دیوارها

بی هیچ رعایتی، بی هیچ ترحمی، بی هیچ شرمی

بر گرد ما دیوارهای ستبر بلند ساخته اند.

و من اکنون نومید اینجا نشسته ام.
به هیچ چیز دیگر نمی اندیشم:
این تقدیر به مغزم نیش می زند؛
زیرا که بیرون کارهای بسیار داشتم .

آه، چرا که من به هنگامی که در ساختن دیوارها
بودند، هیچ در نیافتم؟

چه کنم که هرگز صوت و صدای دیوار سازان را نشنیدم؛
به شیوه ای در نیافتنی از جهان جدایم کردند.

 

 

کنستانتین کاوافی

برگردان: محمود کیانوش

 

بلا روزگاری عاشقیت!


گاسم بایست مال این خاک و آب باشی تا دلت درد بیاد از دردی که تعزیه کشیده. اگه عاشق نباشی و عاشقیت نکرده باشی دل قرص باش که نه درد تعزیه که هیچ دردی رو ملتفت نمی شی و کلات پس معرکه ای که اگه بساطش  رو ورچینن تو و کلات نیست می شین. دیگه نه جلال و جبروت  تعزیه مونده، نه اون شوکت و عزت تکیه. حالا نه عصر ناصری، که امروزه، امروزم به از دیروزه!

یه نیگا که به عقب بندازی ...

ادامه نوشته

روحی سرگردان!

 نگاهی به رمان نادیا نوشته ی آندره برتون ترجمه ی کاوه میر عباسی

« کی هستم؟ » رمان آغاز می شود، پرسشی که« کیستی » بودن « برتون » و« نادیا » را نمایان می کند.    « در جسم چه کسی حلول کرده ام؟ » و« نادیا ی حقیقی کدام است؟ ». کتاب را باز می کنید، می خوابید، خواب می بینید، بیدار می شوید، نادیا و برتون هر دو مرده اند، کتاب را می بندید.

ادامه نوشته

آی.

 

 

فریاد
در باد
سایه ی سروی  بر جای می گذارد.

بگذارید در این کشتزار

                              گریه کنم.
در این جهان همه چیزی در هم شکسته
به جز خاموشی هیچ باقی نمانده است.

بگذارید در این کشتزار

                              گریه کنم.
افق بی روشنایی را
جرقه ها به دندان گزیده است.

به شما گفتم، بگذارید

                          در این کشتزار گریه کنم.

                        

فدریکو گارسیا لورکا

برگردان : احمد شاملو

شبی که یوسف عزیز بود!

  

هنر ناب هنری است که تو را و تمام بنیه و کنیه ی فکری و وجودی تو را بر هم زند.

چگونه می شود که اثری چنان بر دل و روح حاکم می شود که پس از دیدن و خواندن آن در جایی از سلولهای خاکستری! مغز نقش بسته و جزو وجودی اندیشه و حافظه ی تاریخی آدمی می گردد؟

چگونه می شود از مرز تظاهر و تصنع گذشته به سادگی، بی پیرایگی و آرامشی در اثر هنری رسید که مخاطب هم صدا و هم آواز مولف و خالق اثر در لذتی سهیم شود که تا مدتها ردش را بر خود احساس کند؟

آیا می توان به صرف داشتن و دانستن تکنیک یک هنر به غایت و نهایت آن هنر رسید؟

آیا نمی توان عشق را پیش برنده تر و راهبردی تر از هر چیزی در هنر بر شمرد؟

 

 و دیشب شب یوسف بود. شب عزیز و نگار. شب بخارا.

ادامه نوشته

برادرم وحید...

همه چیز از یک معرفی و سفارش شروع شد. سفارشی که شاید خودم هم باورم نمی شد به این جا ختم شود. البته ختم که نه بلکه آغازی است برای او، برادرم که چنان پیگیر و سخت کوش در راه  خود قدم بر می دارد که افق های روشن و آینده ای ، به قول قدیمی ها خیر را برایش متصورم.   

ادامه نوشته

زندگی !

 عکسهایی از محمد رضا میرزایی 

بی نام

 

تک توسن سپید
در دشتهای سیاه بهتان
آرام و خرامان

کینه را بر دوش می کشد.

ای ویرانه من از تو گذشته ام.

با سحر- م، سی و دو ساله، مجرد، کارمند سابق بانک در بند زنان زندان قرار مصاحبه دارم. او را به جرم رابطه ی غیر اخلاقی با چند مشتری بانک به آنجا برده بودند. دختری بلند بالا، محکم، بی هیچ حالت نگاهی در چهره اش. سرد و فرو خورده در مقابلم می نشیند. با چادری که محصول این حصار ها و دیوار ها است. چادری مشکی بور شده که حتی نمی تواند آنرا درست بر سر نگاه دارد. آیا همه چیز برای سحر تمام شده. می دانم پدرش خط و نشان کشیده که دیگر دختری ندارد و برادر دانشجویش قول کشتنش را بعد از رهایی،  اگر رهایی در کار باشد، به او داده است. وقتی که می نشیند نیم خیز شده نگاهش می کنم.

- « چیزی احتیاج ندارید»  

- « چای اگه ممکنه »

هورت آخر را  که می کشد می پرسم :

ادامه نوشته

همچون یک خیال ساکت

نگاهی به عوامل سازنده رمان مرشد و مارگریتا نوشته  میخائیل بولگاکف

درآن عالمی که آوا ها و رنگها و رایحه ها با همدیگر هماهنگی نزدیک دارند، اشیا بی انقطاع تغییر شکل  می یابند و صورت ظاهر خودشان را وا می دهند، گلها ابر می شوند، ستارگان بر خاک می افتند و قطعه به شکل حلقه های زیبای گلبرگ در می آیند. مروارید های برف به مردمک های پرندگان مبدل می گردند و به صورت قطره ای بر دامن فضا می ریزند و مه هایی در آن پدید می آورند و تگرک شبنم و برف و نور می شوند. شیاری که گاو آهن در خاک می  کند، مثل کفن در روی زمین گسترده می شود و سرانجام اقیانوسی می گردد که افق هایش را بخار گرفته است. از قطره اشکی موجی تولد می یابد که سفینه ای را به بار می آورد. موجودات موسیقی محض می شوند. اندیشه های رویا بین برای تغییر همه مناظر و برای گشودن درهای بسته بس است و ناگهان زنبق بزرگ سفیدی به شکل نماد مار یا دیو وسوسه در می آید و...

ادامه نوشته

شاملو و کوچه به هم گره خورده اند.

 

ادبيات شفاهی ادبیات آزاد است.
ادبیات در احمد شاملو ژنی و ذاتی بوده است!
تکرار جزو ساختار اصلی ادبیات شفاهی است.
ادبیا
ت شفاهی ما افزونتر از ادبیات کتبی ما است.
ادبیات شفاهی به ازای هر بار گفتن به یک روایت جدید و نو بدل می شود.
وبلاگ نویسی، پیام کوتاهSMS  نوعی دیگر از ادبیات شفاهی را رقم زده است.
                             
گوینده نسبت به اوضاع روحی و روانی خود، زمان ، مکان، مخاطب و... روایت خاص خود را خواهد گفت.
و... .

 

 متن کامل سخنان دکتر حسن ذوالفقاری پژوهشگر ادبيات عامه و استاد دانشگاه تربیت مدرس  و احمد وکیلیان سردبير نشريه معروف فرهنگ مردم و محمدجعفري قنواتي محقق ادبیات شفاهی در جلسه کتاب پنجم را در  نسل پنجم و تادانه بخوانید.

ریزش

 

پچ پچه گون بود و وهم آلود
در خنکای ریزش
شراره ها
ی مردنگی کوچک
در اسارت تیرک ایوان
گله گله ابر صرند شده
در جنگ با سوی چراغ قطره می شد
شب بود و هجوم برف
و همه می مردند درزیر سفیدی
تنها یکی به میانه بود برجای
سوسوی کور مردنگی کوچک.