چندگانگى قرائت رمان: سازمان اجتماعى تفسیر(1)
نظریهپردازان تفسیر باید نه تنها مساله درستى تفسیر، بلكه اختلاف قرائتها را نیز، كه از ماهیت اجتماعى جایگاه هر قرائت ناشى مىشود، تبیین كنند. در این مقاله، خاستگاه قرائتهاى گوناگون یك رمان دنیاى فقید بورژوایى، اثر نادین گوردیمر، بررسى مىشود. تحلیل مطالب بهچاپ رسیده (مثل "بررسى كتاب"ها یا تحلیلهاى نقادانه) و مقایسه این گزارشهاى حرفهاى با قرائت "عادى و غیرحرفهاى" خود نگارنده مقاله روشن مىكند كه جنسیت و پسزمینه تاریخى خوانندگان و نیز مقاصد آنها از قرائت، چگونه بر بناساختن محتواى رمان بهدست آنها اثر مىگذارد. این تحلیل، معنا و منش جمعى "قرائتهاى چندگانه رمان" را نشان مىدهد، بهخصوص قرائتهایى كه اعضاى فرهنگهاى دیگر ("بیرونىها") كردهاند.
بسیارى از جامعهشناسان ادبیات و منتقدان ادبى، با علم به اینكه آثار فرهنگى در بستر اجتماعى تولید مىشوند، مدعىاند كه رمانها را مىتوان دادههاى جامعهشناختى محسوب كرد و بهمنزله شاخصى براى روابط و نگرشهاى اجتماعى غالب بهكار برد. قراردادهاى مرسوم در رئالیسم ادبى (1975 ، (Watt و همینطور اهداف صریحا جامعهشناختى دستكم برخى از رماننویسان، دلایلى بهدست مىدهند تا رمانها را تصاویرى از اوضاع و شرایط اجتماعى بینگاریم. اما این دیدگاه همواره در تعارض با این موضع ، . (representational) مطالعات اخیر درباره نظریه ادبى باعث تردیدهاى بسیار درباره هرگونه كاربرد ساده رویكرد "بازنماگرى" شده است، زیرا اكثر نظریهپردازان كنونى امكان هرگونه تصویرسازى مستقیم از واقعیت تجربى "بیرونى" را مورد شك و تردید قرار دادهاند. به گفته این نویسندگان، همه بازنمودها جزئى و گزینشى و برساخته هستند. آنها به طرق گوناگون تاكید مىكنند كه متون از قراردادها و سنتهاى نگارش و از پویشهاى روانى میل و سركوب میل و از غلبه فرهنگى نخبگان حاكم و حتى از خصوصیات زبان كه باعث واژگونى معانى آشكار متن مىشود شكل مىپذیرند.(3) در پرتو این اندیشه جدید، خواندن رمان به انگیزه كسب اطلاع از جامعه، سادهلوحى مایوسكنندهاى بهنظر مىرسد.
با این حال همه مىدانیم كه آدمیان در طول حیاتشان، اغلب، مواضع معرفتشناسانهاى اتخاذ مىكنند كه نظریه آنها را سادهلوحانه مىداند.(4) هرچند جامعهشناسان باید نگران اشتباهگرفتن رمان با اطلاعات باشند، اما خوانندگان چنین محدودیتى ندارند. حداقل، خوانندگان برخى از رمانها ظاهرا از روایتهاى داستانى براى درك جهان استفاده مىكنند، یا، حداقل اینكه - اگر بخواهیم ادعاى خود را به نمودهاى ملموستر محدود كنیم - آنها به خود حق مىدهند كه تصاویر داستانى را بهمنزله اساس داعیههایشان درباره جامعه به كار برند. بحث من در این مقاله مثالى از همین واقعیت است: من قرائتهایى را بررسى خواهم كرد كه در آنها یك رمان مبناى بحث درباره سیاست و روابط اجتماعى است.(5)این نوع فعالیت تفسیرى، صرفنظر از ارزش نظرى رمان در مقام بازنماگرى، كانون توجه مهمى براى جامعهشناسى ادبیات است، بهخصوص براى حوزهاى از جامعهشناسى ادبیات كه مىكوشد پیوند خود را با علاقه دیرین جامعهشناختى به فهم معنا حفظ كند.
جامعهشناسان مكتب كنش متقابل تنوع شیوههایى را بررسى مىكنند كه انسانها از برخوردهاى متقابلشان با یكدیگر به درك معانى مىرسند و بهطور جمعى مسائل را حل مىكنند. از این دیدگاه، متون را مىتوان عینیاتى دانست كه مردم در كنشهاى متقابل خود از آنها استفاده و بدانها ارجاع مىكنند، همچون "ادوات صحنه"، (props) در نمایش زندگى انسان. اما متون عینیاتى واجد منش مختص به خود مىباشند، زیرا حامل معانى مركب هستند.(6) مسلما مىتوان آثار فرهنگى را بهمنزله "ادوات صحنه" و بدون توجه به معناى آنها تحلیل كرد، همانطور كه كارهاى مهم بسیارى در شاخه نهادى جامعهشناسى فرهنگ مبتنى بر همین رویكرد بوده است.(7)با این حال، مىخواهم بگویم كه مىتوان به رویكرد جامعهشناختى دیگرى نیز میدان داد كه جنبه داستانى متن را نادیده نمىگیرد و مىتواند توضیح دهد كه داستانهاى مندرج در متون به چه شیوههایى براى افراد معنادار مىشوند و به كنش متقابل آنها با دیگران راه مىیابند.
این مقاله بخشى از مجموعه مطالعات در دست اجراست كه كانون توجه آنها فرآیندهاى "سخن گفتن درباره جامعه" (بكر 1986) است. مطالعات مذكور این دریافتبكر، (Becker) را بسط مىدهند كه تولید هنرى را فعالیتى جمعى مىداند و معتقد است كه اگر شیوههاى بازنماگرى را محصول فعالیت دستهجمعى بدانیم، آنها را بهتر مىفهمیم. ژانرهاى گوناگون، مثل فیلمهاى مستند، جدولهاى آمارى، اسناد كارخانهها، رمانها و حكایتهایى كه مردم درباره زندگى هر روزه خود نقل مىكنند، وجه اشتراكشان این است كه همگى در عرصههاى اجتماعى، تولید و مصرف مىشوند. در این عرصهها، فرد فرد سازندگان و مصرفكنندگان قراردادهاى هدایتكننده تولید و تفسیر هرگونه متنى را مىآموزند. مسائل كلى - مثلا اینكه "كفایت" یا "بىكفایتى" یك بازنماگرى در چیست - باید با توجه به هر یك از اشكال بازنماگرى حل شوند كه البته این مسائل در عرصههاى اجتماعى گوناگون بهصورت متفاوتى بروز مىكنند. راهحلهایى كه براى این مسائل در پیش گرفته مىشود، توافقهاى همگانىاند، توافقهایى كه براى مقاصد موجود در زمان و مكان خاصى "بهقدر كافى مناسب" هستند. بنابراین، مجادله و توافق بر سر راهحل مسائل بازنمایى و تفسیر، باعث تحول قراردادهاى مذكور مىشود. انواع گوناگون متنها وارد مباحثات وسیعتر یا "گفتگو"هاى مستمرى مىشوند كه به واسطه متن صورت مىگیرند و گفتگوكنندگان فاصله زمانى و مكانى با هم دارند (1972 ، . (Foucault این گفتگوها سنتهاى متنى را برمىسازند كه در بستر آن، هم سازندگان و هم مصرفكنندگان بازنماییها شركت مىكنند. یكى از خصایص مهم این رویكرد، توجه و تاكید به این فعالیت و نیز به متن است - توجه به فعالیتهاى دستهجمعى مستتر در تولید بازنماییها و فعالیتهاى ناشى از مصرف بازنماییها: مثلا اینكه خوانندگان پس از قرائت چگونه وارد كنش متقابل با دیگران مىشوند.
فعالیت تفسیرى، یكى از كانونهاى توجه در نظریه ادبى اخیر شده است، زیرا برخى از منتقدان، خوانندگان را نیز وارد مطالعات خود درباره متون كردهاند و بر ماهیت فعال قرائت تاكید نمودهاند (1980 ، (Tompkins این توجه تازه به خوانندگان، ریشه گرفته از - و همچنین تقویتكننده - نقد هرمنوتیكى این ایده است كه معناى ثابتیا درستیك متن منتظر كشفشدن باقى مىماند، یا اینكه تفسیر مىتواند مستقل از تاریخ و وضع مكانى باشد (1977 ، (Wolff همچنین بهنظر مىرسد كه این توجه نوپا به خوانندگان، ناشى از تنوع یافتن اخیر نخبگان فرهنگى باشد، یعنى رشد گروههایى كه بهطور سنتى بیرون از فرهنگ غالب هستند - زنان، اقلیتهاى فرهنگى و كسانى كه در حاشیههاى جغرافیایى قرار دارند - اما اینك حضورى فعالتر و رؤیتپذیرتر در تولید آثار فرهنگى، در تركیب مخاطبان و در كارهاى علمى درباره هنر و ادبیات مىیابند. اینان، كه بهتازگى وارد صحنه مباحثه فرهنگى شدهاند، قرائتهاى جدیدى از آثار فرهنگى عرضه مىكنند، و این قرائتها مبین آن هستند كه كسانى كه پیش از این حرف اول را مىزدهاند، فقط تفسیرهاى ناقص و جزئى ارائه دادهاند. نظریهپردازان تفسیر با مشاهده این گونهگونى روزافزون، شروع به جستجوى راههایى كردهاند تا بتوانند هم درباره صحت تفسیرها - كه ناشى از شناختن قراردادهاى فرهنگى است - و هم درباره ناهمسویى تفسیرها - كه برخاسته از منش مكانى هر تفسیر است - نظریهپردازى كنند.
گرسولد (1987 ، (Griswold براى درك اینكه چگونه آثار فرهنگى در زمینههاى اجتماعى مختلف مصالحى براى "بناساختن معنا" مىشوند، مدل جامعهشناسانهاى پیشنهاد كرده است. خانم گرسولد با بهرهگیرى از مفهوم "اجتماعات تفسیرى" (1980 ، ( Fish و با بررسى ارزیابیهاى ناهمسویى كه بخشهاى "معرفى كتاب" نشریههاى هند غربى و بریتانیا و آمریكا از رماننویس اهل هند غربى جرج لامینگ، (George Lamming) به عمل آوردهاند، نشان مىدهد كه رمانها در جوامع مختلف به طرق مختلف قرائت مىشوند. من نیز كار خود را از مشاهده همین واقعیت آغاز مىكنم، گرچه كانون توجه من قسمى از ناهمسویى قرائتهاست كه مىتواند ناشى از ابعاد دیگر تفاوت بین خوانندگان، هم در درون و هم در حاشیه جوامع باشد. گرسولد تفاوتهاى موردنظر خود را ناشى از گوناگونى پیشفرضها و علائق مشترك جوامع گوناگون مىداند و در ادامه این بحث را پیش مىكشد كه آثارى داراى "قدرت فرهنگى" هستند كه ظرفیت قرائتهاى مختلف را داشته باشند. من از چنین پرسشهاى ارزشگذارانهاى درباره متون پرهیز مىكنم و توجه خود را بر زمینهها و بسترهاى قرائت معطوف مىكنم تا فرآیندهاى تفسیر را كه تعبیرهاى ناهمسو از معانى آثار فرهنگى ایجاد مىكنند، با دقت و تفصیل بیشتر بررسى كنم.
من درباره قرائتهاى چندگانه فقط یك رمان، دنیاى فقید بورژوایى، اثر نادین گوردیمر (1982 ،[1966] (The Late Bourgeois World, by Nadine Gordimer بحثخواهم كرد. هدف من این نیست كه به شیوه یك منتقد، رمان را تجزیه و تحلیل كنم و نیز نمىخواهم درباره محتواى جامعهشناختى آن بحث كنم، بلكه مىخواهم تعبیرهایى را كه اقسام مختلف خوانندگان از این رمان مىكنند بررسى كنم، تا بدینطریق بنیادها و محدودیتهاى تفسیرهاى متفاوت را تحلیل كنم. من، بدون توجه به نظریهپردازان بازنمایى، رمان را بازنمود صاف و ساده برخى از واقعیتهاى اجتماعى نمىدانم; اما با این حال، توجه من بهطور خاص، معطوف به بحثهایى است كه در آنها خوانندگان درباره رمان در حكم یك بازنمود سخن مىگویند و همچنین معطوف به استفادههاى آنان از متن، به هنگام گفتگو درباره محیط اجتماعى تصویرشده در رمان است. در طول بررسى قرائتهاى مختلف نشان خواهم داد كه چگونه تفسیر فعالیتى جمعى است: چنین نیست كه تفسیرهاى گوناگون بهسادگى وابسته به دریافتهاى فردى باشند، بلكه هر یك از این تفسیرها، هنگامى پدید مىآیند كه گروههایى با علائق معین در مباحثه درباره متن، حق صحبت كسب مىكنند و بهطور جمعى چارچوبهاى تفسیرى نوینى را آموخته و بسط مىدهند. كانون توجه من بهخصوص تحلیل تفاوتهاى ناشى از "قرائت وابسته به جنس"، (gendered reading) است تا پدیده "قرائت در مقام زن" را آشكار سازم و نشان دهم كه چگونه این امر مىتواند بر تفسیر و ارزیابى دستكم برخى از آثار فرهنگى تاثیر گذارد.
روش تحلیل
رویكرد من این است كه تفسیر را، به منزله فعالیتى آموختهشده(8) و بهلحاظ اجتماعى سازمانیافته، بررسى كنم. براى درك معناى هر متن، خوانندگان باید قراردادهاى مربوط به انواع مختلف متنها را بشناسند (1980 ، (Culler و از میان آنها، قراردادهاى مناسب با هر مورد معین را بهكار گیرند (1983 ، (Smith مهارتهاى لازم براى درك معناى متن، فقط تركیبكردن واژهها و جملهها نیست، بلكه باید قواعد فهم انواع مختلف متنها، از صورتحساب و قبض پاركینگ تا شعر و داستان كوتاه، را شناسایى كرد و بهكار بست. اكثر اعضاى جوامع، مهارتهاى قرائت رمان را بهشیوههاى گوناگون مىآموزند; آنها به هنگام كودكى "قرائت قصه" را و در كلاسهاى ادبیات دبیرستان، فنون پیچیدهتر و ظریفترى (مثل یافتن درونمایههاى themes داستان) را مىآموزند. خوانندگان ژانرهاى تخصصىتر (مثل رومانس، پلیسى، علمى - تخیلى) قراردادهاى مربوط به این ژانرها را یا از تجربههاى مكرر خود مىآموزند و یا از اجتماعات خوانندگان كه در آنها اطلاعات درباره كتابها مبادله مىشود (1974 ، ( Radway كسانى كه بهصورت تخصصى ادبیات را دنبال مىكنند، روشهاى كاملا تخصصى قرائت را فرامىگیرند (1981 ، ( Kolodny ;و آن عده كه رمانهاى جدى مىخوانند برخى از این مهارتها را بهگونهاى تصادفیتر - مثلا از بخش "معرفى كتاب" نیویورك تایمز - مىآموزند.
فرض من این است كه تمام خوانندگان از رمانهایى كه مىخوانند، معناهایى برمىسازند و درباره این معناها، غالبا با استدلالهاى واضح و روشنى بحث مىكنند. بررسىكنندگان و منتقدان همین كار را بهصورتى حرفهاى و كاملا رسمى انجام مىدهند; آنها درباره رمانها، در نشریهها و روزنامهها و كتابها و غیره، مطالبى بهچاپ مىرسانند; خوانندگان عادى احتمالا كمتر بهصورت فنى مىخوانند، آنها براى سرگرمى و یا اعتلاى ذهنى مىخوانند و استنتاجهاى خود را بهندرت براى كس دیگرى بازگو مىكنند. اما این خوانندگان نیز معناهایى برمىسازند كه آنها را از رمانهاى خواندهشده استخراج مىكنند. آنها گاهى با دیگران درباره كتابهایى كه دوست مىدارند یا دوست نمىدارند، حرف مىزنند و بیان مىكنند كه چرا این كتابها ارزش خواندن دارد یا ندارد. دادههاى تحلیل من همین انواع رسمى و غیررسمى برساختن معناى رمان است.(9)
من سه نوع قرائت را بررسى خواهم كرد. یكى، قرائتهاى حرفهاى، كه براى مطالعه نمونههایى از آن بهسراغ بخشهاى "معرفى كتاب" در نشریات سالهاى 67-1966 یعنى وقتى كه دنیاى فقید بورژوایى براى اولینبار چاپ شد، مىروم. دوم، مقالههاى تخصصى دانشگاهیان و متخصصان ادبیات كه در طى اواسط تا اواخر دهه 70 نوشته شدهاند، این منابع منتشرشده - كه در راهنماى بررسى كتاب و كتابشناسى MLA آمدهاند - در ضمیمه این مقاله فهرستشدهاند و در اینجا بههنگام ارجاع، آنها را با اعداد داخل پرانتز مشخص كردهام.(10) و بالاخره، من تعبیر خود را از رمان، بهعنوان یك قرائت عادى و با توجه به زندگى شخصى و موقعیت اجتماعىام، بررسى مىكنم. (البته این تعبیر در زمان قرائت رمان نوشته نشده بود، بلكه بعدها بههنگام مطالعه منابع منتشرشده و همگام با انجام این تحلیل، با نگاه به گذشته، نوشته شده است.) با استفاده از رویكرد تحلیل مقایسهاى، من به بررسى پرسشهایى از این دست مىپردازم: خوانندگان متفاوت در برابر این سؤال كه داستان رمان درباره چیست، چه مىگویند؟ آنها چگونه شخصیتهاى رمان را توصیف مىكنند؟ آنها به محتواى سیاسى رمان یا به این واقعیت كه راوى آن یك زن است چه وزن و اهمیتى مىدهند؟ و چه شكایتهایى از كتاب دارند؟ پاسخ به این پرسشها هم تصویرى از قرائتهاى متفاوت بهدست مىدهد و هم نشانگر فرآیندهاى سازنده این قرائتهاى متفاوت است.
یك نمونه از قرائت دنیاى فقید بورژوایى
پیش از آنكه تحلیل خود را عرضه كنم، براى خوانندگانى كه رمان را نمىشناسند، چكیده مختصرى از دنیاى فقید بورژوایى را ارائه خواهم كرد. چون این خلاصهاى است كه "من" بهعمل آوردهام، با شك و تردید مىتوان آن را پایه بحث درباره تفسیرهاى گوناگون قرار داد. این معضل آشكار، در واقع، نمونهاى است از فرآیند تفسیرى كه در تحلیل من مورد تاكید خواهد بود. هر شرح و تعبیرى محدود به بخشى از كل است و باید به همین عنوان خوانده شود. با وجود این، بهكارگیرندگان طرحهاى قراردادى برحسب معمول مایلاند آنها را براى مقاصد موجود "بسنده" بدانند (1986 ، (Becker غرابت گنجاندن خلاصهاى از طرح داستان در این مقاله، حاكى از خصوصیت جداگانه تحلیلهاى ادبى و جامعهشناختى است. صاحبنظران ادبى، عموما این قرارداد را مىپذیرند كه فرض كنند خوانندگان مقالههاى آنها متون موردبحث را نیز خواندهاند; وقتى آنها درباره متونى بحث مىكنند كه بخشى از اندوخته مشترك ادبى است، طبعا نیازى بهبازگویى طرح گونهها نمىبینند.(11)اما از طرف دیگر، در جامعهشناسى رسم بر این است كه یك مقاله علمى دربرگیرنده دادههایى باشد كه تحلیل بر آنها استوار گشته است. همین قرارداد باعث تصمیم من بوده كه نه تنها خلاصهاى از داستان رمان بیاورم، بلكه قسمتهاى نسبتا بلندى از رمان را نیز در بخشهاى بعدى این مقاله عینا نقل كنم.
در تحلیلى كه از پى خواهد آمد، من تعبیر "بسته به جایگاه"، (located) خود را از رمان مذكور بهمنزله تعبیرى در میان تعابیر دیگر ارائه مىكنم و براى تعبیر خود نیز همان ابزارهاى تحلیلى را بهكار مىبرم كه براى دیگران. براى سنجیدن تاثیر پیشفرضهاى من بر تلخیص داستان و نیز بر تحلیل، هر كسى مىتواند (و باید) متن كامل رمان و همینطور معرفیها و مقالههاى تخصصى موردبحث مرا بخواند. بههرحال، باید روشن شود كه من نمىتوانم بدون مبادرت به نوعى بازنمود انتخابى از رمان - كه بعد تحلیل خواهم كرد - درباره چگونگى شناساندن و توصیف رمان تصمیمى بگیرم.(12) مسائل و مشكلات مربوط به اعتماد كردن به بازنمایى من، بهخصوص از این جهت آشكار مىشود كه دادههاى ارائهشده در این مقاله "غیرنوعى"، (atypical) هستند و با قالبهاى قراردادى جامعهشناسى، مثل جدولها و معادلهها و نقلقولها از یادداشتهاى میدانى، چندان انطباقى ندارند. اما مسلما، حتى اینگونه دادهنماییهاى استاندارد نیز، مانند تمامى بازنماییها، جزئى و انتخابى و برساخته شخص تحلیلگر هستند.
خلاصه داستان رمان
دنیاى فقید بورژوایى ، رمان كوتاهى است از نادین گوردیمر كه در 1966 انتشار یافت. داستان رمان در روز شنبهاى اتفاق مىافتد (كه از قضا روز راهپیمایى فضایى فضانوردان آمریكایى است) و از زبان یك زن سفیدپوست اهل آفریقاى جنوبى گفته مىشود. رمان از آنجا آغاز مىشود كه لیز (الیزابت)، یعنى راوى داستان، همراه با معشوق خود، گراهام، سر میز صبحانه نشسته است و تلگرامى دریافت مىكند كه خبر از خودكشى شوهر سابق او مىدهد. در طول روز، لیز، پسرش "بوبو" را در محل مدرسه تمام روزانهاش(� ملاقات مىكند تا درباره مرگ پدرش با او حرف بزند; بعد خرید مىكند; براى دیدن مادربزرگش به آسایشگاه سالمندان مىرود و دم غروب دوباره با معشوقش ملاقات مىكند. در همین احوال به شوهر سابق خود، ماكس، مىاندیشد; پسر یك سیاستمدار مهم آفریقاى جنوبى كه بعدها انقلابى شد، دستگیر و رهسپار زندان گردید و بالاخره علیه همرزمان خود در نهضتشهادت داد. لیز به زندگى كنونى خود هم، كه در محدوده امكانات موجود بدان سروسامان داده، مىاندیشد; شغل خوب و شرافتمندانهاى دستوپا كرده، اما كمترین فرصتى براى اقدامات مؤثر نمىبیند. كمى بعد، در شامگاه، او براى مهمانش لوك، سیاهپوست مبارزى كه لیز او را از زندگى سیاسى گذشته خود مىشناسد، تدارك شام مىبیند. لوك از او درخواست كمك مىكند، و پس از رفتن لوك، لیز با این اندیشه به بستر مىرود كه آیا باید از شماره حساب بانكى مادربزرگش براى دریافت كمكهاى غیرقانونى خارج از كشور به سازمان لوك، استفاده كند یا نه. بهنظر مىرسد او به این اقدام، بهمنزله تنها راهى كه به روى او باز است، رغبتى دارد.
قرائتهاى ناهمسو، (Divergent Readings)
در سال 1966، وقتى دنیاى فقید بورژوایى انتشار یافت، گوردیمر به عنوان رماننویسى جدى شهرتى بهدست آورده بود; چند كتاب از كارهاى قبلى او با استقبال خوبى روبهرو شده بود. به همین دلیل، رمان جدید او در روزنامهها و نشریههاى عمده عمومى مورد بررسى قرار گرفت. معرفىكنندگان كتاب كه چنین مقالههاى كوتاهى مىنویسند، گروه ناهمگونى هستند كه بنا بهگفته كوزر، كادوشین و پاول (1982 ، (Coser et al "از نویسندگان مزدبگیر... تا صنعتگران ادبى برجسته را دربر مىگیرند." برخى از آنها اعضاى هیات تحریریه نشریهاند، حال آنكه دیگران، نویسندگان یا دانشگاهیانى هستند كه از طریق شبكههاى شخصى یا بررسیهاى قبلى خود، براى ناشران شناختهشدهاند. بهرغم این ناهمگونى، این مقالهها در بررسیهاى خود عناصر نسبتا تثبیتشدهاى را در كنار هم مىنهند: نوعى خلاصه توصیفى و نوعى ارزیابى، چه با "چاشنى صفتهاى پرپیرایه" یا "داوریهاى جدى انتقادى" (1982 ، (Coser et al معرفىكنندگان تقریبا به سرعت در برابر كتابها واكنش نشان مىدهند و درباره آنها برحسب مسائل روز مىاندیشند. گرسولد (1987 ، (Griswold معتقد است كه آنها معرفیهاى خود را بر مبناى دو منبع شكل مىدهند: واكنش شخصیشان به متن و انتظاراتشان از واكنشهاى خوانندگان، كه كموبیش بدیهى و معلوم مىپندارند.
معرفىكنندگان دنیاى فقید بورژوایى خصوصیتبازنمودى رمان را نقطه آغاز بررسیهاى خود قرار دادهاند. این بررسیها، نوعا با بیان اینكه كتاب درباره چه چیزى است آغاز مىشود; این تعبیرها كتاب را در مقام تصویرنگار وضع نسبتا واقعى آفریقاى جنوبى توصیف مىكنند. بنا به اظهار یكى از این نویسندگان (10) گوردیمر "برشى از جامعه آفریقاى جنوبى را زیر میكروسكوپ رماننویس مىگذارد"; دیگرى كتاب را "رمان عصبى كوچكى درباره تنشهاى آفریقاى جنوبى (بهلحاظ نژادى) از هم گسیخته" مىخواند (9) ; دیگران كتاب را تصویرى از "زندگى و اندیشه زن لیبرال سفیدپوستى در آفریقاى جنوبى"(3); یا "دنیاى حومه شهر سفیدپوستنشین در آفریقاى جنوبى"(6) ; و "اقلیم وحشت" دانستهاند.
بیشتر بررسىكنندگان، ضمن بحث مفصلتر درباره رمان، به برآورد بازنماگرى آن پرداختهاند. یكى، با اشاره به حالات لیز، مىگوید "مىتوان حدس زد كه او باید نوع مجسم صدها زن آفریقاى جنوبى باشد"(15) ; و دیگرى (13) یاسى را كه در رمان دیده به یك رویداد تاریخى واقعى مربوط مىكند: تحمیل قانون 90 روزه در آفریقاى جنوبى كه به دولت اجازه مىداد مخالفان را براى مدت بیشتر و بىهیچ محاكمهاى در زندان نگه دارد. فولر در "Negro Digest" مىنویسد (4) كه داستان "حكایتى است از سترونى و تباهى روح آفریقاى جنوبیایى." او یكى از تنها دو نویسندهاى است كه خصوصیتبازنمایى رمان را فراگیرتر از محیط بلافصل آن مىداند و مىگوید "آفریقاى جنوبى از این نظر همانند آمریكاست كه یك گام بیشتر با تبدیل شدن به جامعه نژادپرست تمامعیار و بىشرم فاصله ندارد." [ آن دیگرى (10) مىگوید گوردیمر با "تبعیضهایى كه همه جوامع مخوف و خشن ایجاد مىكنند سروكار دارد. ]
برخى از بررسىكنندگان با انتقاد از چگونگى بازنمایى در كار گوردیمر، به او حمله مىكنند. یكى با شك در صحت مطالب كتاب، بر اهمیت این جنبه تاكید مىكند "در كتابى كه، خواهناخواه تا اندازهاى جنبه سندى دارد، صحت مطالب بسیار مهم مىشود" و سپس توضیح مىدهد كه "هنگامى كه این رمان را به یك تبعیدى آفریقاى جنوبى نشان دادم، كسى كه پسر یكى از رهبران زندانى در آفریقاى جنوبى است، كتاب او را ناخشنود ساخت; او احساس مىكرد كه كتاب براساس معلومات واقعى ناچیزى درباره نهضت مقاومت نگاشته شده و درباره حزب كمونیست آفریقاى جنوبى نیز دقیق نیست و ملغمهاى است از "صحنههاى اروپایى كه بدانها خصوصیات آفریقاى جنوبى را تحمیل كردهاند" و باید بگویم كه دیدگاههاى این شخص بىاهمیت نیست"(7) . دیگران نسبتبه اهمیتبازنماگرى شخصیتها و محیط داستان بىاعتناتر هستند. یكى از بررسىكنندگان گله مىكند كه لیز هیچ شباهتى به اشخاص واقعى ندارد و اضافه مىكند كه "این امر ضرورتا اشكالى ندارد" اما در نهایت تصویرسازى رمان را به اتهام كلیشهاىبودن نفى مىكند (13) .
اشارههاى فوق قطعا نمىتوانند بهطور كامل نشانگر تحلیلهاى این منتقدان باشند. با این حال، همین واقعیت كه اظهاراتى از این دست ظاهرا حتى براى شروع بحث درباره یك كتاب ضرورى بهنظر مىرسند، گواه پذیرش فرضى است كه (دانسته یا ندانسته) در پس این اظهارات نهفته است، و آن اینكه داستان، هرچند خیالى باشد، روایتى از وضع دنیاى واقعى است كه مىتوان به بیان عامترى از آن سخن گفت. این خلاصهها كه به ظاهر ساده و توصیفى مىآیند، شاید گاهى بنا به اتفاق نوشته شوند، اما عمدتا بیانگر مفهومسازى شایانتوجهى درباره متن رمان هستند. با پذیرش این فرض كه رمان روایتى است كه بازنمودى از برخى شرایط محیط واقعى است، منتقدان در این تعبیرهاى مختصر تصمیم مىگیرند كه چه محیطى - و چه جنبهاى از آن محیط - در رمان بهتصویر كشیده شده است.
اینك خواننده دیگرى را در نظر بگیرید: یك جامعهشناس جوان آمریكایى، كه زن و فمینیست است، و در طى دهه 1970 اجتماعپذیرى سیاسى خود را گذرانده است، و از اعضاى شاخه آكادمیك نهضت زنان است. من دنیاى فقید بورژوایى را در سال 1983 خواندهام، یعنى تقریبا 20 سال پس از انتشار چاپ اول آن. قطعا در آن هنگام تشخیص مىدادم كه این رمان داستان زندگى و سیاست در آفریقاى جنوبى (یا حداقل پارهاى از زندگى و سیاست آنجا) است، و به این كتاب به منزله تصویرى از یك وضع كه مضامین جهانى دارد علاقهمند شدم. بههرحال، من رمانها را نه بهصورت حرفهاى، بلكه براى مقاصد شخصى مىخوانم و علاقه خاص من به دنیاى فقید بورژوایى به این دلیل بود كه حس مىكردم در این رمان داستان زنى نقل مىشود كه زندگى او از جهاتى شبیه زندگى خود من است.
دنیاى فقید بورژوایى براى من داستان "زن آزادمنشى" بود، زنى شبیه كسانى كه در رمان دفتر یادداشت طلایى دوریس لسینگ (1962 ، Lessing )تصویر شدهاند. لیز، زنى تنها و درونگراست، و وضع خود را مىشناسد، یعنى مىداند زنى است كه آگاهى از موانع اجتماعى را با آگاهى از اقسام آزادیهایى كه مىتواند براى خود بیافریند، تركیب كرده است. او به اختیار خود انتخابهایى مىكند، الگویى براى خویش برمىسازد كه شاید ناقص و غیرقراردادى باشد، اما دستكم از روى آگاهى و اندیشه برگزیده شده است. مانند زنان بسیارى كه تجربه آنها كاملا با الگوهاى سنتى تطبیق نمىكند، او اغلب از خود مىپرسد كه معناى زندگىاش چیست.
من پیوندهاى لیز را با دیگران، روابطى مىدیدم كه نوعا به جایگاههاى معمول زنان در جامعه مربوط است. او شوهر پیشین خود و والدین ثروتمند او را به یاد مىآورد، با معشوق خود، كه وكیل لیبرال برجستهاى است، اوقات خوشى مىگذراند و از پسر و مادربزرگش نگهدارى مىكند. این روابط به او دیدگاه خاصى نسبتبه دنیاى فقید بورژوایى مىدهند. هرچند كه او در مركز وقایع سیاسى و اجتماعى كشورش حضور ندارد، اما، قدرتمندان حاكم را مىشناسد و شناخت او خصیصه مؤنث دارد، زیرا پیوند او با این افراد از رهگذر نقشهاى خانوادگى است.
من به روابط لیز با معشوقش نیز علاقهمند بودم. آنها براى با هم بودنشان الگوها و مناسكى خاص خودشان برقرار ساختهاند. اما محدودیتهاى ناگفته اما معینى در خواستههاى هر یك از دیگرى وجود دارد و این دو با دقت و وسواس بسیار، زندگى مستقل خود را حفظ مىكنند. از همینروست كه روابط آنها قراردادى نیست و تعریف روشنى ندارد. هر كنش متقابل كوچكى مىتواند دربرساختن این روابط در حكم قطعه كوچكى باشد. من تشخیص مىدادم كه آنها در گفتگوهایشان خود را به منزله یك زوج مىنگرند تا اصول بنیادى رابطهشان را بفهمند و مىدیدم كه لیز بهخوبى واقف است كه حتى ساعتبه ساعت این رابطه را مشاهده و ارزیابى مىكند.
من بسیارى از صحنههاى سیاسى رمان را نمونههاى مكررى از همرایى با نقد فمینیستى از گروههاى چپ مىدیدم - این نقد متوجه تقسیم كار سیاسى است كه نقشهاى رهبرى را به مردان و كار پشتیبانى را به زنان منتسب مىكند. این نقد در طى اواخر دهه 60 و به منزله بخشى از گسترش نهضت زنان پدیدار شد. مثلا، در هنگام ازدواج لیز، شوهر او ماكس، در محافل سیاسى، فرد برجستهاى بود، اما بهشیوهاى بىثبات و بىضابطه عمل مىكرد. لیز دو جا كار مىكرد تا بتواند هزینه زندگى فرزندشان را تامین كند و در گروهشان نیز جزو كادر پشت پرده بود. به رغم بىمسئولیتى ماكس و مشاركت واقعى و مؤثر لیز، هر دو آنها فعالیت ماكس را كار سیاسى بسیار مهم و نقش لیز را فقط پشتیبانى مىدانستند.
بالاخره، متوجه این نكته نیز شدم كه صحنههاى سیاسى گوردیمر نشانگر وقوف به عواطف پنهان جنسى در بسیارى از كنشهاى متقابل سیاسى است، كه مضمون دیگرى است در تصویرى كه فمینیسم از چپ مىسازد. لیز، در گرماگرم تدارك شام براى دوست مبارز سیاهپوستش، متوجه مىشود كه آنها مشغول لاسزدن با هم شدهاند و این روشى استبراى انجام منظورى كه هر یك از آنها در این ملاقات دنبال مىكنند. لیز درمىیابد كه لوك به امید حصول كمكهاى او از استراتژیهاى جنسى استفاده مىكند.
قرائت من از دنیاى فقید بورژوایى جزئىتر و محدودتر از تعبیرهایى است كه از سوى معرفىكنندگان عام ارائه شده است. من، همانند آنها، دریافتم كه رمان تصویرى از وضع یك لیبرال سفیدپوست اهل آفریقاى جنوبى در اواسط دهه 1960 است. اما، علاوه بر این، و با علاقهمندى بیشتر، من رمان را بهمنزله تصویرى از وضع خاص لیبرال سفیدپوست آفریقاى جنوبیایى كه یك زن است، قرائت كردم. در اینجا نمىخواهم براى قرائتخود امتیازى قائل شوم، بلكه مىخواهم نشان دهم كه "من" - خوانندهاى كه جایگاهى كاملا متفاوت از بررسىكنندگان قبلى دارد - رمان را بهشیوه بسیار متفاوتى قرائت كردم. بنابراین مىتوان پرسید كه قرائتشخص من از چه جایگاهى صورت پذیرفته است. من خواننده عادى و غیرحرفهاى رمانها هستم، هرچند كه با علاقهاى جامعهشناختى آنها را قرائت مىكنم. از اوایل دهه 1970، رمانهاى معینى - كه برخى از آنها جزو برنامه تحصیلى مطالعات درباره زنان بودهاند و بقیه نیز بهصورت غیررسمى بین جمع دوستان من، دستبه دست مىشدند - بر تحول اندیشه فمینیستى من مؤثر بودهاند. من درباره این كتابها با دیگران بحث و گفتگو كردهام، و در برخى موارد نظرات منتقدان فمینیست را درباره آنها خواندهام. این فعالیتها به من آموختهاند كه همواره به این نكته توجه كنم كه رمانها، تجربه مؤنثبودن را چگونه تصویر مىكنند، و كمكم به دیدگاههاى (فمینیستى) شخص خودم نسبتبه متون اعتماد بیشترى یافتهام. این شیوه قرائت را من به منزله اتكا به نظر شخصى خود تجربه كردهام، اما اگر آن را پذیرش مجموعه اعمال جدیدى بدانیم دقیقتر است، یعنى آموختن شیوه جدید قرائت - اتكا به "مرجعیت تجربه" (1977 ، Diamond and Edward|s )به جاى تفكر قراردادى.
قرائت من بر مبناى همان متنى شكل گرفته كه بررسىكنندگان قبلى نیز آن را خواندهاند، اما در اینمیان - علاوه بر این عامل مشترك، یعنى متن واحد - تجربه من به عنوان یك زن و همچنین چارچوبى تفسیرى كه اجازه كاربرد این تجربه وابسته به جنس را به من مىدهد، نیز به قرائت من شكل دادهاند. پیشتر در این مقاله، هنگام آغاز بحث درباره قرائتخود، توضیح دادم كه "من دنیاى فقید بورژوایى را به عنوان داستان یك "زن آزادمنش" شبیه كسانى كه از رمان دفتر یادداشت طلایى دوریس لسینگ مىشناختم، قرائت كردم." من این جمله را بىهیچ ملاحظه خاصى و فقط با این فكر كه براى آغاز بحثهاى مفصلتر من مقدمه موجز و مفیدى است نوشتم. اما به موازات پیشبردن تحلیل دریافتم كه جمله فوق چكیده چه چیزى است: این واقعیت كه من روش قرائتى در اختیار دارم كه به تفسیر من شكل مىدهد.
با یك چارچوب تفسیرى جدید، رمان نیز به سیاق جدیدى معنا مىشود. بررسىكنندگان قبلى، مقالههاى خود را در اواسط دهه 1960 و پیش از آنكه نهضت زنان به نیروى سیاسى بدل شود نوشتهاند، این مقالهها بازتابى از جنسیتگرایى همهگیر اما ناخودآگاه آن زمان است. غالبا، مشكلاتى كه آنها در درك معانى زندگى یك زن داشتهاند بر ارزیابیهاى انتقادى آنان از این رمان تاثیر گذارده است. قدر مسلم آنها توجه دارند كه راوى رمان زن است، اما غالبا این جنبه كتاب را به منزله یك معضل قرائت كردهاند. چنین بهنظر مىرسد كه برخى از آنها اساسا دلمشغول داستان زندگى شوهر سابق لیز هستند، یعنى شخصیت مانوسى كه تاریخچهاش براى آنها آشناست. یكى از آنها، در خلاصهاى كه از طرح داستان ارائه مىكند، داستان ماكس را نقل مىكند و ساده و صریح اضافه مىكند كه لیز و گراهام و بوبو همچنان "به زندگى ادامه مىدهند."(14)(11) دیگرى بهصورتى مبهم چنین مىگوید "گذشته ماكس داستان رسواكنندهاى است. ما بهشیوهاى ظریفتر و اتفاقیتر در زمان حال به لیز مىرسیم."(6) درحالىكه عبارت "رسواكننده" مىتواند انتقاد به شیوه داستانپردازى درباره ماكس را القا كند، اشاره بهرسیدن "اتفاقى" به لیز، نشان مىدهد كه داستان لیز با حفظ فاصله قرائتشده است. یكى از بررسىكنندگان اصرار مىكند كه "زن داستان - صریح و خونسرد و انعطافناپذیر - شخصیتى است كه دشوار بتوان با او همدل شد."(8) بهنظر مىرسد مفسران دیگر، با اندكى بهت و گیجى از درك معناى رمان، مایوس شدهاند، اما تعبیرهاى آنها نیز تا حدى مایهاى از فقدان همدلى دارد. مثلا یكى نوشته: "این رمان، آنطور كه من امیدوار بودم، تاثرى در من برنینگیخت. من این رمان را بسیار خوشتراش دیدم و حس كردم گاهبهگاه حساسیت زنانه بسیار آشكارى در آن به غلیان مىآید. شاید آفریقاى جنوبى براى ما چنان معجون سیاه و چسبندهاى است كه نمىتوانیم آن را در شیشه عطر كوچكى بریزیم."(1) توینبى در مقالهاى كه در "New Republic" نوشته، دنیاى فقید بورژوایى را جزو آن دسته رمانهاى مدرن انگلیسى مىداند كه قهرمانان آنها مردانى فاقد قهرمانى اما نیك سرشت هستند. او خاطرنشان مىكند كه "نكته اصلى موردعلاقه كتاب گوردیمر این است كه بهما نسخه مؤنث این شخصیت مذكر آشنا، نشان داده شود." با این حال او درباره هیچیك از نتایج این تفاوت چیزى نمىگوید و در پایان نتیجه مىگیرد كه لیز "بیش از حد یك كلیشه داستانى است و بنابراین "كسلكننده آشنا"یى است."(13)
بهنظر نمىرسد كه این منتقدان، آنطور كه من لیز را دوست دارم، از او خوششان بیاید. آنها او را با عناوینى مثل "فاقد قهرمانى"(5) ، "از پا افتاده و بىروح"(9) ، "جذاب و باهوش" اما "ماشینوار"(4) و "خودمدارى كه تردیدى در آن ندارد"(5) توصیف مىكنند. ظاهرا آنها از رابطه او با معشوقش گراهام سردرگم شدهاند، درحالىكه من بدان علاقهمند شدم. آنها بیشتر مایلاند كه این جنبه از داستان را نادیده بگیرند و تعبیرهاى انگشتشمارى هم كه شده نشان مىدهد تا چه حد آنها فاقد چارچوبهایى براى تفسیر این رابطه هستند: آنها عباراتى مثل "امور عشقى" بهكار مىبرند، اما اضافه مىكنند كه این رابطه "نصفهنیمه"(7) یا "بدون دلبستگى"(12) است، یا مدعىاند كه این رابطه "این دو را در یك "برزخ اخلاقى" وامىگذارد."(4)
این بررسىكنندگان، دو جنبه از داستان لیز را بهگونهاى خلاصه كردهاند كه منعكسكننده افكار قالبى رایج درباره زنان است; ظاهرا همین افكار قالبى بر قضاوت آنها درباره او تاثیر گذارده است. جنبه اول این است كه، اندیشیدن لیز به كمك كردن یا نكردن به گروه مبارز بیشتر تفكر عرفانى توصیفشده تا عقلانى. یكى از بررسىكنندگان مىگوید كه او درحالى به بستر مىرود كه "غرق تخیل فلسفى" است(1) ، و دیگران مىگویند او كه براى فعالیت مجدد "بهطور مقاومتناپذیرى وسوسهشده"(14) تصمیم "نیمهمنفعلانهاى" مىگیرد(13) ، یا "بر لبه فعالیتسیاسى تلوتلو مىخورد"(7) . برخى لحن كلى "روانشناختى" اتخاذ كردهاند واز این دیدگاه به تبیین ویژگیهایى كه در لیز نمىفهمند پرداختهاند; یكى به رمز و راز اشاره مىكند كه "در خود او چیزى هست كه اقلیم یاس را با آغوش باز مىپذیرد."(13)
و بالاخره، نگرش لیز به لوك، مبارز سیاهپوست، از سوى اكثر این بررسىكنندگان به منزله نگرش رسواى جنسى تفسیر شده است. چنین تفسیرى پرده بر چیزى مىكشد كه من در رابطه لیز و لوك دیدم و آن ظرافت تعبیر گوردیمر از ناگزیرى و ابهام روابطى است كه هم سیاسى و هم شخصىاند. آنجا كه بهنظر من لیز متوجه لحن پنهان جنسى در برخورد خود با لوك و ناظر ایفاى نقشهاى موردنظر از جانب لوك و خودش است، اكثر بررسىكنندگان صاف و ساده او را جویاى معاشقه مىبینند. یكى مىگوید او در حالى به بستر مىرود كه "امكان برقرارى روابط عاشقانه با آفریقایى جوان را بررسى مىكند"(3) . و دیگرى مىنویسد "خیلى زود، احتمالا او با سیاستپیشه سیاهپوستش به بستر خواهد رفت"(1) .
تابهحال، دو شیوه قرائت دنیاى فقید بورژوایى را نشان دادهام. یكى از این قرائتها، مؤنثبودن راوى را برجسته مىكند. تعبیر من از رمان، وضع لیز را به عنوان یك زن، نكته اصلى موردعلاقه رمان مىگرداند و در فرآیند تفسیر از تجربههاى مؤنثبودن بهره مىگیرد. بههرحال، به اعتقاد من این نوع قرائت وابسته به یك قالب تفسیرى است كه در طول زمان و از متنى به متن دیگر، بسط مىیابد. قرائت داستان در مقام یك زن، روشى نیست كه پیوند قطعى با مؤنثبودن داشته باشد; زنان بهطور "طبیعى" یا پایدار بدین شیوه قرائت نمىكنند (1986 ، Schweikart )در واقع، وقتى زنها براى تفسیر متون آموزش مىبینند (بهخصوص متون ادبى، كه آن را بیش از ژانرهاى عامیانه آموزش مىدهند)، نوعا به آنها مىآموزند كه از منظر بهظاهر خنثاى جنسى قرائت كنند. این امر، حداقل در گذشته، به معناى آمادهساختن پاسخهایى به آثار فرهنگى بود كه برحسب پرسشها و مفروضات مبتنى بر علائق مذكر برساخته مىشدند (1981 ، Kolodny )با چنین آموزشى، زنان شاید بتوانند جنبههایى از متون را ببینند كه مردان توجهى بدانها ندارند، اما قادر نخواهند بود تفسیر پختهاى كه دربرگیرنده این عناصر باشد بیان كنند. دانشگاهیان فمینیست این پدیده عام را تجربه "دوشقهشدن" (40. Rowbotham, 1973, p )یا "خط گسل" در تجربه زنان (1987 ، (Smith نامیدهاند، و نظریهپردازان ادبى فمینیست زنان را "خوانندگان مقاوم" (1978 ، (Fetterley دانستهاند كه در برابر متون مذكر "واكنش دوگانه" (43. (Schweikart, 1986, p نشان مىدهند. واقع این است كه از بررسىكنندگان قبل، فقط یكى زن است(3) و قرائت او بیانگر همین آگاهى دوگانه نسبتبه متن گوردیمر است; او صریحا رمان را داستان زندگى یك زن مىنامد - یعنى او دستكم توانسته طورى به لیز بنگرد كه بسیارى از بررسىكنندگان مذكر نتوانستهاند - اما او هم مانند بررسىكنندگان مذكر از داستان راضى نیست و گلایههاى او پژواكى از گلایههاى همكاران مذكر اوست.
در دهه بعد، گروه دیگرى از خوانندگان حرفهاى - دانشگاهیان و متخصصان ادبى - شروع به نگارش درباره دنیاى فقید بورژوایى كردند. این منتقدان نماینده گروهى از خوانندگان هستند كه موقعیتشان با بررسىكنندگان قبلى تفاوت دارد. بیشتر آنها اعضاى رسمى بخشهاى ادبیات در دانشگاهها و كالجها هستند (یا گاهى دانشجویانى هستند كه براى تصدى چنین موقعیتهایى تحصیل مىكنند) و علاوه بر تدریس به فعالیت علمى در زمینه ادبیات مشغولاند. اگرچه اهل دانشگاه نیز گاهى بررسیهایى به شیوه بررسیهاى قبل مىنویسند، اما هنگامىكه در مقام دانشگاهى قلم مىزنند، ژانر متفاوتى را در پیش مىگیرند. انتقادهایى كه به دست اینان نوشته مىشود (مقالههایى در نشریهها و تكنگاریهایى كه گاهى حجم یك كتاب را دارد) در دو رشته فعالیت متفاوت اما مرتبط با هم اهمیت دارند. نخست، هر مقاله منتشرشدهاى (دستكم بالقوه) بخشى از یك جریان مباحثه ادبى، و معمولا بخشى از یك یا چند قسمت تخصصى این مباحثه است. این تفسیرها، پیكرهاى مىسازند كه خود بدل به مجموعه آثارى مىشود كه شرح و تعبیرى استبر مجموعه آثار ادبى. هدف نقد، به معناى عام آن، گسترش دادن همین ادبیات تفسیرى است و منتقدان براى روشن كردن معناى مقالههاى خود و توجیه آن، به این ادبیات تفسیرى ارجاع مىدهند.(16) مقالههاى انتقادى، علاوه بر شان و منزلتى كه به عنوان محصولات فكرى بهبار مىآورند، براى كارنامه و شهرت حرفهاى نیز مهم هستند: این مقالهها معیار رایج در تایید، استخدام، ترفیع، تصدى دائمى كرسى دانشگاهى، افتخارات یا پاداشهاى حرفهاى هستند و همچنین در تماسهاى غیررسمى نیز مبنایى براى ایجاد فرصتهاى آتى پیشرفتحرفهاىاند. در بطن این مجموعه فعالیتها، انتشار دادن یك مقاله از رهگذر جایى كه در مباحثه ادبى بهخود اختصاص مىدهد، كسب ارزش مىكند; این مقالهها در نشریههاى كموبیش پروجههاى ظاهر مىشوند، توجه مساعد یا نامساعد به خود جلب مىكنند (یا اغلب توجهى به خود جلب نمىكنند) و كموبیش به فراوانى از سوى دانشگاهیان بعدى مورد اقتباس واقع مىشوند.
در مقالههاى انتقادى، در مقایسه با بررسیها، كمتر به تلخیص و ارزیابى و بیشتر به تفسیر متون ادبى پرداخته مىشود; در این مقالهها متون را تفسیر و تحلیل مىكنند، بافت و زمینه آن را آشكار مىسازند، آن را بىاعتبار مىكنند و دستبه واسازى یا بازسازى آن مىزنند و گاهى به همان اندازه كه درباره متون اصلى مىنویسند به ادبیات انتقادى ثانوى پاسخ مىدهند. این مقالهها بر پایه اصول نظرى نقد بنا مىشوند و "مكتبهاى" نقد آكادمیك به دست همین بهكارگیرندگان تئوریهاى مختلف شكل مىگیرند. منتقدان معمولا یكى از این رویكردهاى انتقادى (یا تركیبى از آنها) را آموختهاند و متكى به مفروضات و فنون همان رویكرد هستند، حتى اگر سنگبناهاى نظرى انتقادشان در مقاله بهروشنى تعریف نشود و ناگفته بماند. انواع رویكردهاى ادبى كه در زمانهاى مختلف مشروع دانسته مىشوند، تابع تعریف جمعى از رهگذر بحث و جدلهایى هستند كه در بطن جریان مباحثه ادبى انجام مىشوند. این ویژگیهاى نگارش آكادمیك درباره ادبیات، به این معناست كه مقالههاى انتقادى نشانگر نوعى قرائت است كه با قرائتهاى موجود در بررسیهاى نشریههاى عمومى تفاوت دارد. بررسىكنندگان به سرعتبه رمانهاى جدید واكنش نشان مىدهند، درحالىكه متخصصان ادبى تفسیرهاى خود را با دقت و حوصله بیشتر مىپرورانند و بهصورت بحثهاى طولانیتر و هدفدارترى كه به مسائل مشخصى مىپردازند ارائه مىكنند. مسائل موردتوجه و همچنین مخاطبان بررسىكنندگان و دانشگاهیان متفاوتاند; بررسىكنندگان بهطور كلى با این مساله سروكار دارند كه آیا كتاب خاصى موردعلاقه عموم مردم هستیا نه، حال آنكه منتقدان به مسائلى مىپردازند كه براى گروههاى تخصصىتر همكارانشان اهمیت دارند و همچنین معتقدند همانقدر كه متن ارزش خواندن دارد، ارزش مطالعه نیز دارد.
قاموس ادبى، (Literary Canon) - مجموعه كتابهایى كه دربارهشان مقالههاى انتقادى نوشته مىشود - در طول زمان و از رهگذر فعالیتهاى جمعى این گروه شغلى تعریف مىشود; یعنى آن دسته از كارهاى انتقادى كه بهمنزله محور مباحثه ادبى پذیرفته مىشوند، با موضوعات خود قاموس ادبى را تعریف مىكنند. مباحثه مذكور، بحثوجدلهایى است كه آثار انتقادى باید شامل آن باشند. عموما، آثار ادبى قدیمیتر، نسبتبه متون معاصر با وضوح بیشترى درون یا برون قاموس قرار مىگیرند; متون قدیمیتر آزمون زمان را پشتسر گذاشتهاند و "با دورههاى بسیارى سخن گفتهاند". با این حال، تركیب پیكرههاى ادبى جاافتاده (مثل رمانهاى قرن 19) همواره دستخوش مذاكره و گفتگوى مجدد هستند، زیرا اهل ادبیات، همواره نویسندگانى را "كشف" مىكنند كه قبلا نادیده گرفته شدهاند، یا دلایل جدیدى براى توجه به كار نویسندگانى مىیابند كه قبلا به آنها بىمهرى شده است (مثل هنگامى كه منتقدان فمینیست درباره نویسندگان زنى كه قبلا كسى آثارشان را نمىخوانده مطلبى مىنویسند). وقتى منتقدى در دهه 1970 درباره رمان نسبتا جدیدى مثل دنیاى فقید بورژوایى چیزى مىنویسد، تصمیم او به انجام این كار حاوى این بیان ضمنى است كه متن رمان ارزش مطالعه دارد.
بحثهاى انتقادى مورد تحلیل من بازتابى از همین جنبههاى زمینه آكادمیك است. منتقدان آكادمیك به منظور جاىدادن بحثهاى خود در جریان مباحثهاى خاص، غالبا با ارجاع به سنتهاى ادبى، بحثهایشان را قالببندى مىكنند. مثلا، منتقدى در بحث درباره گوردیمر و لسینگ، آثار آنها را متعلق به سنت اروپایى "رئالیسم انتقادى" تشخیص مىدهد و آنها را با تورگنیف و كنراد مقایسه مىكند(15) .
بههرحال، این خصایص ویژه نگارش انتقادى، تنها عامل ایجاد تفاوت بین نوشتههاى انتقادى و بررسیهاى عمومى درباره دنیاى فقید بورژوایى نیست. [ در واقع از این نظر فصل مشترك شایانتوجهى بین این دو دسته وجود دارد كه بىشك انعكاس فصل مشترك گروههایى است كه در این ژانرهاى متفاوت قلم مىزنند: بسیارى از بررسیهاى عمومى شامل ارجاعهایى به انواع قالبهاى نظرى هستند كه در متون انتقادى آشكارتر دیده مىشوند - مثلا توین بى در بررسىاش در (13) "New Republic" بر سنت رمان مدرن انگلیسى متكى است. ] ناهمسویى مشخصتر بررسیهاى اولیه و نوشتههاى انتقادى متاخرتر در این است كه تحلیلهاى منتقدان، رمان گوردیمر را به موضوعات اجتماعى دوره تاریخى معاصر پیوند مىدهند. اكثر منتقدانى كه براى موضوع مقاله خود دنیاى فقید بورژوایى را برگزیدهاند، آشكارا اهداف سیاسى داشتهاند [ هوف Haugh (16) كه به سختى از كتاب انتقاد مىكند تنها استثناست ] . این مفسران كه به هنگام دگرگونى مسائل سیاسى در آفریقاى جنوبى و مبدلشدن نهضت زنان به یك نیروى اجتماعى، دستبه نگارش زدهاند، با علائق كاملا مشخص سیاسى به سراغ رمان آمدهاند و این علائق را در تفسیرهاى خود آشكار ساختهاند.
سه منتقد (19 ، 18 ، 17) ، تحلیلهاى ضدنژادپرستى از رمان به عمل آوردهاند. مقاله پاركر(18) در یك كتاب نقد ادبى به چاپ رسید كه هدف سیاسى صریحى داشت و آن ارزیابى میزان حساسیت رماننویسان اهل آفریقاى جنوبى به نهضت ضدنژادپرستى بود. این مقاله، حاوى نشانههایى است كه معلوم مىكند نویسنده آن بیش از بررسىكنندگان عمومى با جزئیات صحنه آفریقاى جنوبى آشناست: نویسنده در تلخیص خود توضیح مىدهد كه ماكس "با راندن اتومبیل به اسكله تیبلباى خودكشى مىكند" [ بهجاى اینكه مانند بررسىكنندگان صاف و ساده بگوید "او خود را غرق مىكند"(13) ] ; یا اینكه او را پسر "سیاستمدار محترم حزب متحد" مىنامد [ بهجاى اینكه او را پسر "سیاستمدارى مرفه و فروتن"(1) معرفى كند ] ; و اینكه لوك "عضو كنفرانس پانآفریقا" است [ و نه فقط "آفریقایى جوان"(3) یا "سیاستپیشه سیاهپوست"(2) ] .
پاركر با موضوعى سیاسى نیز سروكار دارد كه در بررسیهاى عمومى چندان مشخص نیست، یعنى مساله شركتسفیدپوستان در نهضت مقاومتسیاهان. بنابهگفته پاركر، گوردیمر از طریق شخصیت لوك، مبارز سیاهى كه براى پاركر یكى از سه شخصیت اصلى رمان است، به این موضوع مىپردازد. پاركر، لوك را "نماینده خطمشى سیاسى جدیدى" مىداند كه "شركتسفیدپوستان را نفى مىكند، مگر اینكه پاى مقاصد خاصى در میان باشد."
این نوع قرائتبه موضوعى اشاره مىكند كه در اواسط دهه 1960، یعنى هنگامى كه دنیاى فقید بورژوایىچاپ شد، در آفریقاى جنوبى بهصورت فزایندهاى اهمیت مىیافت. اختلاطنژادى خوشبینانه كه مشخصه نهضتهاى اپوزیسیون دهه 1950 بود، بر اثر اقدامات سركوبگرانه نیرومند، فروكش كرده بود. احزاب سیاسى سیاهان، غیرقانونى اعلام شده بود و دشواریهایى كه پیشروى سیاهان و سفیدان مبارز قرار داشت، تفاوتهاى قاطعى یافته بود و همین امر فعالیتسیاسى متحد را كمتر و كمتر امكانپذیر مىساخت. پاركر، كه مقالهاش را در سال 1978 نوشته، بهنظر مىرسد كمتر از بررسىكنندگان اولیه دلمشغول داستان ماكس، مبارزى كه نمونه نوعى زمان گذشته است، باشد و در عوض متوجه عناصرى از دنیاى فقید بورژوایى است كه به این مساله سیاسى جدیدتر مربوط مىشوند.
خانم گرور 15) Grever كه مقاله خود را در همان سال 1978 نوشته است و در ویژهنامه "زنان نویسنده امپراطورى بریتانیا" یكى از نشریههاى ادبى، بهچاپ رسیده، قرائتى از دنیاى فقید بورژوایى به عمل آورده كه كانون توجه آشكارا فمینیستى دارد. گرور بر درونمایهاى تاكید مىكند كه آن را بهمنزله دلبستگى خاص فمینیستى چنین توصیف مىكند: "حركتبه سمتیكپارچهكردن زندگى خصوصى و عمومى." برخلاف بررسىكنندگان عمومى كه ظاهرا بهندرت توجهى به لیز دارند، خانم گرور مصرانه به "تحول زن راوى" در رمان مركزیت مىبخشد و بدینترتیب "آغاز حركتى به سوى تعهد جدى به فعالیت انقلابى" را مشاهده مىكند. او رابطه لیز با پسرش را هم برجسته مىسازد، یعنى موضوعى كه تقریبا بهطور كامل در نوشتههاى مفسران دیگر ناگفته مىماند، و نتیجه مىگیرد كه: "گوردیمر با تاكید بر امكانپذیرى تعهد یك زن، هم به فرزند و هم به جنبش انقلابى، اقلیمى نو براى كشفیات تازه گشوده است."(15) . گرور، بهجاى تمركز روى داستان ماكس، بر این واقعیت تاكید مىكند كه لیز تنها زندگى مىكند. او در خلاصهاى كه از طرح داستان مىدهد به جنبههایى از داستان توجه خاص نشان مىدهد كه به نوعى حاكى از استقلالاند: "تعهد نهایى الیزابت هنگامى شكل مىگیرد كه او خود را از شوهر رها ساخته است. او درحالىكه كاملا به تنهایى عمل مىكند، خود را متعهد مىسازد، البته همراه با ترس و هراس و در میان عدم قطعیتهاى گوناگون."(15) هرچند كه گرور بهگونهاى لحن ناخشنود بررسىكنندگان را نسبتبه لیز دوباره تكرار مىكند - لیز را شخصیتى "سایهوار" و "نسبتا سرسرى" مىیابد - اما لیز را بیش از همه نویسندگان دیگر یك هوادار فعال مىبیند. در تلخیص گرور، نقطه آغاز پویش رمان "وارسى مصرانه لیز از واكنشهاى خود به خودكشى ماكس" است و سپس ادامه مىدهد كه "لیز در كنش سیاسى احساس سرزنده بودن شخصى" مىكند. گرور، همانند منتقدان دیگر، موضوع بحثش سیاسى است و درباره رمان گوردیمر به عنوان كتابى درباره سیاست مطلب مىنویسد. با این حال، او بهجاى اینكه مانند اكثر منتقدان دیگر بهتغییرات حادث در صحنه وقایع آفریقاى جنوبى واكنش نشان دهد، داستان لیز را از كل زمینه آفریقاى جنوبى جدا ساخته، وضع لیز را در حكم زنى مبارز، مركز قرائتخود گردانده است.
من نمىخواهم، با تلخیص این قرائتهاى متفاوت، استدلال كنم كه دنیاى فقید بورژوایى نوع خاصى از رمان سیاسى یا فمینیستى است، بلكه مىخواهم نشان دهم كه تفسیرهاى چندگانه ممكن و همچنین استفادههاى ناهمسویى از چنین رمانى مىتواند وجود داشته باشد. من اظهارنظرهاى سه نوع خواننده را بررسى كردم; بررسىكنندگان عمومى نشریههاى ادوارى (اغلب مذكر)، متخصصان ادبى (باز هم اغلب مذكر، كه شامل یك زن با دستور كار فمینیستى است)، و خود "من" كه یك خواننده عادى هستم، منتهى علاقه آشكارا فمینیستى نیز به این رمان دارم. این تعبیرهاى خوانندگان از رمان باعث پیدایش سه نوع قرائت است. خصوصیات این سه قرائت در جدول زیر خلاصه شده است:
- سه قرائت از دنیاى فقید بورژوازى
نوع قرائت
قرائت اولیه "لیبرالى":
بررسىكنندگان اولیه - 10 مرد، یك زن و سه بررسىكننده مجهول به اضافه یك دانشگاهى مذكر بعدى
قرائتهاى بعدى:
ضدنژادپرستى - 3 نفر از 4 دانشگاهى
قرائت فمینیستى: یك زن متخصص ادبى دانشگاهى، بهعلاوه یك خواننده زن غیرحرفهاى: یعنى خود "من"
كانون توجه موضوعى
تراژدى انسانى در محیط آفریقاى جنوبى
تضاد میان انسانمدارى لیبرال اروپایى و مبارزهگرایى در حال ظهور سیاهان
فرصتها و محدودیتهاى خاصى كه زنان مبارز معاصر در قیاس با مردان دارند
نگرش به راوى داستان
لیز راوى "عجیب" و "پیچیدهاى" است
لیز شخصیت مركزى است اما بدون توجه به جزئیات زندگى او
لیز، بهخاطر خودش، موردعلاقه است و به وضع او بهعنوان زن توجه مىشود
تفاوتهاى موجود در این قرائتها از چند منبع نشات مىگیرد. علائق حرفهاى بررسىكنندگان و متخصصان ادبیات آنها را به سمت مخاطبان متفاوتى سوق داده، قرائتهاى آنها را همچون روایتهایى براى عموم مردم و یا براى گروههاى تخصصىتر (و در مورد رمان گوردیمر، گروههایى كه غالبا تعهد سیاسى بیشترى دارند) شكل داده است. دیگر اینكه زمینه تاریخى قرائتها، از هنگام انتشار (1970 ، (Jauss بررسىكنندگان متقدم، رمان گوردیمر را برحسب سیاستهاى نژادى آفریقاى جنوبى در دهه 1950 و اوایل دهه 1960 درك مىكردند و كانون توجهشان روى ماكس بود، كه وى را شخصیت محورى داستانى مىپنداشتند كه درباره مبارزه سفیدپوستان نگاشته شده است. در اواسط دهه 1970 دو دسته تغییر رخ داد: نهضتخودآگاه سیاهپوستان مبارز در آفریقاى جنوبى پدیدار شد، و نهضت زنان باعث پیدایى آگاهى روزافزونى به تجربهها و علاقههاى متمایز زنان شد. اكثر قرائتهاى مذكر از دهه 1970 به بعد پاسخى بود به دگرگونیهاى سیاسى مذكور; منتقدانى كه در این زمان درباره رمان چیزى نوشتهاند، به لوك و مقابله او با مبارزه سفیدپوستان بیش از ماكس علاقهمند بودند. قرائتهاى زنان از دهه 70 و 80 به بعد، بازتاب فمینیسم بوده، دنیاى فقید بورژوایى را در حكم تصویرى از تجربه متمایز مؤنثبودن تفسیر مىكنند. قرائت در مقام یك زن، موجد تفسیرى مىشود كه با تفسیر خوانندگان عمدتا مردى كه قبلا ذكرشان رفت تفاوت دارد.(18)
برخى از نظریهپردازان قرائت، با مشاهده این ناهمسویى، اظهار داشتهاند كه متون با هر قرائتى "بازآفریده مىشوند" (1981 ، ( Wolff و هر قرائتى موجد "معناهاى جدیدى" (1977 ، (Bleich مىشود. بدینسان نه یك متن، بلكه "متنهاى پرشمارى" شاید بهشمار خوانندگان، وجود دارد. اما من بهصورتى سادهتر چنین فرض مىكنم كه خوانندگان همواره با متن واحدى روبهرو هستند، متنى كه در نهایتیك شىء مادى است. بنابراین، براى ایجاد یك نظریه قرائت، مساله این است كه به دقت و تفصیل تبیین شود كه خوانندگان چگونه مىتوانند از متن واحدى براى برساختن قرائتهایى اینچنین متفاوت استفاده كنند.
برساختن تعبیرهایى از رمان : منابع و محدودیتهاى ناهمسویى
براى آغاز این بررسى كه چگونه از متن واحد قرائتهاى متفاوتى پدید مىآیند، مىتوانیم به این بیندیشیم كه چگونه خوانندگان حرفهاى یادشده و خود من، هر یك بر مبناى مضمون رمان اصلى، داستان خود را پروراندهایم. ما، بهطور رسمى یا غیررسمى، تصویرهایى از متن ساختهایم كه با شواهدى از متن ارتباط دارد. گرچه ما محدود به متن بودهایم، اما در طول بسط تفسیرهایمان انتخابهایى نیز كردهایم، و این انتخابها متاثر از پرسشها و اطلاعات ناظر به زمینه داستان بوده كه هر یك از ما وارد قرائتخود كرده است.
بكر (Becker, 1986) معتقد است كه برساختن هر بازنمودى، دستكم شامل سهگونه فعالیت است: از موضوع بازنمود، عناصرى كه باید در بازنمود گنجانده شوند انتخاب مىشوند (برگزیدن); ترجمه و تبدیل عناصر انتخابى به انواع استانداردى از عناصر كه بهكار برساختن بازنمود جدید و كاربردهاى منظورشده آن مىآید [ ترجمه و تبدیل ] ; مرتب ساختن این عناصر جدید بر مبناى طرحى كه عرف ادبى تجویز مىكند [ ترتیب ] . من در این بخش با بررسى فرآیندهاى برگزیدن، ترجمه و تبدیل و ترتیب كه در برساختن تعبیرهاى بررسىكنندگان و منتقدان مؤثر بودهاند - و بنیان نظر كمتر رسمى من درباره دنیاى فقید بورژوایى هستند - این چارچوب را براى تحلیل فرآیند تفسیر بهكار خواهم برد. این تحلیل توجهى به فرآیندهاى سطح خرد تفسیر - كه خوانندگان را قادر به درك معناى واژههاى یك صفحه مىكند - نخواهد داشت. بلكه كانون توجه من متوجه فرآیندهایى اجتماعى است كه از پى درك معنا مىآیند، یعنى هنگامىكه فهم خوانندگان به سمت عرصههاى فراخترى جهتیابى مىكند، جایى كه آنها رمان واحدى را در محیطهاى مختلف براى مقاصد مختلف بهكار مىگیرند.
مارجرى ال. دى والت
برگردان: حسن چاوشیان
برگرفته از ارغنون - شماره ۹ و ۱۰