین بود؟ به‌به! مردکه، تو چرا این طور زود اوقاتت تلخ میشه؟

شاه با گوشهٔ چشم اشاره به‌کریم شیره‌ئی می‌کند که سربه‌سر وزیر دواب بگذارد.

وزیر دواب: - گوربان، این مرتکه حیا ندارد، آبرو ندارد، امر بدهید با من ابداً حرف نزند!
شاه: - خوب، دردِ تو همینه؟ کریم، دیگه وزیر دواب را اذیت نکن!
کریم شیره‌ئی: - امر، امرِ همایونی است. (تعظیم می‌کند، آهسته به‌طرف وزیر دواب می‌رود. وزیر دواب به‌او چپ چپ نگاه می‌کند.) آقای وزیر دواب، دیگه از بنده جسارت نخواهد شد!
مورخ‌الملک: - ... و پس با لُنگ‌های قشنگ و مندلی‌های رنگارنگ، بدنِ همایون و اندام میمون را آهسته آهسته خشک کرده، و لباس خسروی که در جهان فقط قد و بالایِ این دادگرِ عالی نسب را سزاز است بپوشانیدند. و بعد از آن، شاهنشاهِ دادگر کمی در سرِ بینه که هوای ملایمِ آن رشکِ خزینه است، برحسب پیشنهادِ سرکارِ حکیم‌السلطنه که بقراط در پیشِ او قیراطی نباشد و ارسطو ازاعجازِ انفاسش اِدویّهٔ خود در پَستو کند و جالینوس از کمیِ بضاعت در محضرش چون عروس در پردهٔ خجلت پنهان شود، استراحت کردند و پس از استراحت، از آنجا برخاسته خرامان‌خرامان به‌سویِ دربار که محل عِزّ و قرار عدل و دادگستری است روانه شدند. از جملهٔ بندگانِ...
وزیر دواب (به‌خود): - پِه! مرتکه تمام نمی‌کوند!
مورخ‌الملک: - ... درگاه، به‌حضورِ اعلی رسانیدند که در حدود کرمان و بلوچستان، ملخانِ بی‌فرمان بر کشت و زرع روستائیان هجوم کرده سببِ اتلافِ محصولات و مزروعات و قحط و غلا و گرانی شده‌اند. - چون این خبرِ ملالت اثر در محضر مُطاعْ مذکور رفت، فی‌الحال امر عالی صادر گردید که به‌اهالیِ فلک‌زدهٔ آن سامان امر و مقرر دارند که چون ارزاق و مأکولات از کنشتِ دیو سرشتِ ملخان گران شده و اهالی در سختی و بدبختی افتاده‌اند فرمانِ همایون برآن است که مردمِ آن سامان در این سال چیزی دیگر به‌جای نان که حقیقتاً جز گندمی بیخته و بریان نیست به‌دست آورده بخورند و به‌دعاگوسی ذاتِ ملکوتی صفات مشغول شوند تا مایهٔ خشنودی درگاه خسروانی شود. - و نیز گفتند که جماعتی از کفّارِ فجّارِ فرنگ با لشگریآراسته باساز و زنگ و اردوئی از دخترانِ قشنگ که سرپرستی از زخمیان درمیدان جنگ می‌کنند، بر اقاصیِ حدود و ثغورِ ممالک محروسه هجوم کرده بلادِ اسلام را تسخیر کنان پیش می‌آیند. پس، حکمِ جهان مطاع صادر شد که چون تیر شهاب و سرعتِ سَحاب، فرمان همایون را به‌ایشان رسانند و امر کنند که آن ناپاکانِ بی‌ایمان فوراً مسلمان شده هر چه دخترِ ماه منظر در اردو است با ایلچیان و هدایا به‌سرا پردهٔ همایونی فرستند و مردانِ ایشان هم سِلاح ریخته و از همان راه که آمده‌اند برگردند و اِلّا نایرهٔ غضبِ همایونی شعله‌ور شده به‌رعایای این خاندان حکم خواهد شد که ایشان را به‌حال خود گذاشته تا این که خسته و درمانده شده با چشمی گریان ودلی بریان به‌خانمان ویران خود که منبعِ کُفر و شرک و معدنِ قهر و غضب خداندیست برگردند. ونیز ملّا حَزقلِ جهود که اجدادِ غیر محمودش در ضمن اصحاب اخدود به‌شمار بوده، از قوم خود پسری ما لعت و دختری آفتاب صورت آورده پیشکشِ حرمِ همایونی کرد و چون هر دو منظور نظر آفتاب اثر همایونی افتادند دو پارچه قصر از قصرهای خالصهٔ شاهنشاهی را با دویست هزار تومان وجه نقد دربارهٔ او امر و مقرر کرده و به‌لقب کلیم‌الملکی در میانِ اقران‌وامثال سرافراز و مفتخر گردانیدند...
وزیر دواب: - گور...
شاه (با تشر، تند): - مردکه خفه میشی یا پدرتو بدم بسوزانند؟
مورخ‌الملک: - ... و نیز چند نفر سرکردگانِ سپاهیان که از دست تنگی به‌جان آمده برای دریافت وجوهاتِ خود شورشی کرده بودند، برحسب حکمِ اعلی همه را از دارِ فنا آویختند. چه، سرباز را از آن «سرباز» گویند که بایستی سر خود را در راه شاه‌پرستی ببازد، و در این صورت موافقِ رأیِ آفتاب جای همایونی نبود که کسی که دعویِ سربازی می‌کند و از دادن جان باک ندارد از گرسنگی و دست تنگی به‌فغان آید و از خزانهٔ عامره وجوهات طلب‌نماید. چنانچه آخوند ملا نَحسیِ اهوازی در کتاب گندِستان می‌فرماید:
چو سرباز، زر از شهنشه بجست
بباید سرش کَندن از تن، نخست.
که گر او نیارد شکم باختن
کجا سر ببازد گَهِ تاختن؟
شکم باختن، اولِ بندگی است
شکمْ بنده، بی‌گُفت، با سگ یکی است.
از آن «روزه» اَفضل بود از «جهاد»
که مُفت است و کم خرج، بهرِ عِباد!
وزیر دواب (سرش را تکان می‌دهد): - دوز
کریم شیره‌ئی: - ریشت به... ۵

همه با شاه قاه قاه می‌خندند.

وزیر دواب (با قدّارهٔ کشیده می‌دود به‌طرف کریم شیره‌ئی): - پدرت را می‌سوزانم!
کریم شیره‌ئی (می‌دود به‌طرف پشت صندلی شاه): - قربان، پناه آوردم!

پیشخدمت‌ها از وزیر دواب مانع می‌شوند.

شاه (با حالت خنده و خشم): - وزیر دواب، خجالت بکش! اقلاً از اقیانوس‌العلوم و اسم‌هایش حیا داشته باش!
وزیر دواب (باحالت برآشفتگی): - قربان، په! این این حرف‌ها را می‌زند، قبلهٔ عالم هم این‌ گونه می‌گوئید. خانه‌زاد بعد از شصت سال دیگر نوکری نمی‌کنم! نمی‌کنم! بس است!

پس پس می‌رود که خارج شود

شاه (با تشر): - مردکه، این اسمش کریم شیره‌ئی است. مردکه، این کارش اینه که همه را بخنداند. تو نباید از او اوقاتت تلخ بشه. تو هم بگو، بخند... (با حالت غضب:) بهت بگم: اگر اذیتش کردی سر تو می‌دم ببرن! ها!
وزیر دواب (با حالت برآشفتگی): - خانه‌زاد دیگر گوشه‌نشین خواهم شد، خدا حافیظ!

تعظیم می‌کند پس پس می‌رود.

شاه (با تبسم): - وزیر دواب، قهر نکن! بیا مردکه، تو هم بگو، جوابش را بده.

وزیر دواب پیش می‌آید.

شاه: - بیا، بیا.
وزیر دواب (با حالت برآشفتگی): - خوب پس من هم می‌گویم.
شاه: - خوب، بگو ببینم.
وزیر دواب (با حالت برآشفتگی قدّاره را می‌کشد و رو می‌کند به‌کریم شیره‌ئی): - بیا بیرون از پشت صندلی، کارت ندارم. (کریم شیره‌ئی بیرون می‌آید) این چه چیز است؟
کریم شیره‌ئی: - قداره.
وزیر دواب (با تغیّر): - تو هم ریشت به‌... ۶

شاه و حاضرین، خندهٔ بلند.

شاه (در حالت خنده): - به‌به! مرده شورت ببره! به‌‌به! آباد کردی!

هنوز شاه و حاضرین می‌خندند

مردکه، این هم قافیه شد؟

شاه سرش را تکان می‌دهد.

به به! این چیه؟ قدّاره. تو هم ریشت به... ۷- به‌‌به!
وزیر دواب: - پِه! قربان، شما بد عادت کردی مردم را. پِه، این چه کاری شد؟ هر چه او می‌گوید همه به‌من می‌خندید، این کار شد؟ (پس پس می‌رود، تعظیم می‌کند:) خداحافیظ!
شاه (با خنده): - وزیر دواب، بیا یک قافیه دیگر هم بگو!
وزیر دواب (تعظیم می‌کند، همین‌ طور پس پس می‌رود): - خداحافیظ!
صدراعظم: - آقای وزیر دواب! اعلیحضرت همایونی ارواحنا فداه فرمودند بیائید!
شاه (با خنده): - ولش کن بِرِه. (به‌وزیر دواب:) برو گم شو دیگر اینجا نیا! (از روز صندلی برمی‌خیزد:) صدراعظم، بگو همه بیایند سرِ ناهار.  

پرده پائین می‌افتد.

 ادامه دارد ...

ذبیح بهروز
برگرفته از: کتاب جمعه، سال اول، شماره۳۴، صفحه ۱۶

پرده اول
پرده دوم
پرده سوم
پرده چهارم

پی نوشت:


۱- حذف شد. (ک.ج.)
۲- نمی‌گذارد... (به‌طور ناقص) ک.ج.
۳- قربان... (به‌طور ناقص) ک.ج.
۴- حذف شد. (ک.ج.)
۵- حذف شد. (ک.ج.)
۶- حذف شد. (ک.ج.)
۷- حذف شد. (ک.ج.)